گفتگو با لیلا دانش برگرفته از نشریه اتحاد

شماره  12، ژوئن 2005

1. در کتاب اخیر شما «نئولیبرالیسم، زن و توسعه» به مساله پیامدهای سرمایه معاصر نئولیبرالی و تاثیراتش بر «فمینیزه شدن کار» (یا زنانه شدن کار) اشاره شده است. لطفا خطوط اساسی این نظر را برای خوانندگان نشریه توضیح دهید. و اینکه این  پروسه چه تاثیری بر موقعیت زنان در جنبش کارگری داشته یا خواهد داشت؟

ایده اصلی این کتاب در حقیقت توضیح موقعیت زن درراستای تحولات دهه های اخیر در جهان سرمایه است و بر این مبنا بررسی عوارض این تحولات بر موقعیت زنان و بطور مشخص در ایران. مساله این است که بر متن تحولاتی که به گلوبالیزاسیون معروف شده تغییرات مهمی در موقعیت عینی زن در جامعه سرمایه داری رخ داده و این تقریبا مشخصه موقعیت زنان در همه جای دنیاست. از اواسط دهه هفتاد میلادی که با بحران نفت در این سالها، انقلاب انفورماتیک و دگرگونی شگرف در عرصه تولید و همچنین تغییر در سازمان کار مشخص میشود، رکود در رشته هایی از صنعت که سنتا مردانه بودند و گسترش بخش خدمات که سنتا زنانه بودند، آغاز شده بود. در کشورهای پیشرفته سرمایه داری منعطف کردن سازمان کار که عملا بمعنای گسترش کارهای  عمدتا موقتی و نیمه وقت بود موجب جذب بیشتر زنان (در قیاس با مردان و در شرایطی که بیکاری رو به گسترش بود) به بازار کار شد. این تصویرالبته عموما مربوط به کشورهای پیشرفته صنعتی است اما حتی درکشورهای موسوم به جهان سوم و یا توسعه نیافته نیز در راستای برنامه های توسعه اقتصادی کمابیش این پدیده قابل رویت است. اگر از جزییات بحث در مورد رابطه توسعه اقتصادی در این کشورها و آنچه که به گلوبالیزاسیون معروف شده بگذریم مساله این است که این دو پدیده هر دو محصول روندهای واحدی هستند و در یک فرایند کلی نتیجه چیزی جز گسترش بیسابقه مناسبات کاپیتالیستی در اقصا نقاط جهان نبوده؛ و تغییر موقعیت زن در جامعه نیز بر بستر همین تحول پایه ای قابل توضیح است. امروزبیش از هر زمان دیگری در تاریخ حیات جامعه سرمایه داری، توضیح موقعیت زن و مبارزه برای رفع تضییقات جنسی به مبارزه علیه کلیت  این نظام گره خورده است.

گرچه برنامه های توسعه اقتصادی در کشورهای جهان سوم پیش از دهه 70 میلادی نیز وجود داشته اند اما آن دسته از این برنامه ها که از این دوره و مشخصا در معیت نهادهای بین المللی و بمنظور یافتن بازارهای جدید برای سرمایه بین المللی رایج شدند بنحو ویژه ای متکی به نیروی کار ارزان بعنوان یکی از عوامل کاهش مخارج تولید در این کشورها بوده اند و زنان در چنین جوامعی یک منبع غیر قابل چشم پوشی در این زمینه هستند. سازمان جهانی کار( آی ال او) در یکی از گزارشهای خود در سال  1998این پروسه را خصوصا در آسیای جنوب شرقی پروسه فمینیزه شدن بازار کار نامید. این مساله  بویژه در کشورهایی بسیار نمود برجسته داشته که اقتصاد آنها دوره گذار از اقتصاد کشاورزی به صنعتی را طی میکرده است. پدپده فمینیزه شدن بازار کار حتی در کشورهایی که پیشتراین انتقال را تجربه کرده اند اما بدلایل متفاوتی درآنها کماکان زنان در حاشیه بازار کار قرارداشته  و یا درصد اشتغالشان بسیار پایین است ، نیز قابل مشاهده  است.

