آرمان پاینده اکتبر

صد سال از انقلاب اکتبر می گذرد. انقلابی که بعنوان یکی از برجسته ترین وقایع قرن بیستم مسیحی، هم پیروزی و هم شکستش کماکان سایه سنگین خود را بر سده بعدی نیز گسترده است. اکتبر تا همین امروز برای کارگران و مردم زحمتکش سمبل مبارزه علیه قدرت های حاکم، برای عدالت، برابری و لغو استثمارو برای بورژوازی جهانی سمبل تبدیل جنگ به انقلاب، سمبل امکان پذیری بلرزه انداختن بنیادهای نظام سرمایه توسط توده های مردم بوده است.

اکتبر تجلی یک آرمان بود: آرمان رهایی از مناسبات استثمارگرانه ای که برای تداوم حیات خود جنگ آفرید و هنوز هم می آفریند؛ انسان را به بند کشیده ومی کشد؛ مذهب و جنسیت و ملیت و قومیت در سیستمش به ابزاری برای تفرقه تبدیل می شوند؛ نیاز بشربه تامین زندگی اش را گرو می گیرد تا ازاو برده بسازد؛ در جدال های ناشی از کم و کسری های سودآوریشان تهدید بمب و انهدام کره زمین را بالای سر بشر نگه می دارد….

انقلاب اکتبر سمبل یک واقعه مهم تاریخی است، مستقل از اینکه به کدام طبقه در جامعه تعلق داشته باشید. در شرایط حاضر زنده نگهداشتن خاطره این واقعه تاریخی اهمیتی فوق العاده دارد: در زمانه ای که آرمان های والای انسانی بنام توتالیتاریسم و دیکتاتوری توسط دیکتاتورترین حکومت ها با سازونقاره ی نوکرانِ تازه بدوران رسیده نئولیبرالیسم، و زیر پرچم دمکراسی بمب افکن غربی بسخره گرفته می شوند، باید از آرمان های انقلاب اکتبر گفت که هنوز هم سمبل آرزوهای اکثریت مردم جهان است در حالی که جهان زیر مهمیز جنگ و جنایت و بحران های سیاسی و اقتصادی و محیط زیستی به پرتگاه سقوط نزدیک می شود.

سرمایه داری جهانی از همان فردای روزی که جبهه انقلاب روس سلاح هایشان را در جنگ جهانی اول بسوی حاکمان خودی نشانه رفتند، برای به شکست کشاندن این انقلاب درهمه عرصه ها دست بکار شد. لشکر قلم زنان ومطربین و ایدئولوگ ها، خاخام و مرشد و ملاها بر متن تلاش های سازمان یافته نهاد های امنیتی و محافل سرمایه داران جهانی بسیج شدند تا همه وقایع پس از انقلاب اکتبر را محصول آرمان های این انقلاب تلقی کنند. راز پنهانی نیست که انقلاب اکتبر، درهمان سال های اولیه پس از پیروزی، بسیار پیشتر از گلاسنوست و پروسترویکا و فروریختن دیوار برلین شکست خورد. بازگشت بورژوازی روس، توسعه سرمایه داری، کشورگشایی وگسترش شبکه مافیایی، موج جنگ های قومی و ناسیونالیستی نه ناشی از انقلاب اکتبر بلکه محصول شکست آن بودند. با فروریختن بلوک شرق و زیر ضرب رفتن آرمان اکتبر، جهان وارد یکی از سیاه ترین دوره های تاریخ بشر شد. بنام خلاصی از آرمان های فراگیر(روایت های بزرگ) و توتالیتاریسمِ بلوک شرق، مدنیت از افغانستان و عراق و یوگسلاوی و …. با موج بمب های حاوی «دمکراسی» رخت بربست. امپراتوری میدیای مرتجع و نوکر بنام احترام به انتخاب های فردی، با ارتجاعی ترین ایده ها مشغول فلج کردن اذهان عمومی مسموم از بمباران هایِ دمکراتیک شد. بنام آزادی و دمکراسی، بانک ها و موسسات مالی در هیات سلاطین قرون وسطی از دولت های ملی و منتخب انتخابات دمکراتیک، مترسک هایی بی اراده ساختند….. و این چنین است که تلاش برای ابدی ساختن حاکمیت سرمایه، راهی جز انتخاب میان آرمان اکتبر یا بربریت باقی نمی گذارد.

آرمان اکتبر زنده است. نه به این دلیل که آرمان شهر آن چیزی معادل یکی از بهشت های ساخته شده در دستگاه مذاهب است بلکه به این دلیل روشن که ریشه در واقعیت جهان دارد، ناشی از ضرورت زندگی میلیون ها انسان کره خاک است. آرمان اکتبر زنده است چرا که :

اکثریت مردم جهان که در اشتیاق آرامش و صلحی پایدار می سوزند تا ابد نمی توانند یک روز منتظر عواقب تصمیم های ترامپ باشند که گویا شخصیتش غیر قابل پیش بینی است؛ روز دیگر نگران خواب ناآرام سلطان خواب نما شده کره شمالی و روزی هم مزاح اعطای دکترای افتخاری پوتین به ملک سلمان پادشاه سعودی رابسخره بگیرند. انقلاب اکتبر از دل جنگ جهانی اول برخاست و نشان داد که می شود جنگِ جنگ طلبان را به انقلابی علیه خودشان تبدیل کرد. آرمان اکتبر آرمان صلح برای بشریت بود.

حرص و سودطلبی بی پایان سرمایه داری، جهان را تا مرز بحران های ویرانگر محیط زیستی برده است. عده ای آب آشامیدنی هم ندارند و عده ای از وفور سردرگم مانده اند. آرمان اکتبر تلاش برای زندگی بهتری برای اکثریت مردم کارگر و زحمتکش بود و اگر این آرزو هنوز برجاست که هست؛ پس آرمان اکتبر کماکان پرچم رهایی از این مصیبت نیز هست.

بازماندگان نسلی از کودکان عراقی و سوری که در معرض بمب های دمکراتیک قرار گرفتند هنوز امید خلاصی از مصیبتی را که آمریکا و ناتو با حمایت مرتجعین منطقه برسرشان خراب کردند از دست نداده اند؛ مردم افغانستان سی سال است می بینند که بنام دمکراسی تخریب و نابسامانی و ازهم پاشیدن شیرازه جامعه تحویل شان داده شده است. بسختی بتوان پذیرفت که نسل جوان این ممالک، دنیا را تنها از دریچه منازعه و مغازله طالبان ها و داعش های دولتی و غیردولتی با نیروهای ناتو و حمایت امثال شاه سعودی ببینند. اکتبر راه خلاصی از دست درازی و کشورگشایی قدرت های بزرگ را نشان داده بود.

اکتبر برای خلاصی از رنج بشر، ریشه بازتولید نظم برده دارانه سرمایه را نشانه می گرفت. در ایران کارگرو زحمتکشی که حیات و مماتش در گرو فروش نیروی کاراست، اگر طلب حقوق معوقه اش را بکند راهی زندان می شود. اینجا لازم نیست کسی حرفی از آرمان اکتبربزند، نفس دفاع از حقوق اولیه کارگر چنان در رده دفاع از اکتبر جای گرفته که راهی جز روانه زندان کردن کارگر معترض به عدم دریافت حقوقش نیست! آرمان اکتبر دفاع بی چون و چرا از حقوق اولیه کارگران و زحمتکشان بود. آرمان اکتبر همچنین در مبارزه سهیل عربی و ده ها تن دیگر در زندان های ایران برای حق آزادی بیان، آزادی دگراندیش بودن، آزادی تشکل، حق برابری انسان ها مستقل از جنسیت، مذهب و ملیت شان بازتولید می شود.

آرمان اکتبر مادام که بشر از مصائب نظام برده دارانه سرمایه در امان نیست، زنده خواهد ماند. در مبارزه ای که نیاز به امید به پیروزی، و رقم زدن سرنوشتی دیگر دارد مخالفان آرمان گرایی جایی ندارند.

اکتبر 2017

 

خاورمیانه در بازتقسیم جهان

 

مقدمه

جنگ و کشتار، فقر و نابسامانی، استبداد و خشونت، مهاجرت و بی خانمانی وجوهی از سیمای منطقه خاورمیانه بوده در طول دهه های متوالی. مساله فلسطین و اسرائیل، مساله کرد، قریب سی سال جنگ در عراق و افغانستان، شش سال جنگ در سوریه، هشت سال جنگ ایران وعراق، تهدید جنگ بر سرایران در رابطه با پرونده هسته ای، عروج داعش و گسترش جنگ های سکتی، نظام از دست رفته و جنگ های قبیله ای در لیبی، جنگ نیابتی میان ایران و عربستان در یمن و اکنون شاید قطرکه بنظر می رسد هنوز اوج این نابسامانی نیست… و سوال اینست که چرا بی ثباتی، جنگ، خشونت و ناامنی از سیمای این منطقه زدوده نمی شود؟ چرا منطقه ای از جهان که زمانی یکی از مراکز قدرتمند فرهنگی جهان بود در چنبره دور باطل جنگ گرفتاراست؟ چرا هر«تلاشی» برای صلح و دمکراسی آتش جنگ دیگری را برپا می کند؟

در گذشته نه چندان دوری نفت و تسلط بر منابع انرژی رایج ترین توضیح بود بر چراهای نامبرده. سقوط قیمت نفت بعد از بحران سال 2008 یا بعبارت بهتر پایین نگهداشتن قیمت نفت بعنوان یکی از محصولات سیاست مشترک آمریکا و عربستان در رابطه با معضلات منطقه ای و جهانی این تصویررا عوض کرد. بعلاوه بسیاری از کشورهای نیازمند سوخت فسیلی (نه فقط دراروپا که حتی هند وعربستان) با توسعه تکنیک های جدید و استفاده از انرژی خورشید توانسته اند بخش هایی از نیازهای خود را تامین کنند. باین معنا مساله نفت و کنترل منابع انرژی برخلاف دهه های پیشین تنها یا مهمترین توضیح دهنده وضعیت سیاسی منطقه نیست. تلاش برای پاسخگویی به چرایی وضع حاضر منجر به بیان دیدگاه های متفاوتی دراین زمینه شده است. این دیدگاه ها را در یک سطح تجریدی می توان به دو دسته تقسیم کرد.

دسته اول دیدگاه هایی است که معضلات جاری منطقه خاورمیانه را با رویکردی فرهنگی مورد مداقه قرار می دهند. بخشی ریشه معضلات منطقه خاورمیانه را اساسا در حیطه بنیادگرایی اسلامی و درگیری های سکتی و فرقه ای جستجو می کنند. بخش دیگربرآنند که خشونت ذاتی مردم این منطقه است و«مردم» هم دراینجا البته بیشتر به اعراب اشاره دارد. این دیدگاه درغرب بویژه درمطبوعات دست راستی و راسیستی، و تحت تاثیر مهاجرت های گسترده سال های اخیر بازارگرمی دارد. حاملین این تفکراغلب حتی از تاریخ جنگ ها و کشتارهای دو سه قرن اخیراروپا (آخرینش جنگ بالکان، اگرازاوکرائین چیزی نگوئیم) یا چیزی نمی دانند و یا کشتار اروپایی را خشن تلقی نمی کنند! در خود منطقه خاورمیانه نیز این رویکرد اغلب مهرشووینیسم فارس و یا ترک را بر خود دارد.

دسته دوم ریشه معضلات جاری منطقه خاورمیانه را در ساختارهای اجتماعی دنبال می کنند وعلت نابسامانی منطقه را عموما در عدم استقرار مدرنیته و مدرنیزاسیون می بینند. متحقق نشدن کامل پروسه دولت / ملت بعنوان شاخصی از وارد شدن به دوران مدرن علت نابسامانی های موجود قلمداد می شود. مطابق این دیدگاه کشورهای موجود خصوصا پس از جنگ اول جهانی از جمله بدلیل مناسبات قومی و قبیله ای و سکتی امکان این را نیافته اند تا با شکل دادن به مقوله دولت/ ملت بنیاد هویتی را بگذارند که می تواند منشا تغییرات سیاسی و اجتماعی شود. همچنین تصور می شود که عدم استقرار دمکراسی پارلمانی درمفهوم رایج آن (خصوصا مدل غربی)، رشد ضعیف تکنولوژی، عدم وجود آزادی های اجتماعی، عدم برابری زن و مرد یا بعبارت بهتر نوع برخورد به مساله زن، حقوق فردی و فقر سیستم آموزش و نظام ارزش ها، وجود مناسبات قبیله ای وعشیرتی زمینه ساز نابسامانی های اجتماعی موجودند(1).

این دو رویکرد را هم در مطالعات آکادمیک و هم در تحلیل های سیاسی می توان مشاهده کرد و با اغماض از میزان عمق تحلیلی شان همگی درتبیین معضلات منطقه انگشت بر فاکت های درستی می گذارند. دراینکه بسیاری از کشورهای این منطقه هنوز درچنگال مناسبات عقب مانده اقتصادی اجتماعی اسیرند تردیدی نیست. اما حتی کشورهایی که چنین مناسباتی درآنها سال هاست از میان رفته یا بعبارت دیگر سالهاست که مناسبات کاپیتالیستی در آنها مستقر شده و مقوله دولت / ملت شکل گرفته است (نمونه ایران و ترکیه) …. از وقوع جنگ و نابسامانی و عدم ثبات در امان نبوده اند. رویکردهای نامبرده علیرغم مشاهدات درست بدلیل عدم توجه به نقش سیاست های جاری قدرت های بزرگ دخیل در معادلات منطقه ای، ورابطه آن با عملکرد دولت های محلی تصویر درستی ازشرایط موجود نمی دهند.

مقاله حاضر قصد دارد براین نکته تمرکز کند که از زمان کلونیالیسم تا به امروز یک خط سیاسی واحد از جانب قدرت های بزرگ سرمایه داری (خصوصا غربی) در رابطه با این منطقه اعمال شده است. دراین سیاست ها تخریب پروسه های مبارزاتی محلی، شقه شقه کردن کشورها، دامن زدن به تفرقه های مذهبی و قومی، دامن زدن به جنگ های منطقه ای و سازمان دادن کودتاها همگی در همخوانی با ارتجاع منطقه موجب بی ثباتی وناامنی، جنگ و کشتار شده است. عوارض جهان گشایی و بازتقسیم دنیا را حتما می توان با رجعت به تاریخی قدیم تر نیزبررسی کرد.این نوشته اما محدود به دوره ای است که بقول هابس بام با امپراتوری های جدید آغاز میشود: دوره عروج و گسترش نظام سرمایه داری (2). بعبارت دیگراز مقطع اعمال سیاست های کلونیالیستی در منطقه تا دوجنگ جهانی در قرن بیستم و شرایط در آستانه جنگِ امروز.

دونکته

پیش ازوارد شدن در بحث توضیح دو نکته لازمست. اول اینکه منطقه خاورمیانه شامل چه کشورهایی می شود و معنای جغرافیای اش چیست، و دوم نام و مفهوم «خاورمیانه». هردوی این مفاهیم متاثر بوده اند از تحولات سیاسی دوره های مختلف وهمچنین اینکه چه کسی به سوال پاسخ می دهد. به این دلیل «خاورمیانه» در این بحث تنها سمبل یا معاون مجهولی است برای نشان دادن زمین اعمال قدرت استعماری و امپریالیستی که بسته به نیاز دوره ای خود مرزهای جغرافیایی را با کشتار و جنگ و قتل عام مردم جابجا کرده است.