مشخصه اصلی و یا عمومی این برنامه ها اتکای آنها به نیروی کار ارزان و دسترسی به بازارهای جدید سرمایه گذاری است که برای کشور میزبان در قالب توسعه اقتصادی و سیاسی معنا می شود. در اتخاذ چنین سمتگیری ای  عموما در اکثر این کشورها پروسه ای از اصلاحات ساختاری جهت انطباق با موازین نهادهای بین المللی برای تسهیل سرمایه گذاری شروع شده است. منظور این است که در اغلب این کشورها بموازات برنامه های توسعه اقتصادی مباحثات گسترده ای هم حول تحولات اجتماعی، تغییر قوانین و ساختارهای سیاسی حکومت در گرفته است. از آنجا که بسیاری از این کشورها دارای حکومتهای استبدادی هستند  و یا با موازینی که «دمکراتیک» نامیده می شود منطبق نیستند؛ بناچار برای پیوستن به این حرکت باید تغییراتی را در دستور بگذارند.  بنابراین بطور خلاصه می شود گفت که بحث بر سر این است که تحولات دهه های اخیر بموازات بسیاری عوار ض دیگر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، منجر به این شده که زنان بمیزان گسترده تری در عرصه فعالیتهای اجتماعی وارد شوند و به همان میزان هم عرصه مبارزه آنها علیه مناسبات موجود گسترده تر شود.

آنچه که در سالهای اخیر در ایران گذشته نیز در همین راستا قابل توضیح است.  تلاش ایران برای پیوستن به سازمان تجارت جهانی نیز همچنانکه در بسیاری نمونه های دیگر،  بورژوازی ایران را  ملزم به تغییراتی در قوانین و ساختارهای سیاسی کرده است. مهمترین این تغییرات البته تغییر در قانون کار است و بقیه هنوز در حد بحث باقی مانده است. مباحث جامعه مدنی ، قرائت دمکراتیک از قوانین اسلامی و قرآن و غیره ، بحث در مورد نقش و جایگاه جنبش های اجتماعی و بسیاری نکات دیگر همگی در این راستا قابل توضیح اند. در میان سخنگویان بورژوازی ایران آنانکه دوراندیش اند و روح تغییرات جاری را بخوبی درک کرده و پوسته ظاهری دمکرات نمایی آن را زیاد جدی نمی گیرند، بخوبی می دانند که بحث بر سر تغییراتی در جامعه است که به بهترین شکل ممکن موانع ورود سرمایه گذاریهای خارجی را فراهم کند. برای این دسته در نتیجه در زمینه مساله زن، موضوع بسادگی این است و این را بصراحت میگویند که زنان توقعات کمتری دارند، به دستمزد کمتری راضی می شوند، بهتر در سازمان کار جذب می شوند وکمتر مشکل می سازند. و دقیقا همین هاست که توضیح دهنده مطلوبیت کار زنان در شرایط حاضر است.

وجود نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی ای که دوره ای با جنگ ایران و عراق توضیح داده میشد و بعد با بازسازی بعد از جنگ؛ عملا بخش زیادی از زنان را  از سالها پیش به بازار کار رسمی و غیر رسمی کشانده است. با اینوصف ما شاهد استقبال از برنامه های توسعه بدلیل تاثیر آن برافزایش اشتغال زنان هستیم. شواهد  نشان میدهد که در بسیاری از کشورهایی که این برنامه ها را گذرانده اند مساله به همین سادگی نیست. بلکه  بازار کار این کشورها اغلب در سایه سیاستهای نئولیبرالی برای جذب زنان تحصیل کرده ظرفیت بالایی ندارد و زنان کارگر و زحمتکشی که جذب این بازار میشوند نیز عمدتا با کمترین امکانات، بدترین شرایط شغلی، پایین ترین سطح دستمزد و ناامن ترین شرایط بکار گرفته می شوند. این در عمل یعنی اینکه اشتغال این زنان پدیده ای بسیار سیال و نا متعین است. در بسیاری از کشورهایی که این برنامه ها را گذرانده اند اشتغال برای زنا ن امری است مربوط به یک دوره کوتاه چند ساله در سنین جوانی آنها،  که بلافاصله با ازدواج و یا بچه دار شدن منقطع میشود و در نتیجه همواره بخش بزرگی از نیرویی که قراربوده بنابتعریف جزو نیروی شاغل باشد در حاشیه بازار کار میماند. افزایش این نوع اشتغال و تحمیل چنین شرایطی به زنان در درجه اول بر متن تغییر قوانین و تحمیل بی حقوقی های گسترده به طبقه کارگر ممکن است و در درجه بعد عامل مهمی که چنین شکلی از کار را تسهیل و مقبول میکند وجود فرهنگ و مناسباتی است که کماکان زن را شهروند درجه دوم تلقی می کند. منظور این است که علیرغم جنجالهای گسترده مبنی بر اینکه  داریم از پیشامدرن به مدرن میرویم و بهشت برین در راه است؛ بطور واقعی تداوم همان فرهنگ  است که امکان استفاده این چنینی از نیروی کار زنان را میسر می کند.

2. یکی از گره گاههای جنبش کارگری وجود شکافهای جنسیتی است که مانع شرکت گسترده زنان کارگر در فعالیت های مختلف کارگری بوده است. در صورتیکه زنان کارگر هم بلحاظ سطح دستمزد و سطح معیشت و هم تحمل ستم جنسیتی در موقعیت بدتری نسبت به مردان کارگر قرار دارند بنظر شما برای برطرف نمودن این شکاف و سازمانیابی کل طبقه (زنان و مردان) چه باید کرد و چگونه میتوان این موانع را کنار زد؟