نام خاورمیانه امروزازجمله بدلیل هسته اروپا محورانه آن مورد جدل است. این رویکرد اروپا محورانه را در نامگذاری شبه قاره هند شامل هند، پاکستان، بنگلادش، نپال و…. (متعلق به انگلیس) و هندوچین شامل ویتنام، لائوس، سنگاپور، کامبوج…..(متعلق به فرانسه) نیز می شود دید. «خاورمیانه» در حقیقت محصول حضورانگلیس در منطقه آسیا (ومشخصا هند) است (3). دولت استعماری بریتانیا منطقه وسیعی را در پیرامون مستعمره بزرگ خود – هند- با صفت خاوری بودن آن نامگذاری کرد. گفته می شود این نام بعدها حتی در محافل قدرت های امپریالیستی دراوایل قرن بیستم نیز بشکلی منسجم استفاده نمی شده است و تماما ناظر بوده بر مناطقی که درارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با سیاست های انگلیس در دوره کلونیالیسم قرارمی گرفتند. اما مستقل از تاریخ شکل گیری نام این منطقه باید توجه کرد که مسائل ناشی از موقعیت جغرافیایی و تشابهات حتی فرهنگی و زبانی و مذهبی، همه کشورهای منطقه را در معرض عوارض معضلات گریبانگیرمنطقه قرار می دهد. جنگ در سوریه، جنگ ایران و عراق، اعراب وفلسطین، جنگ در چارپاره کردستان، جنگ های نیابتی میان قدرت های منطقه همگی مستقل از اهداف و نیت هایشان بر کل منطقه تاثیر گذاشته و می گذارند.

عملکرد قدرت های استعماری – امپریالیستی

منطقه خاورمیانه تا پیش ازحضورانگلیس و فرانسه در اواخر قرن نوزدهم میلادی عموما زیر سلطه امپراتوری عثمانی بود. برای استعمار انگلیس که در رقابت با کشورگشایی و دریانوردی اسپانیا و پرتغال پا به منطقه شرق گذاشته و از طریق کمپانی هندشرقی در قاره هند(قرن هفدهم میلادی) پایگاه محکمی دایر کرده بود، نیاز و امکان دسترسی به راه های آبی و امکان تجارت عاجل بود. اهمیت نفوذ در خاورمیانه نیز از همینجا بود. انگلیس در منطقه هند دست به اتخاذ سیاستی زد که مطابق آن باید با کنترل ممالک عربی دسترسی به منابع خلیج فارس را برای خود تسهیل می کرد. دسترسی به خلیج فارس نیز بنوبه خود ریسک درگیر شدن با «دزدان دریایی» (4) را داشت که انگلیس را وا می داشت تا برای مقابله با آنان حمایت عشایروامرای محلی را جلب کند. پراکندگی اعراب و مناسبات عشیرتی و قبیله ای حاکم بر بسیاری از مناطق عرب زبان، راه پیشروی سیاست استعماری را از جمله با وعده وعیدهایی مبتنی بر تشکیل دولت با کمک انگلیس باز کرد. سرزمین های این حامیان منطقه ای با تعابیر مختلف در سیاست انگلیس به «خاورمیانه» تعبیر می شد. اگرهند، شرق بود پس مناطق غربی تر آن باید شرق میانه نامیده می شدند. اما چنین تعبیری حتی تا سال هایی پس از جنگ اول جهانی هنوز کاملا تثبیت نشده بود. ارتباط استعمار انگلیس با دولت های عرب طبعا تنها برمتن خواست انگلیس برای امکان کنترل خلیج فارس و راه های آبی منطقه نبود. بسیاری از این دولت ها برای خلاصی از امپراتوری چند صد ساله عثمانی به دامن انگلیس پناه برده بودند. فرانسه نیز از سال ها پیش چنین رابطه ای با برخی دولت ها، امرا وعشایر محلی داشت. شماری از کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا از دوره ناپلئون در مقاطع مختلف تحت سیطره فرانسه بودند.

قدرت های نوین کاپیتالیستی اروپا (انگلیس و فرانسه) که در مسیررشد و توسعه صنعتی خود درقرن هجده و نوزده در پی بازارهای تازه بودند، برای گسترش مناطق نفوذ خود با امپراتوری عثمانی در خاورمیانه، و با امپراتوری روسیه در اروپا و بخش هایی از آسیا درگیر شدند و جنگ بسرعت تقریبا به تمامی اروپا کشیده شد. حضور قدرت های استعماری در خاورمیانه (خصوصا انگلیس) با عزیمت از کنترل راه های آبی در حفظ و توسعه منافع کلونیالیستی شروع شد و بعد با کشف و استخراج نفت در منطقه خاورمیانه پایه های مادی قوی تری یافت. در دهه اول قرن بیستم و پیش از جنگ جهانی اول برای اولین بار در ایران نفت استخراج شد و سپس در کشورهای دیگر منطقه ادامه یافت (5). وجود نفت و لزوم کنترل آنها نیز منشا یک سلسله تلاش های دیگر شد برای شکل دادن به دولت های دست نشانده ای که بتوانند منافع انگلیس (و تا حدودی فرانسه) را تضمین کنند. جنگ اول جهانی با بیش از 20 میلیون نفر کشته اولین نمونه از جنگ در تاریخ بشر بود که تلفات گسترده انسانی تنها به نظامیان محدود نمی شد. جغرافیای وقوع این جنگ اروپا بود که لیبرالیسم بورژوایی با حقوق فردی و آزادی بیان و نظام ارزش های دمکراتیک در آن شکوفا شده بود. با این وصف منطقه وسیعی ازجهان وازجمله خاورمیانه که بخش بزرگی ازآن تحت سیطره عثمانیان بود از این جنگ متاثر شدند. بازترسیم مرزهای جغرافیایی درعراق، سوریه، لبنان، و یاساختن کشورهای جدید (مثل اردن و کویت)، محصول این دوره است. علاوه بر این اشغال برخی کشورها در دوره جنگ (ایران) برای نقل و انتقالات نظامی عوارض اجتماعی گسترده ای داشت که گاه شاید کمتر از کشتارهای جنگی نبود.

فاصله میان دوجنگ جهانی در خاورمیانه دوره تداوم حضورانگلیس، اکتشاف و گسترش صنعت نفت و همچنین تلاش های انگلیس، فرانسه وآمریکا برای یافتن جای پای قابل اطمینان تراست. تجربیات کمپانی هند شرقی گواهی می داد که تنها تجارت و راه تجارت کافی نیست. باید درسرزمین مورد نظر مستقر شد تا امنیت تجارت و منافع قدرت استعمارگر تضمین شود. برای تامین چنین هدفی تجهیز امیران و شاهان به تکنولوژی برای وابسته نگهداشتن شان کافی نبود. نفوذ سیاسی و مهمتر از آن شکل دادن به روندهای سیاسی نیز امرمهم دیگری بود. توجه به اسلام بعنوان یکی از داده های منطقه از اینرو مورد توجه بود. با اینکه اسلام در هیات نیروی حاکم در قالب امپراتوری عظیم عثمانی از تخت بزیر کشیده شده بود اما کماکان عاملی مهم درشکل دادن به تحولات سیاسی و فرهنگی منطقه باقی مانده بود. شکل گیری جریان اخوان المسلمین بعنوان بزرگترین جریان متشکل دنیای تسنن محصول این دوره است.

در همین دوره مصرو عراق از انگلیس استقلال یافتند؛ سوریه که پیشتر جزو امپراتوری عثمانی بود و در اواخر قرن هجده توسط فرانسه اشغال شده بود، اکنون پس از ختم جنگ اول شاهد تلاش هایی برای استقلال بود. این تلاش ها در 1920 مورد تائید فرانسه وانگلیس قرار نگرفت و سوریه مجددا درجریان جنگ دوم جهانی در1941 از طرف انگلیس و فرانسه اشغال شد. مبارزات استقلال طلبانه این بار با محوریت حزب ناسیونال سوسیالیست میشل عفلق به نتیجه رسید. اوجگیری مبارزات استقلال طلبانه در این دوره مانع از کشیده شدن بخش های مهمی از خاورمیانه به جنگ دوم جهانی در سال های بعد تر نشد. برخلاف جنگ اول که تمرکز آن در اروپا بود، این جنگ با آغاز در اروپا وبا حداقل 50 میلیون کشته بقول هابسبام بمعنای «دقیق کلمه» جهانی شد و کشورهای کوچک و بزرگ در چارسوی دنیا مستقیم یا غیرمسقتیم به آن کشیده شدند. اشغال مجدد سوریه، ایران وعراق نمونه هایی از این دست است که درهر سه مورد با تغییر رژیم های موجود، حملات نظامی و استفاده لجستیکی از امکانات این کشورها توام بود.

در حقیقت هر دوی این جنگ ها نشان دادند که دولت های صاحب پارلمان و مجلس و آزادی های برسمیت شناخته شده سیاسی و حقوق فردی، وقتی پای منافع اقتصادی و گسترش شمول قدرت شان در میان باشد از درگیر شدن در جنگ و کشتار واهمه ای ندارند. علت بی ثباتی و ناامنی و جنگ در خاورمیانه عدم تشکیل دولت های ملی و یا شکل نگرفتن مقوله دولت/ ملت بهمان سبک رایج اروپایی نیست. واکاوی تجربه جنگ اول جهانی در بهشت لیبرالیسم بورژوایی نشان می دهد که بورژوازی مقولات آزادی و حق فردی و پارلمان و …. را برای تفوق بر مناسبات کهن فئودالی و نقش نهادهای آن در جامعه احتیاج داشت نه برای صادر کردن به کشورهای تحت سلطه! همچنین محرکه های جنگ دوم جهانی نیز ربطی به مقوله دولت / ملت و یا استقرار مدرنیسم نداشتند. اهداف ناتمام مانده جنگ اول در حیطه تقسیم جهان میان انگلیس و فرانسه و آمریکا از مهمترین عوامل شکل گیری جنگ دوم جهانی بود. سلطه انگلیس، آمریکا و فرانسه و…. وقتی می توانست و می تواند پایدار باشد که در بسیاری از کشورها از جمله در خاورمیانه نه حق فردی معنا داشته باشد نه آزادی بیان و جامعه مدنی؛ نه سرمایه داری از همان امکان رشد و توسعه ای برخوردار باشد که قدرت های بزرگ جهان و نه مقوله دولت/ ملت پدیده تثبیت شده ای باشد.

جنگ سرد

ترم های جهان اول و دوم و سوم محصول دوره جنگ سرد هستند. جهان اول (بلوک غرب) و دوم (بلوک شرق) در این دوره از ثبات سیاسی و اجتماعی قابل توجهی درعصر طلایی سرمایه برخوردار بودند درحالیکه جهان سوم که شامل کشورهای کمتر توسعه یافته صنعتی، مستعمره، و با معضلات عدیده اقتصادی و سیاسی می شد عموما با مبارزات رهایی بخش و تلاش برای حفظ استقلال و یا مدرن کردن جامعه دست بگریبان بودند. موج استقلال طلبی، جنگ های چریکی وآزادیبخش آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه را در می نوردید. نظامیان در مصر با کودتایی نظام پادشاهی را لغو وجمهوری مصر را بنا گذاشتند؛ ایران، عراق و شماری از کشورهای آمریکای لاتین در معرض کودتاهای سازمان سیا قرار گرفتند؛ مبارزات آزادیبخش در الجزایرو ویتنام علیه فرانسه وآمریکا، جنگ های چریکی درفلسصطین، یمن، ظفار، ایران، کردستان نمونه هایی دیگر از تحولاتی بودند که وضعیت سیاسی کشورهای موسوم به جهان سوم (از جمله در خاورمیانه) را توضیح می دادند. این تحولات بر متن مناسبات جنگ سرد طبعا منجر به شکل گیری اتحادها و ائتلاف های گوناگون با بلوک شرق و غرب می شد. اما از میان اینها دوتحول تاثیرات پایدارتری بر منطقه خاورمیانه داشت: اول شکل گیری دولت اسرائیل پس از جنگ دوم جهانی با بیرون راندن فلسطینیان از سرزمین شان و دوم قدرت گرفتن جمال عبدالناصر در مصر که منشا شکل گیری سنت ناسیونالیسم عربی شد و بر بسیاری از کشورهای عرب منطقه تاثیر گذاشت.

فلسطین که پیشتر به دولت امپراتوری عثمانی تعلق داشت ازانتهای قرن نوزدهم میلادی وبا فروپاشی امپراتوری عثمانی، تحت حمایت انگلیس قرار گرفته بود. مهاجرت یهودها به خاورمیانه از اوایل قرن بیستم بدلایل مختلف شروع شده بود اما ایده ساکن شدن یهودها در این منطقه و تشکیل دولت یهود از ابتدا ایده ای انگلیسی بود که از جانب سیاستمدار یهودی انگلیسی در مجلس عوام بریتانیا مطرح شده و سپس توسط لرد بالفور وزیر خارجه وقت انگلیس در سال 1917 تصویب شد. این ایده مورد حمایت دول غربی پیروز در جنگ دوم و محافل یهودی لابی آنها قرار گرفت و بالاخره در سال 1948 در سازمان ملل تصویب شد. شکل گیری دولت اسرائیل با حمایت و دخالت آشکار غرب موجی از اعتراضات در کشورهای عربی برانگیخت و سرآغاز یک سلسله جنگ های جدید شد. صدها هزار فلسطینی از فلسطین بیرون رانده شدند تا دولت اسرائیل شکل بگیرد. در تمام دهه های بعد از این واقعه جنگ میان اسرائیل و ترکیب های مختلفی از کشورهای عربی منطقه یک وجه شاخص سیمای خاورمیانه بوده است. اسرائیل با ایده انگلیس، با حمایت گسترده انگلیس/ آمریکا و سازمان ملل ساخته شد؛ از جانب شوروی مورد تائید قرار گرفت و با تبدیل شدن به یک حلقه اصلی در حفظ سلطه و سیاست آمریکا در منطقه، و یک نیروی نظامی مهم منشا ناآرامی ها و بی ثباتی فراوانی شد. اسرائیل پیش از ختم جنگ سرد به سلاح هسته ای دست یافته بود.

تشکیل دولت اسرائیل در حقیقت نه از سردلسوزی برای یهودیان بی سرزمین و قتل عام شده در جنگ دوم جهانی، بلکه جزیی از یک نقشه استعماری بود برای داشتن پایگاهی محکم و قابل اطمینان درمنطقه خاورمیانه. دولت ساخته دست پیروزمندانِ جنگ جهانی موظف می شد که گوش بفرمان باشد و هست. حکومت اسرائیل تا همین امروز نه سمبل دفاع از مردم یهود و سرزمین یهود بلکه خود یک پای گسترش بنیادگرایی متحجر مذهبی در منطقه بوده است.

جنگ های منطقه ای

در تمام دوره عروج مناسبات کاپیتالیستی پس از سقوط عثمانیان در منطقه خاورمیانه، انگلیس، فرانسه و آمریکا عموما یک پای اصلی جنگ ها بوده اند. با این همه بیشترین حجم جنگ های منطقه ای در دوره جنگ سرد حول مساله فلسطین / اسرائیل و عوارض آن وقوع یافته است(6).

تشکیل دولت اسرائیل در سال 1948 و اشغال سرزمین فلسطین با موجی از خشم و نفرت در جهان عرب مواجه شد. جنگ های گسترده ای در اعتراض به این اقدام صورت گرفت و از میان آنها جنگ هایی که در حافظه تاریخ ماندند کم نبودند: کشتار دیریاسین، نبرد کرامه، کشتار صبرا و شتیلا، وقایع روزمره در انتفاضه اول و دوم، کشتار بچه ها در مدارس توسط اسرائیلی ها…. با این حال چند جنگ در طول تثبیت اسرائیل بعنوان یک دولت مهم هستند:

جنگ در کانال سوئز: این کانال بدلیل نقش جغرافیایی مهمش در اتصال میان دو قاره آسیا وآفریقا اهمیت خاصی در گسترش و تسهیل تجارت داشته است. دولت های استعماری انگلیس و فرانسه در اواسط قرن نوزدهم این کانال را بخرج دولت مصر و با نیروی کار مصری ساختند و بیشترین بهره تجاری را از آن بردند. فریدر سال 1956 ملی اعلام کردن این کانال توسط جمال عبدالناصر موجب خشم انگلیس و فرانسه شد. آنها اسرائیل را تجهیز کردند تا این منطقه را اشغال کند و سپس با حمله گسترده ای ببهانه حفظ امنیت منطقه تلاش کردند حتی مصر را اشغال کنند. این واقعه بر بستر جنگ سرد موجب واکنش های زیادی در سطح جهانی شد و سرانجام انگلیس و فرانسه از منطقه بیرون رانده شدند. جنگ در کانال سوئزربط مستقیمی به مساله اسرائیل و فلسطین نداشت اما جزیی از نقش تعریف شده دولت تازه تاسیس اسرائیل بود که موجی از خشم در میان اعراب برانگیخت.