بحث در مورد زنان کارگر و موقعیت آنان جدا از بحث در مورد جنبش کارگری بطور کلی نیست و یا نباید باشد. اما واقعیت این است که تفرقه بر مبنای جنسیت یکی از معضلات قدیمی در درون طبقه کارگر است. در ایران وجود یک حکومت مذهبی به این مساله ویژگی هایی داده است. ما با حکومتی طرف هستیم که قوانین اش زن را نیمه انسان حساب می کند و اصولا زن در مقابل قانون فردیت برسمیت شناخته شده ای ندارد. این نگرش طبعا بر بازتولید افکار شووینیستی و عقب مانده در کل جامعه و همچنین طبقه کارگر تاثیر می گذارد. و از اینرو تاکید  بر اینکه زن کارگر هم بعنوان کارگر در این جامعه مساله دارد و هم بعنوان زن، بسیار ضروری می شود. بنظرمن بحث در مورد مسائل زنان کارگر در شرایط حاضر پیش از آنکه بر سر مطالبات آنها  و یا چگونگی سازمانیابی مستقل آنها باشد، بر سر نگرش عمومی به نقش و جایگاه آنهاست. زنان کارگر در کشاکش های جاری میان جنبش کارگری و جنبش زنان مدام به حاشیه می روند.علت هم این است که از جانب جنبش زنان خصوصا با توجه به دست بالا داشتن راست در کل فضای فکری جامعه ایران، و غلبه این تفکر که مبارزه زنان عمدتا مبارزه ای فرهنگی است ، مساله زنان کارگر و زحمتکش؛ و یا اصولا چشم اندازی که با توجه به تغییرات بنیادی تر در جامعه در انتطار این زنان است، به حاشیه می رود و یا حداکثر تقلیل داده میشود به یک جدال فرهنگی، هر چند میدان این جدال گسترده باشد. برای اینان همینقدر که همه همصدا شوند و علیه فرهنگ مردسالار مبارزه کنند کافی است. توجه نمی کنند که  موقعیتی که بر زنان کارگرتحمیل میشود باتکا قوانین کار وبنیادهای اقتصادی و سیاسی شکل دهنده این قوانین ممکن است وبا تمرکز بر  مبارزه علیه فرهنگ مردسالار (علیرغم ضرورت همیشگی اش) راه مبارزه ریشه ای  در این زمینه مسدود میشود. .از طرف دیگر جنبش کارگری نیز همچون باقی جامعه بسیار آغشته به سنت پدرـ مرد سالار است. این پدپده نه فقط در ایرانی که دو دهه را تحت حاکمیت یک حکومت اسلامی گذرانده بلکه حتی در کشورهایی که جنبش کارگری و جنبش زنان در آن پیشرویهای زیادی داشته اند(برای مثال اسکاندیناوی) نیز به همین صورت است و خود این شاهدی است بر ظرفیت بازتولید این فرهنگ در جامعه سرمایه داری. وجود تفکر مردسالار و یا با کمی تخفیف،  کور بودن نسبت به مساله زن در درون جنبش کارگری مشکل جدی ای است.  این مشکل جدی اغلب به «ویژه» بودن مساله زن کارگر تعبیر می شود و از همین ویژگی هم تعابیر نادرستی داده میشود. گاه آنچنان زن کارگر« ویژه» می شود که چاره ای جز جدا کردن آن از باقی پیکر طبقه کارگر باقی نمی ماند!  بحث در مورد ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر یکی از این بحثهاست. از سر« زیاده خواهی»  برای زنان، ناگهان زنان کارگر باید تشکل مستقل خودشان را داشته باشند. در این بحث آنچه که فراموش می شود این است که پروسه سازمانیابی کارگران پروسه غلبه بر تفرقه در صفوف آنان است. اگر از همان بدو حرکت این تفرقه را بناست خود رسمیت دهیم و تثبیت اش کنیم با داعیه ایجاد وحدت در درون طبقه کارگرچه باید بکنیم؟ برای اجتناب از سو تفاهم تاکید می کنم که روشن است که در مواردی، بسته به موقعیت ویژه زنان در یک رشته تولیدی شاید تنها راه ایجاد تشکل مستقل آنان باشد، یا در رشته هایی که اصلا زنانه است واضح است که تشکل نیز زنانه خواهد بود امااگر مواردی را که می تواند پاسخ به شرایط استثنایی باشد به یک اصل تعمیم دهیم آنوقت از صورت مساله پرت افتاده ایم و به بیانی ساده تر موفق شده ایم این بار از سر «خیرخواهی» زنان راحاشیه نشین کنیم.

در هر صورت بپردازیم به همین مساله مشخص تشکل های کارگری. اولین نکته ای که دراین بحث باید پذیرفت و به آن آگاه بود، این است که وقتی از سازمانیابی کارگری بحث می شود کل طبقه کارگرمورد نظر است نه فقط بخش صنعتی آن، نه فقط بخش شاغل آن، نه فقط بخش مردانه آن. طبقه کارگر نمی تواند متشکل شده باشد وقتی بخشی از آن بهر دلیلی خارج این پروسه قرار بگیرد. برای سوسیالیستها امر وحدت درونی طبقه کارگر و تلاش برای از بین بردن موانع شکل گیری این وحدت، امری حیاتی است و اصولا تدوین سیاستها و برنامه ها وپلاتفرمها بنا بتعریف باید در خدمت این مهم قرار بگیرد. بنابراین نوع نگرش به مساله زن و فائق آمدن بر شکاف جنسیتی نمی تواند راه حلی داشته باشد بسیار متفاوت از باقی تلاشهای سوسیالیستها برای غلبه بر تفرقه در صفوف کارگران. غلبه برشکافهای جنسیتی دردرون طبقه کارگر در تحلیل نهایی تابعی است از اینکه تلاشمان برای تامین وحدت طبقه کارگر بر پایه کدام نقطه عزیمتها و سیاستهاست، از سوسیالیسم چه فهمیده ایم و راه توده ای کردن آن را چه میدانیم. بهر حال مستقل از هر بحث عمومی ای،  در جنب و جوش حاضر برای سر و سامان دادن به مساله تشکلهای کارگری حضور زنان کارگر یک باید است. چه حضور فیزیکی آنها و چه توجه به مسائل آنها بعنوان زن هم در کارخانه و هم در خارج کارخانه. متاسفانه در بسیاری از بحثهای حاضر ما شاهدیم که دوستانی بمحض اینکه به زن کارگر  میرسند فراتر از دیوارهای کارخانه را نمی بینند! گویی نابرابری های اجتماعی و تبعیض جنسی در جامعه، در مدرسه ، در خیابان و غیره به زن کارگر مربوط نیست. گویی گسترش فحشا و اعتیاد و هزار مصیبت اجتماعی دیگر(که از قضا چند قلم مشخص بلایای اجتماعی در سایه برنامه های توسعه هستند) دامن زن کارگر و یا طبقه کارگر را نمی گیرد. سوسیالیسم نمیتواند مبشر رهایی بشر باشد اگرخود را به دقایق زندگی این بشر مربوط  نکند.

3– خواست آزادی تشکل و حرکت برای سازمانیابی تشکل های کارگری به عنوان دو موضوع مرتبط با هم، اکنون به مساله روز جنبش کارگری بدل شده است.به ابتکار جمع هایی از فعالین کارگری، دو نهاد برای تحقق مطالبات فوق اعلام موجودیت کرده اند که به ترتیب عبارتند از:»کمیته پیگیری ایجاد تشکل های آزاد کارگری» و «دیگری «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل هایکارگری». همین مساله پرسش های زیادی را برانگیخته است که چرا دو نهاد مجزا؟!نظر شما در این رابطه چیست؟همچنین از دیدگاه شما نقاط قوت و ضعف، تمایزات و اشتراکات این دو نهاد کدام اند و بر اساس کدام استراتژی این دو نهاد می توانند به هم نزدیک شده و یا دستکم همکاری داشته باشند؟

پاسخ به این سوال را بی آنکه مدعی باشم که به همه جوانب آن میتوانم بپردازم، در چند نکته توضیح میدهم. امر سازمانیابی طبقه کارگر یکی از آن مطالبات متحقق نشده ای است که فقدانش همواره در طول حیات طبقه کارگر ایران بر پیشرویها و تثبیت دستاوردهای مبارزاتی اش تاثیر داشته است. با جنب و جوش گسترده ای که در سالهای اخیر در این زمینه وجود داشته بنظر میرسد که  طبقه کارگر میرود تا دوره فعالیتهای  محفلی را  پشت سر بگذارد  و خود را برای حرکتهای گسترده تری آماده کند. این بلافاصله به این معناست که سوخت و ساز سیاسی درون طبقه کارگر نیز از مقیاسهای کوچک و خرد عبور میکند و برای شکل دیگری از ابراز وجود اجتماعی آماده می شود.