جنگ شش روزه 1967: این جنگ یکی از خونین ترین جنگ هایی است که اسرائیل با سیاست تهاجمی درمنطقه بانی آن بوده است. اسرائیل با حمله ای گسترده به مصرکه گفته میشد مورد حمایت انگلیس و فرانسه بوده است، بخش هایی از آن را اشغال کرد. سرزمین های تحت سیطره اسرائیل دراین جنگ گسترش یافت و قریب یک میلیون دیگربه آوارگان منطقه افزوده شد.

جنگ 1973 و بحران نفت: پس ازمرگ جمال عبدالناصر، سادات برای بازپس گیری صحرای سینا که در 1967 توسط اسرائیل اشغال شده بود، بهمراه سوریه در1973 دست به یک حمله گسترده به اسرائیل زد تا این مناطق را آزاد کند. این حمله که مورد حمایت شوروری نیز بود چند ماه طول کشید و تلفات سنگینی برای دو طرف ببارآورد. آمریکا (و بتعاقب آن انگلیس) با آشکار شدن نشانه های بحران اقتصادی در ابتدای دهه هفتاد میلادی، با شناور کردن ارزش دلار تلاش کردند بار بحران را بر کشورهای صادرکننده نفت بیاندازند. کاهش ارزش دلار بدلیل خرید و فروش نفت با دلارمستقیما باعث کاهش درآمد این دولت ها می شد. این مساله موجب نارضایتی شدید بین اعضای اوپک و درنتیجه افزایش قیمت نفت برای حامیان اسرائیل شد. عواقب افزایش قیمت نفت بر کشورهای غربی (بخصوص اروپا) سرانجام باعث شد که برخی از این دولت ها اسرائیل را برای عقب نشینی از صحرای سینا زیر فشار بگذارند. وسرانجام این جنگ با دخالت سازمان ملل و استرداد صحرای سینا خاتمه یافت. سادات پس از بازپس گیری صحرای سینا (1978) وارد پروسه صلح با اسرائیل و برسمیت شناختن این دولت شد که عملا موجب طرد او و شکافی در جبهه مقاومت اعراب در برابراسرائیل شد.

افزایش قیمت نفت توسط اوپک سرآغاز بحران معروف نفت و بتعاقب آن بحران اقتصادی جهانی در دهه هفتاد میلادی شد. این بحران در بسیاری از کشورهای پیشرفته صنعتی بر متن انقلاب انفورماتیک پایه تحولاتی شد که عروج ریگانیسم/ تاچریسم، سیاست اقتصادی نئولیبرال، تضعیف دولت های رفاه و در یک کلام ختم دوران طلایی جهان سرمایه پس از جنگ دوم جهانی بود.

شکست ناسیونالیسم عرب و عروج سنت اسلامی

دوره هویت یابی ناسیونالیسم عرب با شکل گیری و تثبیت دولت یهود بموازات هم پیش رفت. عروج ناصریسم بخشی از پروسه انکشاف دولت ملی، هویت ملی بود که در همه کشورهای سرمایه داری در شرف شکل گیری بودند. مشابه همین پروسه پس از جنگ دوم جهانی در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و درخود منطقه نیز مثلا درایران و ترکیه در جریان بود. از طرف دیگر جنگ های گسترده اسرائیل با فلسطینیان و کشورهای عرب حامی فلسطین، بستر صیقل یافتن و قدرتمند شدن دولت اسرائیل شد؛ هم بمثابه دولت تازه تاسیس یهود وهم بمثابه عنصری در خدمت سیاست های دول غربی و مشخصا آمریکا. دوره تشکیل دولت اسرائیل تا صلح سادات با اسرائیل را می توان دوره چالش های این دو هویت در منطقه دانست که سرانجام به سقوط ناسیونالیسم عرب منجر شد.

پروسه مدرنیزاسیون و عروج نهادهای جامعه مدرن در مصر(وحتی بدرجاتی در سوریه و عراق) محصول همین دوره است. این ترند در کل خاورمیانه یک ویژگی داشت و آن سیمای سکولار آن بود که عملا با نهضت تازه پاگرفته اخوان المسلین (از 1928) دراصطکاک قرارمی گرفت. این جریانات فکری – فرهنگی اساسا مذهبی نبودند ولی بهیچوجه نتوانستند حتی در حد هند منشا ارزش های سکولار در جامعه باشند. بعضا به این دلیل که جریان ضد استعمارخود بنوعی پرورده فرهنگ الیتی بود و این الیتیسم وجه مشخصه چنین حرکتی بود مستقل از جغرافیای زیستش. در ایران نیز حکومت پهلوی ازجمله به همین دلیل نتوانست منشا استقرار ارزش های سکولار در جامعه شود. نقطه اوج ابراز وجود ناسیونالیسم عرب در افزایش قیمت نفت و بحران نفت در سال 1973 بود که هم منجر به ثروتمند شدن چند کشورعرب شد و هم پایه بحران های اقتصادی دراز مدت تری در مقیاس جهانی.

ناسیونالیسم عرب بر بستر چالش های گسترده با دولت اسرائیل، و با ناتوانی از پاسخ به نیازهای جوامع درحال گذر از مناسبات روستایی به مناسبات سرمایه داری، در مرز جامعه مدرن در جا میزد. با این حال بسیاری از کشورهای عربی دراین دوره توانستند به جرگه کشورهای کاپیتالیستی با هویت ملی عربی وارد شوند. دراینکه تفاوت هایی میان کشورهای مختلف ومیزان استقرار جامعه مدرن در آنها وجود دارد تردیدی نیست. نکته مهم اینست که استقرارو گسترش مناسبات سرمایه داری دستورالعملی نیست که در یک اقدام موزون ومطابق یک نسخه پیش می رود. وجود و حضور قدرت های بزرگی که با ده ها پیمان نظامی و اقتصادی مشغول اعمال قدرت در اقصا نقاط جهان هستند اجازه نمی دهد و یا ضروری می کند که توسعه مناسبات کاپیتالیستی در دیگر کشورها بهمین شکلی پیش رود که شاهد آن هستیم. بعبارت دیگر درعصرجهان گستری قدرت های بزرگ، مدرنیزاسیون واستقرار جامعه مدنی بورژوایی با زور سرنیزه، با جنگ، با جابجایی مرزها، و حتی با دامن زدن به خرافه صورت می گیرد. دیدگاهی که علت ناملایمات در خاورمیانه را درعدم تکوین مدرنیسم، می داند در این مشاهده محق است. اما حامیان این دیگاه اغلب مدرنیسم و مدرنیته را با معیارهای رایج اروپایی می سنجند و از این نقطه عزیمت آنچه را که درجوامع معروف به جهان سوم می بینند نمیتوانند مدرنیسم بنامند. در حالیکه مناسبات و روابط اجتماعی در همه وجوه خود حکایت از تکوین جامعه سرمایه داری دارد آنها مشغول چک کردن سیر وقایع با لیست هایی هستند که بنحوی انتزاعی پروسه شکل گیری جوامع سرمایه داری را توضیح می دهند.

شکست ناسیونالیسم عرب و ناتوانی آن در حل معضلات اجتماعی در مهد تولد خود (مصر) زمینه های نارضایتی را فراهم کرد که بتدریج با رشد جریانات اسلامی پر شد. با اینکه اخوان المسلمین از اوایل قرن بیستم بعنوان بزرگترین و متشکل ترین سازمان مسلمانان سنی موجود بود اما وقایعی دیگر درتوضیح رشد جریانات اسلامی در خاورمیانه نقش داشته اند: تشکیل یک دولت اسلامی درایران درنتیجه شکست انقلاب (1979) و سیاست گسترش انقلاب اسلامی در منطقه؛ شکل گیری یک مقاومت ارتجاعی اسلامی پس ازکودتای 1979 درافغانستان که بعدها بدلیل دخالت و حمایت عربستان و پاکستان از یکسو و ایران از سوی دیگر محل بروز جنگ های فرقه ای ارتجاعی گسترده ای شد و با چند حلقه واسط به تولد نامیمون القاعده و داعش انجامید؛ شکل گیری حزب الله لبنان در سال 1982 تحت تاثیر ایران؛ رشد یک جریان اسلامی در صحنه سیاسی ترکیه ازسال 1983؛ و بالاخره شکل گیری جریان اسلامی هواداراخوان المسلمین در مقاومت فلسطین (حماس) که در سال 1987 شکل گرفت و درانتفاضه اول نقش زیادی داشت. اسلامیون در فلسطین با دائر کردن خدمات اجتماعی منشا تغییراتی شدند که قاعدتا دولت ها باید در مقابل شهروندان به آن متعهد می بودند.

*********

خاورمیانه در طول دوره جنگ سرد یکی از مناطق مهم رقابت آمریکا و شوروی بود. قدرت های رقیب منطقه ای (ترکیه، ایران، عربستان واسرائیل) نیزهمه کمابیش جزو ابواب جمعی آمریکا محسوب می شدند و درعین حال توازن قوای موجود میان دو بلوک فرصتی برای برخی دولت های منطقه فراهم آورده بود که بتوانند بدون رابطه بسیار پیوسته با اتحاد شوروی نسبتا از دول غربی صاحب منافع در منطقه، مستقل بمانند. برآیند تحولات سیاسی در منطقه در طول جنگ سرد ناتوانی ناسیونالیسم عرب، جنبش های استقلال طلبانه و ضد استعماری، و حتی دولت های پروغرب را درتوسعه و هدایت جامعه نشان داد. انتظارایجاد تغییر درمناسبات دولت های منطقه با آمریکا/ ناتو و شوروی هم از این دولت ها انتظار بجایی نبود. درعین حال بحران اقتصادی بعد از افزایش قیمت نفت وعوارض سیاسی آن نه فقط در اروپا بلکه در بسیاری از کشورهای منطقه نیز (ایران، برجسته ترین مثال) موجب بروز اعتراضات اجتماعی شده بود. صحنه سیاسی بعد از شکست سنت های ناسیونالیستی و سرکوب عموما رایج چپ در این کشورها، برای سنت اسلامی خالی ماند.

جهان تک قطبی و معضل نظم نوین

فقدان رقابت بلوک ها پس ازختم جنگ سرد، از نظرآمریکا زمینه ای برای شکل دادن به هژمونی بلامنازع آمریکا در جهان بود و از نظر ارتجاع منطقه فرصتی برای گسترش موقعیت و قدرت خود. لشکرکشی صدام حسین به کویت پس از ختم جنگ با ایران، یکی از نشانه های چگونگی رفتاررهبران منطقه ای بود درغیاب تنظیمات ناشی از جنگ سرد. این رفتار صدام حسین را طبعا باید مدعیان رهبری بلامنازع آتی یعنی آمریکا و ناتو پاسخ می دادند. لشکرکشی به عراق آغاز دوره ای شد که خاورمیانه را یکسره در متن تلاش های همه جانبه آمریکا برای تثبیت جهان تک قطبی قرار داد. صدام از کویت اخراج شد و منطقه پرواز ممنوع آمریکا در شمال عراق عملا به «آزادی» دوفاکتوی کردستان عراق تعبیر شد. کردستان عراق استقلال نیافت، دولت خود را نداشت اما حضور آمریکا درمنطقه و سیاست شناخته شده قطعه قطعه کردن دولت های موجود برای تسهیل اعمال قدرت برآنها کردستان عراق را به کارت منطقه ای مهمی در سیاست های بعدی آمریکا تبدیل کرد.

واقعیت این است که عروج گسترده سرمایه داری دراقصا نقاط جهان اتوماتیک بمعنای سرکردگی آمریکا واقمارش در غیاب بلوک شرق و جهان موسوم به کمونیسم نبود. گسترش گلوبالیزاسیون تنها با ارکستر بزرگ مدح و ثنای نظام سرمایه داری و ارزش های کاپیتالیستی، و رواج و نرمالیزه کردن فرهنگ بی عدالتی همراه نبود. دراین ارکستر ترویج و بادزدن هویت های قومی وملی ومذهبی نیز جای خود را داشت و البته مابازای نظری خود را نیز بسیار پیشتراز جمله در تئوری «تقابل تمدن ها» بازیافته بود. چنین شد که دهه 90 میلادی که با جنگ در خلیج آغاز شد، با جنگ خشونت باردیگری دربالکان و با تکه پاره کردن یوگسلاوی ادامه یافت. آمریکا بنا نبود رهبری جهان سرمایه را با اتحادیه تازه پای اروپا تقسیم کند. شعله کشیدن جنگ دربالکان، وتقسیم کشورهای سابق به چندین و چند کشور دیگر بستری بود برای تحقق این هدف، همانطورکه در وقایع پس ازجنگ اول نیز درخاورمیانه اتفاق افتاد. جنگ بالکان هم اتحادیه اروپا را بنوعی وابسته آمریکا می کرد وهم به آمریکا امکان می داد که پایگاه های حضورخود دراین منطقه را تقویت کند.

پس از ختم جنگ سرد تلاش برای شکل گیری یک حکومت خودگردان فلسطینی به انعقاد قرار داد صلحی میان فلسطین و اسرائیل با وساطت آمریکا منجر شد. این قرارداد مورد قبول حماس نبود ولی حکومت خودگران فلسطین با ریاست جمهوری عرفات چند سالی دوام آورد. این پروسه با مرگ عرفات (2004) و بروز درگیری های داخلی میان فلسطینیان (حماس وفتح) درسال 2006 و همچنین روی کار آمدن جریان اولترا راست اسرائیلی عملا ناکام ماند و صلح نیمه تمام بار دیگرجای خود را به جنگ وکشتار داد.

علیرغم سقوط بلوک شرق و افزایش تعداد کشورهای پیوسته به پیمان نظامی ناتو؛ علیرغم گسترش دیوانه وار سیاست نئولیبرالی درحیطه اقتصاد جهانی و گسترش بیسابقه نظم سرمایه داری (گلوبالیزاسیون) چه با گفتمان «دمکراسی غربی» و چه با بمباران های دمکراتیک؛ و علیرغم موج گسترده توسعه اقتصادی در«جهان سوم» که خود از جمله محصولات جهانی شدن سرمایه بود؛ در پایان قرن بیستم آمریکا هنوز نتوانسته بود به تنها قدرت جهان تبدیل شود. و عدم تثبیت جهان تک قطبی با زعامت آمریکا همچنان فرجه ای بود برای چالش آن.