وجود دو نهاد مجزا یا حتی بیشتر برای سر و سامان دادن امر تشکل یابی کارگری هیچ ایرادی ندارد. شکل گیری این نهادها محصول  جنب و جوشی گسترده برای تحقق یافتن این مطالبه قدیمی  طبقه کارگراست و فاکتی است بر گستردگی و ریشه دار بودن آن نه نماینده دوگرایش بودن. هیچکدام از این نهادها نه از نظر ترکیب و نه از نظر مواضع هنوز نمیتوانند بعنوان یک گرایش تلقی شوند. در هر حال شکل گیری  نهادها، جمعها و یا کانونها و حرکتهای مختلف در این زمینه را نباید« معضل»،  بلکه «امکان» تلقی کرد. نگرانی از تفرقه و نهایتا بسرانجام نرسیدن این خواست مهم طبقه کارگرقابل فهم است. اما وجود اشکال مختلف حرکت مانع حل تفرقه نیست. اتفاقا با برسمیت شناختن این حرکتها و با میدان دادن به شکل گیری و تکوین این نگرشهاست که میتوان راه غلبه بر تفرقه و راه اتخاذ یک سیاست متحد کننده در درون طبقه کارگر را هموار کرد. طبقه کارگر نمیتواند بعنوان طبقه ظاهر شود مادام که تفرقه وانشقاق وجه مشخصه موجودیت آن است. جامعه سرمایه داری بدلایل متفاوت که جای بحثش اینجا نیست به این تفرقه دامن میزند  و اصولا یک پایه اعمال نفوذ و منکوب کردن طبقه کارگر تا آنجا که به نظام حاکم مربوط است همین است. تفرقه بر اساس تعلق به گروههای سنی متفاوت (کارگران جوان و مسن)، تفرقه برمبنای جنسیت، مذهب، ملیت، تفرقه بر مبنای تعلق به  رشته ها مختلف تولیدی، بر مبنای نوع اشتغال و غیره، این لیست را می شود ادامه داد. متاسفانه آنچه که وجه غالب برخورد به مسائل جنبش کارگری در شرایط حاضر است علیرغم ادعاهای موجود  مبنی بر ایجاد وحدت و حرکت یکپارچه، از یکطرف عزیمت از همین تفرقه ها و در نتیجه تثبیت و تداوم آن است؛  و از طرف دیگر آنجا که مساله  راه حل مطرح است درکهای موجود غالبا از شکل کار و نوع تشکل حرکت می کنند نه مباحث محتوایی ای که قرار است این نهادهای مختلف بستر شکل دادن و پراتیک کردن آن باشند. منظور از نوع تشکل در اینجا، بحث بر سر سندیکا و اتحادیه و شورا و غیره نیست. امروز همان بحثهایی که پیشتر در این زمینه میشد عینا منطبق شده بر قضاوت همین دو نهادی که شکل گرفته است. این نهادها نه خود مدعی اند و نه ممکن است که در شکل فعلی باقی بمانند. قرار بود که این نهادها سوت آغاز حرکتی را بزنند که شروعش نیاز به جمع آوری نیرو داشت. این نیرو کمابیش جمع شده است.

امروز دیگر با هر تبیینی از مساله گرایشات در درون طبقه کارگر باید روشن باشد که این پدیده را نمیتوان دور زد. کارگران علیرغم تعلق به یک طبقه میتوانند دیدگاههای سیاسی متفاوتی داشته باشند و این نیز از جانب هیچ نیروی خبیثی تزریق نمی شود. این خاصیت جامعه طبقاتی است . مساله بنابراین نه بر سر وجود یا عدم وجود گرایشات،  بلکه بر سر برخورد به آنها و یا برخورد آنها به یکدیگر است.  اولین نکته بنظر من در این بحث این است که وحدت گرایشات نه در خود معنی ای دارد و نه ممکن است. اگر گرایشات سیاسی اند و به این معنا، خطوط سیاسی متفاوتی را در درون طبقه کارگر نمایندگی می کنند بنابراین انتطار وحدت در میان خطوط کاملا متفاوت انتظار بجایی نیست. تاکید این نکته شاید خالی از فایده نباشد که وحدت گرایشات را با  بحث نه بر سر وحدت گرایشات بمعنای وحدت سازمانی و یا توافق بر سر ایجاد یک تشکل خاص،  بلکه بحث بر سر ارائه راه حلی است که میتواند بیشترین نیروی طبقه کارگر را برای تامین منافع آنی و آتی  کل طبقه بسیج کند. اینها هیچکدام کشفیات تازه ای نیستند و تا بوده و نبوده قرار بوده است که بعنوان سوسیالیست در درون طبقه کارگر مشغول چیزی غیر از این نباشیم. بهمین دلیل گاه میتوان پرسید که پس علت اینهمه بحثهای پیچیده چیست؟ تا آنجا که به عرصه ظهور این بحثها در خارج از کشور مربوط می شود بنظر می رسد ادامه مسائلی در درون چپ است که متعلق به  دوره ای است که گذشته. ولی در میان فعالین در داخل کشور علت دیگری نیز می تواند داشته باشد و آن هم مساله ناهماهنگی و ناهمخوانی های میان فعالین جدید و قدیم جنبش کارگری است. در این زمینه نیز نه فقط تعلقات سیاسی و تاریخ سیاسی زندگی این فعالین نقش بازی میکند بلکه تجربه ها و درک و دریافتهای آنها بدلیل  تعلق به دو نسل مختلف نیز قابل توجه است. این فعالین کارگری جوان عموما به نسل دیگری تعلق دارند که بسیاری از دانسته ها و یا تجارب نسل ما را ندارند. برخورد با فعالیتها و دیدگاههای این فعالین نمیتواند ادامه تاریخ گذشته و جدالهای سازمانی متعلق به این دوره باشد، بلکه در پایه ای ترین سطح باید برخوردی بغایت دلسوزانه ، آگاهگرانه و کمک کننده باشد که متاسفانه در موارد نه چندان کمی عکس آن دیده می شود.

و بالاخره نکته آخر در این زمینه این است که در چند ساله اخیر بحثهای بسیاری بر سر تشکل یابی کارگران از زوایای مختلف صورت گرفته که قطعا تاثیرات بسیار روشنی بر تدقیق دیدگاهها در این زمینه داشته است.شکل گیری کمیته هماهنگی و کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای آزاد کارگری و گذشت چند ماهی از موجودیت آنها  خود نشان روشنی است بر اینکه باید از بحثها فراتر رفت. نمیتوان کماکان مشغول بحث بر سر نوع تشکل و اول این و بعدا آن،  باقی ماند. واقعیت این است که در مساله سازمانیابی کارگری نیز مثل هر موضوع دیگری و از جمله دقیقا بدلیل وجود گرایشات مختلف، درکها و تصورات متفاوتی نه فقط در سطح نظری بلکه حتی در قدمهای عملی مساله نیز موجود است. مساله بعبارت دیگر این است که باید ایجاد تشکلهای کارگری وارد مرحله عملی  شود تا بتوان بحثهای امروز را (که بسیار هم مفید بوده اند) از سطح فعلی فراتر برد.فراتر رقتن از سطح فعلی بحثها وارد شدن در محتوای سیاستهایی است که باید ناظر بر حرکت دوره آتی طبقه کارگر باشد. برای مثال در برزیل و ونزوئلا کارگران یک پای تدوین آلترناتیو در مقابل سیاستهای نئولیبرالی دولتهای حاکم بودند. لازم نیست در اینجا به  قضاوت  این راه حلها بپردازیم، نکته، ضرورت شناخت این تجارب و درس گرفتن از آنهاست. با وارد شدن در چنین پروسه ای است که اختلاف نظرها و طرحهای گرایشات مختلف بیان مادی پیدا می کنند. و دقیقا همین جاست که مبنای راست و چپ در درون جنبش کارگری تعریف روشن و مستدلی می یابد. آنچه که امروز شاهد آن هستیم بیش از آنکه تدقیق هویت سیاسی این گرایشات  برای کمک به پیشرفت مبارزات طبقه کارگر باشد، ابزاری است برای تسویه حساب، موکد کردن اختلافات  و نهایتا گریز از مباحث اصلی. وارد شدن جنب و جوش سازمانیابی کارگری به مرحله عملی، آن حرکتی است که میتواند موقعیت طبقه کارگر را در کل فضای جامعه تغییر دهد و زمینه های وارد شدن در بحثهای محتوایی جدی تری را در رابطه باآینده طبقه کارگر و نقش آن در جامعه  فراهم کند. این تنها راه فائق آمدن بر  بن بست سیاسی موجود بنفع طبقه کارگر و مردم  زحمتکش است.