شکست سیاست آمریکا محور درخاورمیانه

تا پیش از یازده سپتامبر 2001 لااقل بطور رسمی برنامه حمله به یک کشور به یک دلیل «موجه» نیاز داشت. با یازده سپتامبر 2001 و بتعاقب آن در دستور گذاشتن جنگ پیشگیرانه و جنگ علیه تروریسم بعنوان خط سیاسی جدید امریکا و ناتو، این تصویر تغییر کرد. مستقل از اینکه واقعیت یازده سپتامبر چه بود و کدام دولت ها خود در طراحی آن نقش داشتند یا نداشتند، این واقعه نقطه آغاز دور جدیدی درروابط بین الملل و مناسبات قدرت درسطح جهانی شد. بحث تنها بر سرمجازات عاملان این حمله نبود بلکه اکنون در راستای سیاست جنگ پیشگیرانه باید همه نقاط بالقوه خطرناک در رابطه با منافع آمریکا زیر ضرب گرفته میشد. حمله به افغانستان بدلیل تمرد جماعت طالبان از واگذاری افراد القاعده بفاصله کوتاهی پس از انفجار در برج های دوقلو صورت گرفت؛ حکومت طالبان توسط نیروهای آمریکا و انگلیس ساقط و ناتوعملا درمنطقه ماندگار شد(7).

بفاصله کمی پس از حمله به افغانستان جرج بوش در تشریح سیاست جنگ پیشگیرانه گفته بود که مردم آمریکا باید بدانند که در یک دوره طولانی ما چگونه با تروریسم مبارزه خواهیم کرد و درعین حال کشورهای ایران، عراق و کره شمالی را که گفته میشد مجهز به سلاح های هسته ای هستند، محور اشرار خواند. در ادامه همان سیاست جنگ پیشگیرانه در سال 2003 جرج بوش با این استدلال که صدام حسین به القاعده یاری می رساند و سلاح های مرگبار شیمیایی نیز تولید می کند به عراق لشکر کشید. اگر درحمله به افغانستان هنوز معلوم نبود که معنای این سیاست برای جهان چه خواهد بود اکنون دیگر صدای اعتراض علیه جنگ و سیاست جنگی آمریکا بلند شده بود بویژه که ادعای آمریکا درمورد عراق قابل اثبات نبود. میلیونها نفر درسراسر جهان به شروع چنین جنگی اعتراض کردند. اما نظم نوین مورد نظرغربِ بی حریف یکبار دیگر در بمباران عراق سیمای کریه خود را نشان داد. سقوط عراق، سقوط صدام و تبدیل عراق به یک میدان جنگ گسترده حاصل این جنگ تروریستی بر علیه تروریسم بود. عراق درجریان دو جنگ خانمانسوز آمریکا درطول بیست سال عملا به چند پاره تقسیم شده و خشونت و جنگ و ناامنی تصویر روزانه زندگی در این کشورشده است. اگر به این دو دهه، هشت سال جنگ با ایران را نیز اضافه کنیم یعنی چیزی قریب سی سال جنگ.

پس از سقوط صدام، عراق علیرغم اینکه ظاهرا صاحب دولت و نهادهای دولتی بوده است اما عملا چند پاره شده و تماما با هرج و مرج و ناامنی، وآشوب دست بگریبان بوده است. گرچه چنین شرایطی نتیجه محتوم جنگ است اما هم در مورد افغانستان وهم در مورد عراق (همچنانکه در مورد یوگسلاوی) ازهم گسیختگی امور درحقیقت هدف جنگ بوده است. شقه شقه کردن کشورها و برمتن آشوب ایجاد شده نظم دلخواه را سازمان دادن سیاست شناخته شده ای است. درحقیقت آشوب حاکم برعراق پس از سقوط صدام زمینه عروج داعش درسال های بعدتر شد. ایران با جیش الشعبی خود دربخش های شیعه نشین عراق، عربستان با گسترش سلفیسم و وهابیسم در مناطق سنی نشین و کردستان نسبتا خودمختاردر بخش شمالی عراق اجزا این تصویرهستند. احزاب کرد با شرکت در دولت عراق از سال 2005 از اختیارات بسیاری برخوردار شدند. آنها با رابطه نزدیک با دولت ترکیه، عملا راه دخالتگری ترکیه را نیز در سرنوشت عراق گشودند. والبته نباید فراموش کرد که اسرائیل درهمین دوره، بی سر وصدا با خرید املاک گسترده در کردستان عراق مشغول مستقر کردن خود دریک نقطه استراتژیک درطرح های آمریکا و ناتو برای منطقه (از جمله برای زیز فشار گذاشتن ایران) شده است. نتیجه اینکه دو جنگ ویرانگر آمریکا و ناتو درعراق و برای استقرار نظم نوین آمریکا محور، با نابود کردن مدنیت میلیونها نفررا ازهستی ساقط و میلیونها نفر را درمعرض خسارات جبران ناپذیر گذاشته است؛ راه عروج داعش را هموار کرده و به محلی برای رقابت های منطقه ای (ایران، عربستان، اسرائیل و ترکیه) تبدیل شده است.

محور مهم دیگر در این دوره تمرکز بر برنامه هسته ای ایران، تحریم های گسترده اقتصادی و تهدید جنگی علیه آن از سال 2005 توسط آمریکا و ناتو و طبعا با حمایت ارتجاع منطقه (مشخصا اسرائیل وعربستان) بود. ایران زیر فشارتحریم اقتصادی و تهدید جنگ قرار گرفت. برنامه هسته ای ایران بیش از آن که تحقیقا بر تولید سلاح هسته ای تمرکز کرده باشد، ابزاری بود در رقابت های منطقه ای برای دولت ایران که سیاست های توسعه طلبانه اش برای گسترش انقلاب اسلامی و فتح قدس از راه کربلا به بن بست رسیده بود. درایران هیچگاه جنگی بمعنای تقابل نظامی صورت نگرفت اما تهدید جنگ ودرآستانه جنگ بودن تبدیل شد از یکسو به عامل فشاری بر دولت و جامعه ایران و از سوی دیگربه ابزاری برای نزدیک شدن اسرائیل با عربستان و اقمارش.

«بهارعرب»

نیاز به تغییرات اجتماعی گسترده در بسیاری ازکشورهای منطقه و شمال آفریقا محرک حرکت های اعتراضی و خصوصا حضور نسل جوان شده بود. موج اعتراضات گسترده ای که از تونس از سال 2010 شروع شده بود با خودسوزی محمود بوعزیز بسرعت به انقلابی تبدیل شد که دولت بن علی را بزیر کشید. گسترش این موج به مصرو تظاهرات میلیونی عظیم برای بزیر کشیدن مبارک موجی ازامید در منطقه برانگیخت. «بهارعرب» البته با نوعی از انقلابات رنگی/ مخملی که درآن سال ها خصوصا در جمهوری های سابق شوروی باب شده بود، تفاوت داشت. اما حضورنسل جوان و درنتیجه استفاده از امکانات تکنیکی و میدیای دنیای مجازی باعث گسترش این حرکت شد. چند دیکتاتوردر نتیجه این تحول سرنگون شدند، وامیرنشینان وشیوخ مرتجع بسرعت به اتخاذ راه هایی پرداختند که جلوی سرایت این موج را به کشور خود بگیرند. درمیان این کشورها سوریه و لیبی اما سرنوشت دیگری یافتند. درلیبی قذافی تلاش کرده بود که به یک اتحادیه پولی آفریقایی (چیزی شبیه پول واحد دراتحادیه اروپا) شکل دهد که بنوبه خود می توانست سلطه مالی باقیمانده از استعمار کهن را متزلزل کند . فرانسه آن کشوری بود که بیشترین خسارت را می توانست از این بابت متقبل شود. با حمایت آمریکا و ناتو سارکوزی جنگنده های فرانسوی را به لیبی فرستاد و در یک سری عملیات گسترده هوایی و بسیج عشایر محلی حکومت قذافی را سرنگون کردند. در تونس و مصر تلاش برای جایگزین کردن دیکتاتورهای پیشین با نمایندگان سنت اسلامی به قطبی شدن جامعه منجرشد. درمصر اخوان المسلمین قدرت را دردست گرفت تا پس ازیکسال با حمایت مالی عربستان از قدرت ساقط شده و جای خود را به ژنرال های حسنی مبارک دهد. درتونس رهبر ازتبعید بازگشته نهضت اسلامی با اعتراضات گسترده ای مورد استقبال قرار گرفت. در سوریه ترکش های بهارعربی بسرعت به یک جنگ داخلی گسترده دامن زد که تا همین امروز میدان تقابل گسترده قدرت های غربی، روسیه و رقبای منطقه ای است.

واقعیت اینست که ناکامی آمریکا و هم پیمانان اروپای اش درعراق و افغانستان ازهمان سال های اول هزاره سوم، زمینه های حمایت و تقویت اسلام میانه رو را بعنوان ابزارمناسب تری برای تاثیرگذاری بر تحولات سیاسی در منطقه فراهم کرده بود. آنچه که این سمتگیری را مطلوب می کرد ازجمله عبارت بود از: بازخوانی اصلاح طلبانه از اسلام در ایران ومحصولات فکری و سیاسی آن، وهمچنین رشد اقتصادی و پیشرفت های حزب اسلامی ترکیه که درعین حال مشغول داد وستد ونزدیکی با اتحادیه اروپا بود. مدل ترکیه اما همپای بحران اقتصادی عمومی سال 2008 سیر نزولی را پیش گرفته بود و نتوانست مدل قابل اتکایی برای «بهارعرب» باشد.

بهارعربی اگرفرصت می یافت تعمیق شود می توانست منافع بخش بزرگی ازارتجاع منطقه و حامیان غربی شان را بخطر اندازد. عروج گسترده دستجات تروریست منطقه ای متعلق به همین دوره است.عربستان سعودی و اقمارش با شل کردن سر کیسه تبدیل شدند به مهمترین حامیان مالی گروههای جهادیستی. سازمان دادن فرقه های تروریست در کنار فعالیت های سیاسی در شکل جمع آوری اپوزیسیون سوریه در خارج کشوربرای شکل دادن به یک حکومت آلترناتیو ازعلاقه وافرشاهزادگان سعودی به خلاصی مردم سوریه از حکومت بشار اسد نبود، بلکه تنها برای سد کردن گسترش بهارعربی بود. بهارعربی مهار شد و تداوم جنگ در سوریه تبدیل شد به یک نقطه بحرانزا نه فقط در رقابت های منطقه ای بلکه حتی در سیاست جهانی. نه فقط آمریکا و روسیه بعد ازیک توقف بیست ساله در جنگ سرد دوباره با هم رودر رو شدند؛ بلکه عروج داعش و تهدید عملیات تروریستی وهمچنین موج گسترده پناهندگان به اروپا، باعث انشقاق در اتحادیه اروپا شد. درسطح منطقه ای نیزرقبای قدیمی هر کدام بنوعی مشغول گسترش تروریسم شدند: ایران با گسترش هلال شیعی برای مقابله با عربستان؛ عربستان و اسرائیل با حمایت القاعده و داعش برای سد کردن نفوذ ایران؛ و ترکیه با حمایت از داعش و اقمارش بمنظور مقابله با قدرت گیری کردها که اکنون در سوریه با ارائه مدل ویژه حکومتی خود نیروی موثر در مقابله با داعش بوده اند.

صد سال پس از جنگ اول جهانی

چیزی قریب صد سال ازجنگ جهانی اول می گذارد و جهان درچند سال گذشته بارها دریک قدمی فجایع بزرگ قرارگرفته است. عروج ناگهانی داعش درسال 2014، وقایع مهندسی شده اوکرائین با هدف زیر فشار گذاشتن روسیه بدلیل حمایتش از سوریه، وهمچنین موجی ازحملات تروریستی در اروپا حکایت از نزدیک بودن و یا قریب الوقوع بودن جنگ های بزرگ تر می کرد. پروسه بتوافق رسیدن با ایران بر سر مساله هسته ای در سال 2015 بطور قطع از فشاربر ایران می کاست ولی نه تضمینی برای ختم مجادله با ایران و تضمین صلح در خاورمیانه بود، ونه ناشی از صلح خواهی و صلح طلبی آمریکا. واقعیت اینست که ازمدتها پیش با رشد و توسعه اقتصادی گسترده چین روشن شده بود که اهمیت منطقه خاورمیانه تنها (و یا در درجه اول) برای نفت و منابع انرژی نیست. دراین منطقه باید بتوان پایگاه هایی دایر کرد که می تواند زمین مناسبی باشد برای مقابله با پیشروی آهسته و پیوسته چین، قدرت گیری بلوک شانگهای، و بریکس.

مجله فارین پلیسی در ژانویه 2016 (زمان اوباما) در بررسی نقش چین درخاورمیانه نکات مهمی را طرح می کند: آمریکا باید سیاست جدیدی درمنطقه خاورمیانه اتخاذ کند. و دراین سیاست چین باید تشویق شود که ضمن ایفای نقش فعال تری درمنطقه درمبارزه علیه تروریسم شرکت کند. نکته دوم اینکه ثبات در منطقه بدون دخالت خارجی ممکن نیست. و نکته سوم اینکه علیرغم کثرت اهل سنت به شیعیان در خاورمیانه، اما تاثیر شیعیان بر بازار نفت زیاد است و درگیری احتمالی میان عربستان وایران می تواند از جمله بر افزایش قیمت نفت تاثیر گذارد. چیزی که در درجه اول چین را بدلیل اینکه بیش از نیمی از مواد خامش را ازخلیج فارس تامین می کند، مورد فشار قرار می دهد. این سیاست کمابیش در بحث تحلیلی جامع تری ازسوی موسسه تحقیقی راند نیز طرح می شود(8). حملات اخیرآمریکا به سوریه و افغانستان (درکنارتهدیدهای گسترده علیه کره شمالی) و سفر ترامپ به خاورمیانه، تلاش برای تشکیل «ناتوی عربی» و وقایع پس ازآن نشان می دهد که دولت فعلی آمریکا لااقل در دونکته سیاست فوق را مطلوب یافته است: اینکه ثبات منطقه خاورمیانه نیازمند دخالت خارجی است ودوم تشدید اختلافات ایران وعربستان با هدف زیر فشار گذاشتن چین.

پیشتر در دوران کلونیالیسم، وقتی قدرت استعمارگر کشوری را تصرف می کرد یا تحت الحمایه قرار میداد نشانه هایی از پیشبرد توسعه یک صنعت، استخراج یک معدن، تولید محصولاتی جدید…. آشکار میشد که در بسیاری مواقع منجر به ایجاد اشتغال وعمران و آبادی می شد. نردبازان قدرت در جهان امروزعطای هر گونه عمران و آبادی را به لقایش بخشیده اند و کمرهمت به تخریب و تلاشی بسته اند. اگر چه معادل مواردی چون به گلوله بستن مردم در بغداد که در نتیجه افشاگری ویکی لیکس علنی شد قطعا در دوره استعمار کهن نیز موجود بوده است اما آنچه دوره حاضر را متفاوت می کند اینست که تلاش برای ظاهر متمدن داشتن دیگر ضروری نیست. هرچه زبان تهدید خشن تر و هرچه زبان بمب و آتش، براترو خانمانسوزتر باشد ظاهرا «دمکراسی» بیشتری درو می شود! فروش مهاجران در بازار برده فروشی در لیبی، آتش زدن مستمر کمپ های پناهندگی دراروپا، نبود آب آشامیدنی و شیوع وبا در کمپ های جنگ زدگان یمن شاید هنوز کمترین خسارات روندهای جنگ افراوزانه جاری باشند. آنچه در خاورمیانه می گذرد نتیجه عدم استقرار مدرنیسم و عدم تکوین مقوله ملت / دولت نیست. بلکه محصول بلاتردید نظام مدرن سرمایه داری، سیال شدن مفهوم دولت وملت درعصر گلوبالیزاسیون، رقابت دول مرتجع منطقه درهمه سطوح، ونتیجه حرص سیری ناپذیر این اختاپوس هفت سراست که با همه دستگاه های امنیتی پشت صحنه و ارتش جلوی صحنه و میدیای نوکرش مشغول ساختن فضای جنگی و دامن زدن به شرایط جنگی است.

رقیبان منطقه ای هرکدام قبایی از یک مذهب را هم یدک می کشند؛ دولت های کوچکتر که درهرکدام شیخی وامیری و شاهی تا دندان مسلح شده تا حافظ چاه های نفت ومنافع غرب باشند هم از آخور قدرت های بزرگ غرب می خورند، هم از توبره اختلافات رقیبان منطقه ای؛ و هم دستی در حمایت و گسترش فرقه های مذهبی و جدال های آنان دارند. خاورمیانه زادگاه سه دین بزرگ جهانی است. اینکه این ادیان (وبنیادگرایی شان) هنوز تاثیرات عمیقی بر جامعه دارند را نمی توان ناشی از عدم استقرار مدرنیته دانست. مذهب همواره عنصری مهم در سیاست های دول سرمایه داری مدرن از زمان کلونیالیسم تا همین امروز درمنطقه خاورمیانه بوده است. برای دولت های منطقه تعلقات سکتی و فرقه ای ابزاری برای سرکوب و تحمیق و تداوم حکومت استبدادی شان است، و قدرت های بزرگ جهانی هم سیاست های خود را بر متن تشدید این جنگ های فرقه ای در منطقه پیش می برند. دراین سیاست خاورمیانه می تواند یا باید بتواند پایگاه مناسبی شود برای جنگ های سرنوشت ساز آتی آمریکا و ناتو.

غربِ رو بزوال، در هراس از غول چین هم با تخریب زیرساخت های لازم برای گسترش جاده ابریشم و هم با تلاش برای کنترل آن، به جنگ دامن می زند. دراین پروسه ارتجاع منطقه با رقابت ها و تفاهم هایشان ابزار تحقق این سیاست هستند. عملکرد این دولت های ارتجاعی با هر پوشش سیاسی یا مذهبی، ربطی به منافع اکثریت مردم منطقه ندارد. حتی تئوریسین های بورژوازی به این نتیجه رسیده اند که وقت یک تغییر اساسی دراین منطقهُ بر آتش نشسته است. این تغییر می تواند بجای جنگ، انقلاب باشد!

ژوئن2017

 

توضیحات

1 از دیرباز رویکرد دیگری نیز در توضیح معضلات منطقه خاورمیانه موجود بوده است که تمرکز خود را اساسا بر شرایط اقلیمی و آسیب های جغرافیایی منطقه می گذارد. بررسی نقش عوامل طبیعی درمصیبت های این منطقه گرچه مهم است ولی کافی نیست. برای یافتن راه حلی براین معضلات پیچیده طبعا باید به این فاکتور نیز توجه کرد و این کاری است که اساسا باید در حیطه مطالعات تخصصی وعلمی صورت گیرد. دراینجا تنها به طرح یک سوال وبیان یک نکته بسنده می شود. سوال اینست که چطور می شود درهمین اقلیم خشک شهری مثل دبی ساخت که یکی از مدرن ترین و لوکس ترین شهرهای دنیاست ودر گرمای جهنمی منطقه حتی صاحب پیست اسکی هم هست؟ و نکته این است که منطقه خاورمیانه حتی در دهه های 50 و 60 میلادی نیز به نسبت اروپاو مناطق وسیعی از آسیا خشک بوده است. اما میزان ناآرامی های منطقه ای علیرغم جنگ اسرائیل و فلسطین درانتهای دهه پنجاه که بخش زیادی از اعراب را درگیر کرده بود، بهیچوجه با وضعیت امروز قابل قیاس نیست. برجسته ترین نکته در این تحلیل ها ندیدن نقش آمریکا و هم پیمانان غربی اش در برپاداشتن جنگ های دو سه دهه اخیردر این منطقه است.

2 هابس بام قرن نوزده را «اروپایی ترین قرن تاریخ» می داند. او امپراتوری جدید را امپراتوری مستعمراتی می نامد که در آن برتری نظام سرمایه از مدتها پیش برقرار شده بود اما از پایان 1880 تا 1914 شامل چند کشور اروپایی می شد که با گسترش مناسبات سرمایه داری و صنعت پیشرفته بنحو «مسخره ای» بخش های بزرگی از جهان را میان خود تقسیم کرده بودند. هابس بام – عصر امپراتوری؛ ترجمه ناهید فروغان. و هابس بام – عصر نهایت ها، تاریخ جهان 1914-1991 ؛ ترجمه حسن مرتضوی.

3 نگاه کنید برای مثال به مقاله «خاورمیانه ابداعی انگلیسی» از نشریه الکترونیکی قلمرو:

http://www.ghalamro.net

4 «دزدان دریایی» مقوله ای است متعلق به دوره گسترش تجارت. گفته می شود استعمار انگلیس ازطریق کمپانی هند شرقی در توافقی با امیران وقت هند خواستار تسهیلاتی برای تجارت و فروش کالاهای خود شدند. در نتیجه این توافق آنها توانستند به مناطقی از هند برای استقرار دست یابند و از «دزدان دریایی» نیز در امان باشند. این تجربه بعدها پایه رابطه با خرده امیران ناحیه خلیج فارس و تحکیم موقعیت انگلیس در آنجا نیز شد.

5 اولین تجربه استخراج نفت در پنسیلوانیای آمریکا در نیمه دوم قرن نوزدهم وقوع یافته بود. درمنطقه خاورمیانه پس از استخراج نفت درمسجدسلیمان توسط انگلیسها درسال 1908، از دهه دوم قرن بیستم درعراق نیز بکمک انگلیس ها نفت استخراج شد و سپس در دهه سی میلادی همزمان با رکود مشهور این دوره، دولت آمریکا با عربستان سعودی که در موقعیت نامساعد اقتصادی بود قراردادی برای استخراج نفت منعقد کرد. و مشهوراست که امرای عربستان سعودی به آمریکائیان قول دادند که مزد کارشان را با طلا بدهند. تا همین امروز هم روسای جمهور تازه انتخاب شده آمریکا در اولین دیدار خود از سعودی مدال طلا می گیرند!

6 از جنگ هایی که مستقیما ناشی از دخالت خارجی نبود می توان برای مثال از جنگ ایران و عراق که یکی از طولانی ترین و خونین ترین جنگ های اواخر قرن بیستم بود؛ همچنین حمایت شاه ایران از سلطان عمان درسرکوب ظفار دردهه هفتاد میلادی و یا سیاست دولت های منطقه در برخورد به مساله کرد نام برد. درهمه این موارد و موارد بسیار دیگرکه فرصت ذکرش نیست معمولا با چند حلقه واسط می توان رد پای آمریکا و ناتو و شوروی/ روسیه و…. را پی گرفت. رابطه خصمانه ایران و آمریکا در طول دوره جنگ ایران وعراق برکسی پوشیده نیست. اما قطعا بسیاری ماجرای فروش اسلحه به ایران توسط آمریکا و با وساطت قاچاقچی های اسلحه در دوره جنگ ایران وعراق را بیاد می آورند.

7 با تعریف های رایج از خاورمیانه افغانستان جزو این منطقه بحساب نمی آید. اما بدلیل همسایگی با جمهوری شوروی از دیرباز این کشورمورد توجه آمریکا و متحدان غربی اش بوده است. تلاش های گسترده برای تقویت و حمایت ارتجاع اسلامی دراین منطقه درمقابله با شوروی در دهه 80 میلادی بهمین دلیل بود. اما مساله افغانستان پس از ختم جنگ سرد اهمیت دیگری یافته است. افغانستان صاحب معادن غنی و متنوعی است. علاوه برمس وآهن و سنگ مرمر …. عناصر کمیاب معدنی ای درآن یافت شده است که بخصوص در تکنولوژی جدید مورد استفاده دارند. دردهه های گذشته و بموازات همه مجادلات سیاسی درمورد دولت حامی شوروی، طالبان و دیگر گروه های اسلامیست، بحث هایی درجریان بوده درمورد تحقیقات و نقشه هایی که شوروی از این معادن داشته و انطباق آن با آنچه که معلومات امروز آمریکا توسط تیم های زمین شناس پژوهشگر دراین منطقه در خلال جنگ ها بود ه اند. ارزش ذخایر معدنی افغانستان رقمی نجومی است .

8

Luft, Gal- Chinas’s New Grand Strategy for the Middle East; Foreignpolicy; January 26, 2016.

Scobell Andrew, Nader Alireza- China in the Middle East- The Wary Dragon; RAND Corporation, 2016

همچنین نگاه کنید به:

Krause, Koachim; The Times They Are a Changin’- Fundamental Structural Change in International Relations as a Challenge for Germany and Europe ; SIRIUS –Zeitschrift fur Strategische Analysen 2017,01(1): p 3-23

این مقاله اساسا متمرکز است بر مستدل کردن ضرورت یک پارادایم جدید در روابط بین الملل و با اشاره به نقش دنیای غرب در شکل دادن به ارزش های دمکراتیک درجهان، این دوره را روبه پایان می بیند. مقاله ضمن اقراربه اینکه حفظ صلح دراروپا مدیون هژمونی آمریکا بوده، برآنست که غرب نقش برجسته خود را درعرصه های اقتصاد، تجارت و تکنیک ازدست داده است؛ روسیه همه اجزا امنیت اروپا را زیر سوال برده؛ و چین دارد به مرکزی تبدیل می شود که نقطه رجوع بسیاری از کشورهای آسیایی است.

همچنین یک نمونه دیگراست از مجموعه مقالات آکادمیک در مورد وضعیت حاضر خاورمیانه.:

Fawcett Louise; The Middle East in the International System- Improving, Understanding and Breaking Down the International Relations. Durham Middle East Papers 2017- Durham University

در یکی ازمقالات این مجموعه با صراحت بر لزوم یک تغییر، یک نقطه عطف در خاورمیانه تاکید شده است. و گفته می شود که منظوراز نقطه عطف چیزی است که تاثیرات بلندمدت و عمیق می گذارد مثل: سقوط دیوار برلین، نقش جمال عبدالناصر در خاورمیانه، انقلاب 1979 ایران، بحران نفت در 1973….. توجه داشته باشیم که این تحقیقی تازه است و اشاره به «بهارعرب» ندارد.

 

بنقل ازنشریه نگاه شماره 31

 

 

«نگاه» می‌‌پرسد: پسا برجام و چشم انداز مبارزه طبقاتی در ایران

 

در سیزدهم فروردین 1394، پس از سال ها مذاکرات آشکار و پنهان، جار و جنجال ها، سرانجام «تفاهم» هسته ای بین جمهوری اسلامی و گروه 1+5 در لوزان سویس منعقد شد. به نظر شما چه سیاست ها و انتظاراتی – و در متن چه شرایط منطقه ای و جهانی- دو طرف اصلی این ماجرا- جمهوری اسلامی و امریکا- را به سوی انعقاد این «تفاهم» («برجام») سوق داد؟

 هم در پروسه مذاکرات و هم در یکسال پس از برجام، محرز بوده است که کل این واقعه را باید در چارچوب مسائل جاری منطقه خاورمیانه فهمید وارزیابی کرد. نکته اول در این رابطه این است که شکست های آمریکا در منطقه و بن بست در جنگ سوریه و عروج داعش، آمریکا و متحدینش را در موقعیت دشواری قرار داد که درافتادن با جمهوری اسلامی وآغاز یک جنگ دیگررا بسیار دشوار می کرد. مخالفت آمریکا با پروژه هسته ای ایران طبعا از روی سیاست انسان دوستانه نبود. ایران در زمان شاه نیز درگیر چنین برنامه ای بود بدون اینکه از چشم آمریکا پنهان باشد. بعلاوه در خاورمیانه پیش از جمهوری اسلامی، پاکستان و هند بدرجات مختلف به غنی سازی اورانیوم پرداخته بودند اگر فعلا نخواهیم از وجود این پتانسیل در خود آمریکاو روسیه و چند کشور دیگر اروپایی چیزی بگوییم. مساله اینست که ایران نمی بایست خود مستقلا با توسعه پروژه هسته ای وغنی سازی اورانیوم به نیرویی در منطقه تبدیل شود که می توانست منافع آمریکا ویاران مرتجع منطقه ایش را بخطر اندازد. چنین بود که بعد از شکست های آمریکا و ناتو در افغانستان و عراق (که از قضا در هر دو مورد ایران نقشهایی در رتق و فتق امور ایفا کرده بود) فشار بر ایران برای برنامه هسته ای به یک سیاست گسترده تبدیل شد که با تحریم های اقتصادی و تهدید جنگ علیه ایران، جمهوری اسلامی را تا مرز سقوط پیش برد.

دوم اینکه در قریب سی و چند سال گذشته جمهوری اسلامی بقای خود را از طریق سیاست سرکوب گسترده و بلندپروازی های برون مرزی دنبال کرده است. مساله هسته ای هم یکی از این موارد بوده که حفظ حیات حکومت را گره زد به یافتن نقشی در تحولات منطقه ای با دسترسی به اورانیوم غنی شده و یا نمایش داشتن چنین پتانسیلی. اما مستقل از نیت جمهوری اسلامی فشار تحریم ها، گسترش نارضایتی عمومی، بن بست سیاسی و اقتصادی حکومت که بنوبه خود بر تشدید اختلافات جناحی می افزود، همگی جمهوری اسلامی را بر آن داشت تا اعمال نقش منطقه ای را با استفاده از شرایط موجود گره زند به بن بست سیاست های دول غربی در خاورمیانه. رفتن پای این مذاکرات در عین حال که فشار تحریم و تهدید جنگی را کاهش می داد به جمهوری اسلامی این امکان را می داد که با ظاهری آراسته  به دخالت های  منطقه ایش ادامه دهد.

جدی شدن مذاکرات برای حصول یک توافق وقتی مطلوب شمرده شد که روشن بود ایران می تواند کاتالیزاتور فعالی در وقایع جاری منطقه ای باشد. چنین نقشی البته الزاما بعمنای دست بالا داشتن ایران درسیاست منطقه نیست. برای آمریکا و ناتو مساله اینست که دولت ایران از یکسوعامل فشاری باشد برعربستان و ترکیه بمثابه دولت های مدعی و ازسوی دیگر بر گله تروریست های اسلامی بمثابه نیروهای ارتجاعی غیردولتی دخیل در وقایع بر متن اختلافات سکتی میان شیعیان و اهل سنت. علاوه بر این یک هدف مهم دیگر آمریکا و هم پیمانانش به مهار کشیدن دولت ایران است که خود با سیاست های تروریستی و جنگ افروازنه یک پای عدم ثبات در منطقه بوده است.  تا جایی که امروز مشخص شده است برجام برای دولت ایران نیز عمدتا گشایشی در حیطه دیپلماتیک و روابط بین المللی بوده است.

یک سوال مطرح این است که آیا واقعا «برجام»- و در کل، فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی- مشکل اصلی آمریکا و متحدین غربی آن برای تحت فشار قرار دادن جمهوری اسلامی، تحریم های اقتصادی گسترد و … بوده است؟ یا بحران ها و رقابت های منطقه ای، نقش و موقعیت جمهوری اسلام درمتن آن، و بازتعریف و بازسازی نقش و موقعیت قدرت های منطقه ای و بدیل های سیاسی و اقتصادی مورد نظر آمریکا و متحدین غربی آن دلیل و هدف اصلی بوده است؟

 تشریح چنین مساله پیچیده ای طبعا با یکی دو دسته دلایل مقدور نیست. ایران هسته ای و اتمی را نه آمریکا و نه  هم پیمانان منطقه ای و غیر منطقه ای اش نمی پذیرفتند. قرار دادن ایران در لیست اشرار و نگهداشتن تهدید جنگ بر سر ایران دقیقا برای این بود که این حکومت با محظورات و مشخصات فعلی اش نمی توانست عنصر فعالی نه در صحنه سیاست منطقه ای و نه بطریق اولی در صحنه سیاست بین المللی باشد. البته فراموش نکنیم که فشار بر جمهوری اسلامی و تحمیل انزوای بین المللی مساله ای است سی و چند ساله. علت اعمال این فشار نیز مهار کردن نقش دولتی بوده که وجود و حیات خود را مدیون شکست انقلاب ایران وهمچنین ختم دوره ای از نظام بین المللی بوده است. انقلاب ایران تقریبا در آغاز یک دوره جدید در سیاست و روابط بین الملل اتفاق افتاد. درچنین شرایطی جمهوری اسلامی میدان یافت که با سرکوب انقلاب ایران روند تغییرات بنیادی در جامعه را مسدود کند. تغییراتی که می توانست منجربه حضور نیروهای سیاسی و اجتماعی ای شود که هم تهدیدی برای طبقه حاکم ایران محسوب می شد و هم برای آمریکا و بورژوازی بزرگ غرب که در متن این شرایط بدنبال یافتن پایه های جدید اعمال نفوذ در منطقه خاورمیانه بودند. نقش چنین حکومتی با سرکوب انقلاب درهمان سه سال اول می توانست تمام شده باشد. اما حکومت اسلامی در عین حال نقشه ها و آمال طبقاتی و ایدئولوژیک خود را نیز داشت. وهمین ها محرک عملکرد و نقش آفرینی اش در وقایع بعدی مثل تداوم جنگ ایران و عراق، صدور انقلاب به منطقه و عروج پان اسلامیسم، تقویت جریانات حکومتی و تروریستی اسلامی، …. و نهایتا برنامه هسته ای شد. این پروژه اخیرمثل بسیاری ازدیگر اقدامات جمهوری اسلامی از یکسوبا مخالفت قدرت های منطقه ای مواجه شد و از سوی دیگر با منافع قدرت های بزرگ در شکل دادن به نظم و نسق مورد نیاز خودشان در منطقه همخوانی نداشت. بنابراین زمین گیر کردن جمهوری اسلامی در این عرصه مدافعین زیادی داشت. تحریم، انزوا و تهدید جنگی ابزارهای اعمال این فشار بودند. برجام بر متن شرایط امروز خاورمیانه، جمهوری اسلامی را در یک عرصه مهم ابرازقدرتش خلع سلاح کرده تا تلاشش برای اعمال قدرت در منطقه را به مجرای مهارشده ای کانالیزه کند. توافق هسته ای چیزی بیش از این نیست. و اکثر دست اندر کاران حکومتی نیز ورای اختلافات جناحی، تا کنون بیشتر در مدح کارآیی دیپلماسی وختم دادن به دوران انزوای بین المللی جمهوری اسلامی گفته و نوشته اند.

اما نکته دوم یعنی بازتعریف نقش قدرت های منطقه ای بعنوان محرک توافقات موسوم به برجام. وضعیت سیاسی در منطقه خاورمیانه هم بلحاظ اعتراضات اجتماعی و هم بلحاظ سیاست های دول بزرگ غرب در این منطقه شرایطی را بوجود آورده که جدید وبسیار خطیراست. تلاش دول بزرگ غرب برهبری آمریکا برای شکل دادن به نظمی نوین در خاورمیانه و بازتعریف نقش های منطقه ای علیرغم جنگ های گسترده و هزینه های سنگین نظامی حاصلی جز از دست رفتن شیرازه امور نداشته است. سقوط چند دیکتاتورکه در وقت خود مورد حمایت همین دولت های غربی بودند، موجبات گسترش دمکراسی را حتی در شکل مورد نظر این قدرت ها فراهم نکرد. قدافی رفت تا سرنوشت لیبی به جنگ قبیله ای واگذار شود؛ حسنی مبارک سقوط کرد اما صحنه به ارتجاعیون اسلامی و سپس نظامیان دست ساخته مبارک واگذار شد؛ در بسیاری دیگر از کشورهای عربی که بنوعی در معرض «بهار» عرب قرار گرفتند هم وضعیت کمابیش همینطور است. عواقب جنگ خانمانسوز در سوریه بنحوی آشکار بر مناسبات بین المللی تاثیر گذاشته؛ دستجات مسلحی که توسط حمایت های مستقیم و غیر مستقیم غربیان برای تاثیر گذاری بر روند اوضاع ایجاد شدند تبدیل شده اند به یک عامل خطرناک در ثبات و امنیت اجتماعی نه فقط در منطقه خاورمیانه بلکه حتی در اروپا و آمریکا! البته آمریکا و هم پیمانانش به موازات بمباران «دمکراتیک» دو دهه اخیرخط مشی دیگری نیز داشتند: تاثیر بر تحولات خاورمیانه با اتکا به عوامل درونی آن. امروز بر همه آشکار است که هم تسلیح القاعده و دستجات تروریست اسلامی بخشی از این سیاست بوده و هم حمایت شاخه های معتدل تر اسلامی.درحقیقت روکردن به قدرت های منطقه ای نتیجه شکست های مفتضحانه سیاست های  آمریکا و ناتوبوده و در این نقشه ترکیه، ایران، اسرائیل و عربستان سعودی که تاریخا بر سر نقش ژاندارمی منطقه در رقابت با هم بوده اند هر کدام بنوعی دخیل می شوند و هر کدام بسته به توان سیاسی و نظامی شان رل ویژه ای می توانند داشته باشند. این نقش ها البته با توجه به مجموعه تحولات اجتماعی منطقه و با داده های امروز، نقش هایی کوتاه مدت و ابزاری هستند. بنابراین تا جایی که به ایران مربوط می شود این بارآرزوهای عظمت طلبانه بورژوازی ایران بنحوبرجسته ای همسو شده است با طرح ها و برنامه ها و تلاش هایی که در جریان است تا نظام سیاسی خاورمیانه را بازتعریف کند.

با «برجام» قرار بوده است جمهوری اسلامی سرمایه چه نقش و موقعیت منطقه ای بیابد، هم از نظر خود جمهوری اسلامی و هم از نظر آمریکا و شرکای بین المللی اش؟ آیا چنین نقش و موقعیتی در متن بحران های حاد خاورمیانه، رقابت های رو به تزاید قدرت های منطقه ای مانند عربستان، ترکیه و …. امکان پذیر و مورد قبول سایر رقبای منطقه ای و نیز اسرائیل هست؟

 نیاز به گفتن نیست که جدال های جاری در منطقه خاورمیانه علیرغم نقش غیرقابل انکاری که هم اکنون دستجات اسلامی در آن دارند، اساسا برسرآتیه این منطقه در مناسبات بین المللی و نقش قدرت های بزرگ درآنست. در چنین شرایطی رقابت نیروهای مدعی نقش برتر در منطقه هرروز اشکال پیچیده تری بخود می گیرد. جمهوری اسلامی بعنوان یکی از اینان سالهاست که با سیاست ها و پروژه های مختلف درتلاش یافتن جایی در مناسبات قدرت در منطقه است. سیاست صدورانقلاب وپان اسلامیسم هم همان هدفی را داشت که برنامه های اخیرتر جمهوری اسلامی مثل پروژه هسته ای، دخیل شدن در جنگ سوریه و همچنین مسائل درونی عراق، تلاش برای تقویت هلال شیعه، دخالت در یمن…. بدست گرفتن پروژه هسته ای که جنجالی ترین این پروژه ها بوده زمانی وقوع یافت که ناتوانی و شکست آمریکا و ناتو در جنگ های افغانستان و عراق آشکار شده بود. اما مخالفت های گسترده با این برنامه و بسیج نسبتا گسترده منطقه ای وجهانی علیه حکومت ایران، عملا نه فقط قدرت رقابت منطقه ای جمهوری اسلامی را کاهش می داد بلکه حیات حکومت را بخطرانداخت. از زاویه حکومت ایران، با برجام دولت ایران قادر می شود که با خروج از انزوای بین المللی، با خنثی کردن تبلیغات اسرائیل و عربستان در این زمینه با دست بازتری با دخالت در سوریه نقش برتر خود را تحمیل کند. از زاویه آمریکا و ناتو نیز خلع سلاح یک قدرت منطقه ای و کشاندنش پای میز مذاکره یعنی ازیکسو راضی نگهداشتن اسرائیل و عربستان و از سوی دیگر ادامه حضور در منطقه بدون تهدید های ناشی از سلاح اتمی دردست حکومت ایران.

در هر حال بغرنج شدن شرایط خاورمیانه و ناتوانی آمریکا و ناتو از مهار وضعیت حاضر، به دولت ایران نیز این فرجه را داد تا با «قربانی» کردن یک پروژه (هسته ای) جای خود را در رقابت های جاری حفظ کند. تهدیدهای جنگ علیه ایران بدلیل برنامه هسته ای با اینکه امکان وقوعش کم بود اما باندازه کافی توانست جامعه ایران را زیر فشار قرار دهد. موقعیت مستاصل جناح های حکومتی در مقطع انتخابات گذشته حاصل همین وضعیت بود. روحانی با پلاتفرم حل معضل انزوای بین المللی ایران و مشکلات ناشی از برنامه هسته ای بنابود تداوم حیات حکومت را در چنین شرایطی تضمین کند. و واقعیت اینست که رقابت فشرده جاری در منطقه به جمهوری اسلامی براحتی امکان تحقق بلندپروازی های فرامرزیش را نخواهد داد. تلاش برای یافتن نقش برتر منطقه ای از جانب اسرائیل، عربستان و ترکیه نیز در جریان است. آنها نیز پروژه های ارتجاعی خود را دارند. کودتا در ترکیه و بهره برداری آشکار اردوغان از آن برای تثبیت حکومت جنگ افروز خود، یکی از اینهاست. تهدیدهای عربستان و اسرائیل و «سرپیچی» شان از آمریکا نیز گواه بر اینست که رقابت منطقه ای می تواند آبستن جنگ های دیگری هم میان قدرت های منطقه ای باشد. برمتن چنین شرایطی جنجال حکومتیان در قلمداد کردن این ماجرا بعنوان یک پیروزی بزرگ را باید بیشتر بحساب خرسندی از امکان بقا گذاشت.

آیا تعدیل یاتقلیل و فروکشی بحران های حاد خاورمیانه، حتی با توجه به نقش و موقعیتی که قرار بوده است جمهوری اسلامی – از منظر آمریکا و شرکای بین المللی اش- پس از «برجام» ایفا کند، در شرایط بحران اقتصادی سرمایه داری جهانی، رقابت های بلوک های مختلف آن، دولت های جنایتکار و فاسد منطقه ای و وجود انبوهی از مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تلنبار شده، ممکن است؟ اساسا «نقشه ی راه» آمریکا و متحدین غربی آن برای این منطقه چیست؟ و راه حل انسانی و رادیکال مقابل آن؟

 بحران­ها بطور عموم و در این مورد خاص بحران خاورمیانه نمی توانند راه حلی واحد یا یک بعدی داشته باشند. مردم خاورمیانه در چنگال مناسبات عقب مانده عشیرتی، جنگ های سکتی مذهبی، شرایط نامساعد اجتماعی گرفتارند و گرفتار خواهند ماند مادام که با قامتی استوار توان تاثیرگذاری بر این شرایط را بنفع اکثریت مردم این جوامع جلوی صحنه نیاورند. این البته حرفی کلی است ولی بی اندازه واقعی! این بحران چیست و از کجا آمده است؟ غیر از اینست که آمریکا و ناتو باربحران اقتصادی خود را در خارج از مرزهایشان برسرمردم خاورمیانه خراب می کنند؟ برای مردم این منطقه بویژه پس از دو دهه جنگ و تخریب چه چیز مهمتر از اینست که جنگ دیگر تهدیدی بر زندگی روزمره شان نباشد؛ هر روز مجبور به مهاجرت به کشوری نباشند؛ خود برای سرنوشت شان تصمیم بگیرند؛ اعتقادات مذهبی خودشان و دیگران شمشیری بالای سرشان نباشد؛ کار و مسکن و آموزش و بیمه های اجتماعی در دسترس شان باشد؛ جرات کنند برای آتیه فرزندانشان فارغ از «بحران» هایی که هر روز از گوشه ای سبز می شود برنامه ریزی کنند؛ و منابع  طبیعی موجود در قلمرو زیست شان بجای اینکه بلای هستی شان باشد پشتوانه اصلی تحقق این آرزوها شود؟  پاسخ این سوالات چیزی نیست جز اینکه ازیکسو دست ارتجاعیون منطقه درهیات دولت های مستبد و دستجات تروریست اسلامی و غیر اسلامی از زندگی مردم کوتاه شود؛ و از سوی دیگر به حضور قدرت های جنگ افروز حامی ارتجاعیون منطقه خاتمه داده شود.

منطقا از کناردست محرومان جامعه، نمیشود چیزی غیر از این گفت. اما واقعیت اینست که کلاف سر درگم امروز در خاورمیانه محل تلاقی روندهای پیچیده ای است که اتخاذ چنین راه حل ساده و سازنده ای را دشوار جلوه می دهد. آمریکا و ناتو (وحتی روسیه وچین) راه حلی را می خواهند که منافع سیاسی، نظامی و اقتصادی درازمدتشان را تضمین کند. چنین راه حلی الزاما بمعنای ختم جنگ در خاورمیانه و بهبود وضعیت مردم نخواهد بود. تاجایی که به قدرت های منطقه ای بر می گردد نیز شاهد همین روال هستیم. هر کدام از این مدعیان مادام که منافع خود را در راه حل های ارائه شده در خطر ببینند عامل چوب لای چرخ گذاشتن می شوند:

ترکیه چند سال پیش بنا بود مدل توسعه خاورمیانه و کشورهای اسلامی باشد. امروزترکیه برای نقش بغایت مخربش در تقویت تروریست های اسلامی از همه سو مورد انتقاد است. دیگر نه فقط کسی از مدل ترکیه چیزی نمی گوید بلکه تلاش اش برای نزدیک شدن به اتحادیه اروپا با یادآوری فجایع ارمنستان پاسخ می گیرد. ترکیه با تشدید سرکوب داخلی و با حمایت بی شائبه از تروریست های اسلامی خود یک پای ناامنی و جنگ در منطقه است.

«دمکراتیزه» کردن خاورمیانه که با جنگ و بمباران دو دهه است زندگی را در این منطقه جهنم کرده، با حمایت گسترده عربستان سعودی صورت می گیرد که اصولا به دوران دیگری تعلق دارد اما کماکان یک پای مهم تحولات جاری در منطقه است.

اسرائیل یک عامل دیگر موثر در تداوم چنین وضعیتی است که خود سالهاست بانی یک جنگ سکتی تمام عیار در کشتار مردم بیگناه فلسطین و تداوم دیکتاتوری مذهبی واشاعه ارتجاع است.

برجام هنوز ایران را از ظن پتانسیل غنی کردن اورانیوم خلاص نکرده است. ایران سالهاست که همپای سرکوب داخلی، یک پای ناامنی و بی ثباتی، تروروجنگ های فرقه ای در منطقه است.

و روشن است که منافع متفاوت مدعیان نقش برتری در منطقه در حقیقت یعنی تداوم جنگ قدرت. نیروهایی که خود درگیر جنگ قدرتی تمام عیار هستند هیچکدام بتنهایی نمی توانند اکتور برجسته ای در این پروسه باشند. و این خود توضیح دیگری است بر پیچیده شدن و پیچیده ماندن وضعیت حاضر. توجه داشته باشیم که بر خلاف دوره های قبل که آمریکا خود را تماما پشت سیاست های دست نشاندگان و مریدان خود می گذاشت امروز نمونه هایی از انتقاد آشکار از آنها و تلاش برای دامن زدن به تغییراتی در درون حکومت هایشان نیز مشاهده می شود. مشخصا همه کشورهای مدعی نقش برتر در خاورمیانه از جانب سران دول غرب بدرجات مختلف مورد انتقاد آشکارقرار گرفته اند. علت این مساله هم نقش آنها درموقعیت جاری در منطقه است و هم دشواری پذیراندن عربستان سعودی و ترکیه و حتی اسرائیل بعنوان سرمشق«دمکراسی» به افکار عمومی غرب، حتی اگر پلیس خودشان محکوم شده باشد به نژادپرستی سیستماتیک! این در عمل یعنی اینکه رقیبان احراز نقش برتر در منطقه حتی از جانب آمریکاو ناتو نیز مورد چالشهایی قرار می گیرند که می تواند ثبات داخلی آنها را برهم زند و در نتیجه نقش آفرینی شان در منطقه را با مخاطره مواجه سازد.

نتیجه اینکه تصور راه حلی برای بحران خاورمیانه در کوتاه مدت (وحتی میان مدت) با مفروضات امروز بسیار دشوار است. در سطح دولت ها و روابط میان قدرت های بزرگ هر راه حلی به منافع یک دسته از این ارتجاعیون برخورد می کند. این را باید گفت تا بتوان نتیجه گرفت که ایران قرار نیست شق القمر کند و نمی تواند چنین کند. نقش ایران نهایتا این است که با تقویت هلال شیعه و با ظاهرشدن در هیاتی قدرتمندتر بتواند گاه و بیگاه سدی شود در مقابل گردن کشی های اسرائیل، عربستان سعودی و ترکیه. رقبای ایران (اسرائیل، عربستان، و ترکیه) هم کمابیش نقشی غیراز این  ندارند.

آنچه که در جریان است بر سر یافتن راهی برای برون رفت از بحران بنفع جامعه و مردم نیست بلکه بر سر اینست که منافع قدرت های دخیل درمعضل خاورمیانه بخطر نیفتد. این تصویر البته تماما با آنچه که نیازهای جامعه انسانی و اکثریت مردم خاورمیانه می طلبد در تناقض آشکار است. خاورمیانه سالهاست در اشتیاق بهبود و رفاه، گسترش توان اقتصادی اجتماعی مردم و آزادی های اجتماعی می سوزد. واینها نقطه عزیمت طرف های درگیر درنابسامانی جاری درخاورمیانه نیست. بهمین دلیل است که تنها حضور مستقل خود مردم است که با پافشاری بر حق و حقوق اجتماعی شان می تواند مبشر تغییری امیدبخش در این صحنه سیاه باشد. این البته ابدا ساده نیست و هر چه بحران خاورمیانه پیچیده تر می شود نزدیک شدن به این منطقی ترین راه برای غلبه بر معضل دشوارتر می شود. با این حال بهترین و مطمئن ترین راه همین است.

در صحنه داخلی ایران چطور؟ گفته می شود «برجام» گشایش اقتصادی می آورد، وضعیت کسب و کار بهتر می شود و توده ی مردم از معیشت بهتری برخوردار خواهند شد. آیا اساسا چنین امری در متن شرایط بحران اقتصادی جمهوری اسلامی و ارتشا و فساد گسترده، مقدور هست؟ تجربه همین چند ماهه اخیر از نظر شما موید چه نکاتی است؟

 برجام شاید بقول خودشان ختم انزوای سیاسی بین المللی ایران بوده باشد اما هنوز بمعنای گشایش اقتصادی نیست. با اینکه نمونه هایی از اشتیاق شرکت های خارجی برای ورود به ایران و سرمایه گذاری در همین دوره کوتاه موجود بوده است، اما نمی توان از یک تغییر چشمگیرو یا چشم انداز یک تغییر چشمگیر حرف زد. معضلات سیستم بانکی و نتایج دوره تحریم ها هنوز کاملا حل و فصل نشده اند. هنوز گاه و بیگاه طرفین مذاکرات هسته ای با یادآوری محدودیت ها خاطرنشان می کنند که آنچه در عمل اتفاق می افتد بسیار محدودتر از آنی است که جمهوری اسلامی مترصد است به افکار عمومی بقبولاند. اینکه بانک های بزرگ جهانی هنوز طرف حساب ایران نمی شوند و منتظر «چراغ سبز» هستند خود گواه این مساله است. اما مشکل تنها برسر علاقه، امکانات و عدم امکانات بانک های خارجی و یا سرمایه گذاری خارجی در ایران نیست. در این زمینه به سه فاکتور باید توجه کرد:

اولین مساله این است که برنامه اقتصادی دولت چیست؟ اگر قرار است چرخ اقتصادی جامعه بچرخد و سرمایه سودآور باشد و مردم هم علیرغم تدام استثمارشان قادر به ادامه حیات باشند، چه برنامه ای می تواند پاسخگو باشد؟ واقعیت این است که اتخاذ سیاست های نئولیبرالی با تبصره ها و کم و زیادهایش در زمینه های مختلف سال هاست که در دستور حکومت اسلامی است. جنبش اصلاحات دوم خرداد که امروز هم آقای روحانی خود را وارث نوع تلطیف شده آن می داند بنا بود راه اتخاذ و پیشروی همین مدل را هموار کند. و علیرغم اینکه جمهوری اسلامی در عرصه های متفاوتی تلاش کرده تا سیستم خود را برای پذیرش تمام و کمال چنین مدلی صیقل دهد اما هنوز نمی توان گفت که این مدل نتایج شگفت آوری برای اقتصاد از هم گسیخته ایران بار آورده است. و این فقط ناشی از معضلات درونی حکومت اسلامی نیست بلکه در عین حال ریشه در ناتوانی و بن بست مدل نئولیبرالی بر متن بحران اقتصادی جهانی دارد.

اختلافات جناحی که بقدمت طول عمر حکومت اسلامی است علیرغم اینکه در اساس با اختلافات جریان های حاکم در هر حکومت بورژوایی تفاوتی ندارد اما در یک نقطه متمایز است. در حکومت های دمکراتیک غربی (پارلمانی) احزاب برنامه ها و دیدگاه های سیاسی و یاحتی ایدئولوژیک متفاوتی دارند اما این تمایزات و اختلاف ها با هربار نشت کردن به جامعه کل سیستم را به تکان های مرگ نمی اندازند. در جمهوری اسلامی هم به دلیل فرهنگ سیاسی پارلمانی این حکومت و هم بدلیل اختناق گسترده ای که در جامعه حاکم بوده هر اختلاف و کشمکشی در درون حاکمان می تواند بسرعت به تکان های اجتماعی جدی ای تبدیل شود که مورد علاقه صاحبان سرمایه و شرکت های بزرگ خواهان سرمایه گذاری درازمدت (خواه ایرانی و خواه بین المللی) نیست. بنابراین نفس ساختار حکومت اسلامی خود یک عامل کند کننده – نه تماما بازدارنده – در این زمینه است.

و فاکتور سوم نارضایتی های اجتماعی است. گرانی، بیکاری، ناامنی اقتصادی و اجتماعی، و دوسه شغله بودن یعنی ماتریال لازم برای داشتن یک انبار باروت. همچنین نبود آزادیهای سیاسی در جامعه ای که یک تحول فرهنگی بزرگ را در همین سی و چند سال از سر گذرانده مساله بسیار جدی ای است. بحث بر سر تحمیل قوانین عصر حجری اسلامی نیست. اینها در عمل نقض شده اند. بحث بر سر نیروی نهفته ای است که بنیادی های ایدئولوژیک حکومت را در هر قدم بسخره کشیده و کماکان بانتظار لحظه ای است که خود را از این بختک منحوس نجات دهد. هر اختلاف در میان بالایی ها در نتیجه این نیرو را به تکاپو وا می دارد و این آن خطری است که سرمایه گذاران آن را عدم امنیت اجتماعی می نامند.

آنچه در عمل در همین دوره کوتاه شاهد بوده ایم اینست که دولت آقای روحانی همپای پیشبرد مذاکرات هسته ای و آماده شدن برای ورود به جامعه بین المللی با فشار بر جامعه تعداد اعدام ها و دستگیری ها را بنحو آشکاری افزایش داده است. کسی نگران این نیست که سیاست اعدام و دستگیری و شلاق و شکنجه مجددا موجب انزوای دولت شود. این سیاست، پشت بند آن سازش و توافق است. اگر قرار است جامعه برای سرمایه گذاری خارجی ها امن باشد باید پایینی ها را خفه کرد تا حتی با وجود اختلاف میان بالایی ها جرات سربلند کردن نداشته باشند. این معنای سیاستی است که اتخاذ شده اما نتایج آن الزاما همان که جمهوری اسلامی می خواهد نیست. جامعه ایران بعد از تحمل عوارض تحریم ها و فشارهای سیاسی و اقتصادی آن دوره، چشم انتظارتغییراتی است. و سرکوب هم حدی دارد!

در طول مذاکرات جمهوری اسلامی با گروه 1+5 بنظر می آمد هر دو جناح اصلی سرمایه در حاکمیت جمهوری اسلامی همگام و همراه هستند. چرایی این همگامی و همراهی خود یک سوال است و سوال دیگر اینکه چرا پس از «برجام» مناقشات بین این دو جناح تشدید شده است؟

 به توافقی بر سر پروژه هسته ای رسیدن، در شرایطی که حکومت ایران زیر فشار تحریم ها و تهدید جنگ بود برای کل رژیم حیاتی بود. وقوع یک جنگ حتی در ابعاد کوچک می توانست ایران را به یک سوریه دیگرتبدیل کند. این را نه رژیم ایران می خواست و نه آمریکا و هم پیمانان غربی اش.  سد کردن تهدید جنگ و نتایج غیرقابل تردید آن برای کل جامعه، یک نقطه مشترک در روابط جناح ها بود. درعین حال تداوم جنگ در سوریه و نقش ایران در آن، نزدیکی و هم پیمانی روسیه -ایران در این زمینه برمتن اختلافات روسیه با آمریکا/ ناتو چشم انداز تازه ای را در مقابل حکومت اسلامی می گشود. مساله این بود که نقش آفرینی منطقه ای اکنون از راهی غیر از پروژه هسته ای نیز ممکن بود واین ارزش نوشیدن یک جام زهر دیگررا داشت!

اما با برجام تنها حکومت نیست که از شر یک خطر مقطعی خلاص شده است. بلکه جامعه در تمامیت خود نیز چشم انداز جدیدی را در مقابل خود می دید. بجای جنگ وازهم گسیختن شیرازه جامعه که مستقل از احتمال وقوعش تهدیدی بر سر جامعه بود امروز می شود به بهبود اوضاع امید بست. بعبارت دیگر رفع خطرات ناشی از تحریم و تهدید جنگ مجددا این سوال را در مقابل کل جامعه گذاشته که چرخ اقتصاد جامعه چطور باید بچرخد. اگر تهدید جنگ موجود نیست چه باید کرد تا سه شغله بودن شرط چرخاندن زندگی نباشد، تا بیکاری جامعه را به سقوط نکشاند، تا تورم و گرانی آه از نهاد همگان برنیاورد، تا مردم بتوانند اصولا برنامه های درازمدت تری برای زندگی شان داشته باشند…. پرداختن به این امور یعنی وارد شدن به عرصه ای که می تواند ثروت های افسانه ای بخش هایی از حکومت را درمعرض خطر قراردهد، حتی علیرغم رفع خطرجنگ و به بازی گرفته شدن در مناقشات جاری درمنطقه. آنچه که در دوره بعد از برجام شاهد آن هستیم بازتاب این واقعیت است. جناح های حکومتی درست مثل زمان خاتمی اولا برنامه های اقتصادی متفاوتی ندارند؛ ثانیا فاقد پتانسیل پیشبرد یک پروژه تمام عیار نئو لیبرالی هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه سیاست هستند و این ناتوانی امروزبا بحران عظیم اقتصادی جهانی بمراتب عمیق تر شده است. بعبارت دیگر هیچکدام از این جناح ها در همان مفهوم بورژوایی کلمه اهل کار کلان نیستند.  پته همدیگر را روی آب انداختن، به صندوق ای میل همدیگر سرکشیدن، فیش های حقوقی روکردن و یا هر از چندگاهی سر یک «خودی» دیگر را زیر آب کردن حتی از خلوص ایدئولوژیک هم نیست. بدلیل ناتوانی سیاسی و بطالت تاریخی است. محتوای اختلافات جناحی درون حکومت اسلامی مدتهاست که از این فراتر نمی رود.

چه تفاوت هایی در برنامه و استراتژی سیاسی و اقتصادی این دو جناح را از هم متفاوت می کند؟ روند کنونی تشدید مناقشات میان آنها کدام سمت و سو را اتخاذ خواهد کرد و تاثیر آن بر اوضاع سیاسی جاری، صف بندی های درون بورژوازی و موقعیت جمهوری اسلامی سرمایه چه خواهد بود؟

 هم­چنان که گفته شد تفاوت برنامه ای و استراتژیکی خاصی در میان این جناح ها دیده نمی شود. بیشترین تفاوتِ برنامه ای و استراتژیک در مناسبات جناحی را می شد در دوره خاتمی و اصلاح طلبان اولیه دید. تفاوت میان جناح ها در آن دوره روشن تر بود بویژه در عرصه سیاست. اصلاح طلبان دنبال تغییراتی در ساختار سیاسی حکومت بودند که متمایز بود از آنچه جناح مخالف می خواست اما عدم وجود یک پلاتفرم اقتصادی روشن مانع از پیشرفت همه جانبه اصلاح طلبان شد. و وقتی معلوم شد که پرچم  اصلاح طلبی برای صندوق های رای خیر و برکت دارد، جماعتی از سنتی ها هم اصلاح طلب شدند.

مدتهاست که مناسبات درونی طبقه سرمایه دار ایران، بخوبی نشان داده که این طبقه لااقل با همین نمایندگان جلوی صحنه اش قادر به کاربزرگی در جامعه ایران نیست. علم کردن برنامه هسته ای و دخالت در جنگ و ویرانی این و آن کشور، بیش از آن  که نشان از آمال عظمت طلبانه داشته باشد فرار از ناتوانی در اداره جامعه بوده است. با این حال باید تاکید کرد که حتی تمایلات بخش هایی از طبقه حاکم به میدان دادن به سرمایه گذاری های خارجی، دعوت شرکت های بزرگ، تلاش برای تصحیح و ترمیم سیستم بانکی،…. در شرایط امروز کمتر می توانند به نتیجه برسند. شرایط امروز با دوره شروع جنبش اصلاحات در حکومت اسلامی متفاوت است. برنامه های اقتصادی نئولیبرالی که در دهه های اخیر بوفور مورد اجرا واقع شده اند و از آمریکای لاتین تا اروپا و آفریقا (و حتی بدرجه ای خود ایران) را زیر چکمه های خود گرفته اند بی حاصلی خود را در حل معضلات امروز سرمایه داری در یک مقیاس پایدارتر نشان داده اند. به این دلیل نیز فقدان چشم اندازهای قابل دسترس در تداوم حیات حکومت اسلامی، عاملی است در تشدید اختلافات جناحی. رو کردن فیش حقوقی این و آن به تقلید از موارد مشابه در اروپا و شاید با الهام از ماجرای فرارهای مالیاتی پاناما، بیشتربه ژست های «متمدنانه» متناسب با پشت میز مذاکره نشینی می ماند تا راهی برای حل معضلات عدیده یک جامعه مختنق و شکسته زیر بار نابرابری های سیستماتیک اقتصادی و اجتماعی و دیکتاتوری مالی آقازاده ها!

پاسخ مختصر من به این سوال اینست که مناسبات و اختلافات جناحی در درون حکومت اسلامی امروز دیگر در سطحی نیست که با پلاتفرم و قطعنامه و نظریه مورد مداقه قرار گیرد. دست اندرکاران حکومت ایران مستقل از تعلقات جناحی با تحمیل سرکوب گسترده و سیستماتیک به ثروت های کلان رسیده اند. نقطه نظر و دیدگاه و پلاتفرمی هم اگر موجود بوده بنحو زمختی تنها برای حفظ این موقعیت بوده است. گرچه این خاصیت سرمایه داری عصر حاضر است و با روشدن هر روزه ابعاد دیکتاتوری بانک ها بر جهان خیلی  هم مایه تعجب نیست. با این حال یک دولت مستقر با هر آرایشی که بخود گرفته باشد «مسئولیتی» بعنوان «دولت» دارد.  اختلافات جناحی امروز در ایران بتناوب گواه بی مسئولیتی سران حکومت درقبال این «مسئولیت» بوده است. به همین دلیل است که هر کشمکش جناح ها بسرعت راه به درون جامعه باز می کند. در دوره قبل – مقطع انتخابات گذشته-  وقتی این اعتراضات به درون جامعه رسوخ کرد سران حکومت توانستند خود را جمع وجور کنند و با کهریزک و اعدام و شکنجه ….. جلوی پیشرفت اعتراضات را بگیرند. و تکرار این نوع برخوردها تا وقتی ممکن است که هنوز درجه ای از انسجام در درون حکومت هست تا منفعت کل حکومت را بر منفعت جناحی ارحج بدارد. این پدیده اما تا ابدا قابل دوام نیست.

وضعیت طبقه کارگر در این میان چگونه است؟ حتی اگر گشایش اقتصادی با «برجام» امکان پذیر باشد، این جز با استثمار شدیدتر طبقه کارگر و کاربرد اختناق خونین تر در محل های کار و زندگی طبقه ممکن نیست؛ در غیر این صورت هم دایره بیکاری، فقر و فلاکت، گرسنگی و آوارگی، طبقه هم چنان وسیع تر و عمیق تر خواهد شد. چه باید کرد؟

 برجام البته فراتر از یک برنامه اقتصادی است اما حتی اگر باتکا برجام در حیطه اقتصاد گشایشی وقوع یابد تنها با تعمیق همان روندی است که سالهاست آغاز شده است: تغییرات نسبتا چشمگیر در زمینه قانون کار و یا مناسبات کارگر و کارفرما، نحوه قراردادهای کار، خصوصی سازی ها، کاهش خدمات دولتی… چنان که پیداست برجام بناست سیاست نئولیبرالی گسترده ای را بر بازار کار ایران اعمال کند. چنین سیاست هایی که دو رکن اصلی آنها خصوصی کردن و کاهش مخارج دولت بوده، در کشورهایی که طبقه کارگر به یمن مبارزات دهه های گذشته توانسته قوانینی در حیطه رفاه اجتماعی به دولت تحمیل کند، سطح زندگی را بشدت پایین برده و شکاف های طبقاتی را گسترش داده است. چنین سیاستی در جایی که دولت تا همین امروز هم تعهدات اجتماعی گسترده ای نداشته و یا سیستم بیمه های اجتماعی قابل اتکایی در آن موجود نبوده است می تواند تاثیرات بسیار مخربی بر زیست میلیونها مردم بگذارد. درکنار اینها البته باید سیاست های پولی متناسب با پیشبرد این برنامه ها را نیز اضافه کرد. سیاست هایی که بخشا دیکته شده صندوق بین المللی پول خواهد بود و بخشا دولت خود مجبورباتخاذ آن می شود. بورژوازی ایران البته راه دیگری غیر از پیش برد این سیاست ندارد واختلافات جناحی نمی تواند مانع آن شود. اگر بورژوازی ایران به هزار زبان شلاق و شکنجه و کهریزک و کشتار نشان داده که ناتوان از ارائه پاسخی برای معضلات امروز جامعه است، این برما اکثریت مردم است که این پیام را دریابیم و خود دست بکار شویم.

بحث اتحاد و همبستگی طبقاتی کارگران و تشکل طبقاتی آنان سال هاست که مطرح بوده است. فعالیت های عملی معینی هم در این باره و بمنظور کمک رسانی به ایجاد چنین تشکل هایی یا زمینه سازی فرهنگی برای ایجاد آنان توسط فعالین کارگری صورت گرفته است. گره کور این مباحث و فعالیت ها چه بوده که ما هنوز شاهد وجود چنین تشکلی نیستیم؟ آیا آن طور که بعضی می گویند فقط قدرت سرکوب جمهوری اسلامی می توانسته از برپایی چنین تشکلی جلو بگیرد؟ 

 این که در همین سال های اخیر چند تشکل کارگری شکل گرفته نشان می دهد که تنها سرکوب دولتی نیست که مانع ایجاد این تشکل ها می شود. اما اینکه چقدر این تشکل ها توانسته اند در پیشبرد مبارزات کارگران و یا فراتر از آن بر وضعیت جامعه تاثیر بگذارند بحث دیگری است.

مساله این است که آیا تشکل های موجود برای یک امر معین تشکیل شده اند (تک موضوعی) یا برای اینکه نیروی کار را مستقل از موضوعات و سوژه ها سازمان دهند. آنچه در ایران در سال های اخیر اتفاق افتاده مخلوط سردرگمی در هر دو زمینه بوده است. در مورد اول موفقیت یا عدم موفقیت آنان ساده تر قابل ارزیابی است. اما در مورد دوم یعنی تلاش برای سازمان یابی کارگری در مقیاس عمومی باید گفت که عدم وجود چنین تشکل هایی مربوط است به اوضاع سیاسی ایران (نه الزاما امنیتی و سرکوب). واقعیت اینست که باید جنب وجوش سیاسی فعالی در جامعه موجود باشد تا مابازا خود را در تشکل ها پیدا کند و این تنها شامل تشکل های کارگری نیست. با عروج جنبش اصلاحات علیرغم اهدافی که اصلاح طلبان حکومتی در آن تعقیب می کردند، اشتیاق به سازمان یابی و تلاش برای تحقق آن بمثابه جزیی از یک حرکت عمومی در جریان بود. اگرچه اصلاح طلبی آن دوره اساسا با شاخه ای از حکومت ایران تداعی می شد اما خواست اصلاحات ریشه در نیازهای واقعی جامعه داشت و دارد. تلاش هایی که در این زمینه در حیطه سازمان یابی کارگری صورت گرفت، بعدا با سرکوب و افول جنبش اصلاحات بسیار محدود شد هر چند نیازش از بین نرفت. امروزنه اصلاح طلبی دولتی رمق سابق را برای اعاده قدرت این جنبش دارد و نه آلترناتیوهای دیگر سیاسی و اجتماعی قدرت آن را دارند که سوخت و ساز این حرکت را تقویت کنند.

نکته این است که گسترش و تعمیق سازمان یابی سراسری وقتی ممکن خواهد بود که دیدگاه های جاافتاده ای در جامعه طرح شده باشند. دیدگاه هایی که در پیوند با مسائل مبرم و دوره ای قرار می گیرند. مثلا چگونگی حل مساله بیمه های اجتماعی، چگونگی حل مساله آزادی های سیاسی و اجتماعی، چگونگی برخورد با معضلات ناشی از بحران های سیاسی در خاورمیانه، چگونگی اجتناب از جنگ ومخالفت با تروریسم، چگونگی ایستادگی در مقابل آمریکا و ناتو و دنبالچه های مرتجع منطقه ایشان…. در غیاب حرکت ها و پاسخ های بزرگ، تشکل های بزرگ و سراسری اگر هم شکل بگیرند مشغول مسائلی خواهند شد که بازپس گیری دستاوردشان برای دولت و دستگاه سرکوبش چندان دشوار نخواهد بود.

جامعه ایران بدلایل مختلف فاقد اپوزیسیون سیاسی شکیل و منسجم است. یابعبارت دیگرفعل و انفعالات درون طبقه کارگر در شرایط فعلی مابازای سیاسی فعالی در درون جامعه ندارد بلکه خود باید منشا ایجاد چنین تحولی شود. و وقوع چنین تحولی با شیوه های نهادگرایانه ای که در حال حاضر تشکل های کارگری موجود در پیش گرفته اند بسختی قابل تصوراست.

پیشتر اشاره شد که بورژوازی حاکم ایران توان کار کلان حتی در راستای منافع خود را ندارد. بنظر میرسد که متاسفانه طبقه کارگر هم مشغول کارهایی است که لااقل در کوتاه مدت نمی تواند منشا تحولی چشمگیر در جامعه شود. تاکید این نکته را ضروری می دانم که بحث این نیست که تشکل یابی تک موضوعی فاقد ارزش است، ابدا. مساله این است که روح دوران را بفهمیم. دوره حاضر دوره طرح مسائل کلان است و مبارزه تک موضوعی و تشکل تک موضوعی مادام که به افقهای بزرگ تر و راه حل های جامع تر گره نخورد، راه به جایی نخواهد برد. آنچه که سال ها پیش بعنوان خطر برده داری نوین در جامعه سرمایه داری تلقی می شد، امروز واقعیت روزمره زندگی بخش های بزرگی از مردم جهان است. تقابل با چنین شرایطی مستلزم بزیر سوال کشیدن بسیاری از بدیهیات روزمره جامعه ای است که این برده داری را چه در هیات جنگ و کشتار، چه درهیات فقر اقتصادی و فرهنگی و چه در خلع سلاح سیاسی و فکری برما تحمیل کرده است. درمقابل این برده داری نوین، بشریت نوین به آرزوها وبرنامه های کلان نیاز دارد.

به نظر شما، کدام مسایل، گره­گاه­ها، مطالبات، و اشکال مبارزاتی در شرایط حاضر کلیدی هستند، به طوری که تمرکز روی آن­ها و بسیج طبقه­ی کارگر حول آن­ها، می­تواند به ایجاد فضای مناسب و لازم جهت پیش­روی­ طبقه در مبارزه­ی طبقاتی و به ویژه ایجاد تشکل طبقاتی کارگران بیانجامد و راه انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در ایران را هموار سازد؟

فکر می کنم در خطوط کلی به این سوال جواب داده ام با این حال شاید تاکید بر چند نکته ضروری باشد. طرح مطالبات و اشکال مبارزاتی مادام که سرنوشت جامعه و بشر را سرمایه و سرمایه داری رقم می زند، موضوع فعالیت هستند چه ما خواهان حفظ وضع موجود باشیم و چه سودای درانداختن طرحی نو در سر داشته باشیم. آنچه که بنظر من امروز مهم است اینست که معنای وقایع در حال وقوع را دریابیم مستقل از اینکه این وقایع در انگلیس و فرانسه اتفاق می افتند یا سوریه و ترکیه و ایران. اگر دریافته باشیم که بین سه شغله بودن و گشت پهپادها در آسمان و حضور ناوگان آمریکا در خلیج و آدمکشی داعش رابطه ای هست، آنوقت قاعدتا باید واکنش های دیگری برای دستیابی به شرایط بهتر زندگی داشته باشیم. پیشتر شاید می شد خواهان لغو قراردارهای موقت کار بود بدون اینکه حضور جمهوری اسلامی را در جنگ های منطقه ای زیر سوال برد، بدون اینکه خواهان جمع کردن بساط آمریکا و ناتو از منطقه شد، بدون اینکه آشکار و باصراحت علیه هر گونه دخالت مذهبی در زندگی مردم قد علم کرد. اما امروز دیگر این کارساز نیست. یا بعبارت دیگر موفقیت در چنین عرصه هایی پشتوانه های محکمتری می خواهد. و این یعنی همان نکته ای که در پاسخ به سوال پیش طرح شد. دوره حاضر دوره طرح مسائل کلان است و این یعنی طرح اینکه چه نوع جامعه ای می خواهیم و چه نوعش را نمی خواهیم.

برگرفته از دفتر سی‌‌ام نشریه نگاه

جولای 2016

پناهندگی و جنگ: اروپا در تنگنا

مساله پناهندگی و موج انسان های بی پناهی که به اروپا رو آورده اند مجددا به یک مساله حاد و بحث برانگیز تبدیل شده است. مساله چیست؟ آیا شرایطی که منجر به افزایش پناهنده می شود تغییر کرده است؟ موضوع را چطور می بینید؟

لیلا دانش: نه شرایط عمومی و نه سیاست دول اروپایی تغییر فاحشی نکرده، آنچه متفاوت است آشکار شدن ابعاد بحرانی است که اروپا با آن مواجه شده است.

در اینکه وقایع سال گذشته یعنی هجوم گسترده پناهندگان، و فجایعی که در این رابطه اتفاق افتاد در تاریخ ثبت خواهد شد تردیدی نیست. گستردگی این موج، رنج ها و دردهایی که وقوع یافت و همچنین حرکت های پرشوری که در دفاع از این انسان ها براه افتاد همگی  ویژه بودند. گفته شد که چنین موج عظیمی از پناهندگی از جنگ دوم جهانی به این سو بیسابقه بوده و عموما از آن بعنوان بحران پناهندگی یا بحران مهاجرت صحبت شد. و واقعیت اینست که این بحران گسترده را تنها با مساله پناهندگی توضیح دادن خطای بزرگی است. نه خطایی در انتخاب نام برای این بحران، بلکه خطایی است در تشخیص معضل، تعریف جایگاهش و چگونگی مقابل شدن با آن و عوارضش. بعبارت دیگر این بحران در حقیقت بحران پناهندگی نیست، عوارض غیرقابل اجتناب سیاست های جنگی آمریکا و شماری از کشورهای اروپایی است که در بسیاری از نقاط جهان و بطور ویژه در خاورمیانه اعمال شده است. در دوره های دیگری هم پناهندگان بیشماری از دیگر نقاط جهان بدلایل سیاسی یا اجتماعی و اقتصادی به اروپا آمده اند اما بندرت موج گسترده پناهندگی کل سیستم را چنین با بحران مواجه کرده است. آنچه ما امروز با آن روبرو هستیم بحران گسترده و همه جانبه ای است که اروپا را با همه ارزش های «دمکراتیک» اش، با اقتصاد و سیاستش و با نقش بی تردیدش در شکل دادن به وقایع بعد از ختم جنگ سرد به آستانه بحران هویتی، سیاسی و حتی ایدئولوژیک کشانده است. اتحادیه اروپا پس از دهه های متوالی بحث و مناظره بمنظور تحکیم قدرت اروپا و جلوگیری از وقوع جنگی دیگر در میان قدرت های بزرگ آن، شکل گرفت. امروز قایق های فکسنی ناامن در آب های مدیترانه، هر بارکه لرزان و افتان و خیزان به سواحل اروپا می رسند شکاف دیگری را در پیکر آن بوجود می آورند. وقایع روزهای اخیر، بستن مرزهای ماکدونیا و تراکم جمعیت در یونان که خود سال هاست بعنوان یکی از حلقه های ضعیف بحران در اروپا شرایط دشواری را می گذراند سرباز کردن این زخم است. افاضات مقامات اروپایی که به اروپا نیایید و شل کردن سر کیسه به ترکیه و یونان که جلوی این موج انسانی را بگیرند حتی از جانب ارائه دهندگانش هم نمی تواند بعنوان راه مقابله با این وضعیت قلمداد شود. سیاست اتحادیه اروپا در مقابل موج پناهندگی اخیر بطور عمومی و سیاست دولت ها بطور مشخص ناتوانی آنها را در رتق و فتق این مساله بشکل فضاحت باری در معرض دید عموم گذاشته است.

منظورتان از اینکه مساله بر سر پناهندگی نیست، را بیشتر توضیح دهید.

لیلا دانش: انشقاق در اروپا و زیر سوال رفتن موجودیت اتحادیه اروپا در سال گذشته یکی از اولیه ترین عوارض موج جدید پناهندگی بود. این انسان ها از جنگ و ناامنی گریخته اند و  مطابق قوانین همین جوامع سرمایه داری باید بتوانند ازحق پناهندگی برخوردار شوند. اما مساله پناهندگی عارضه یک واقعیت دیگر است. این، جنگ است  که این مساله را بوجود می آورد. هم جنگ و هم پناهندگی همیشه وجود داشته اند اما در شرایطی مثل امروز که ابعاد فاجعه چنین عظیم است بیش از هر زمان دیگری ضروری است که رابطه بلافصل پناهندگی با سیاست جنگ افروزانه را نشان داد. کشورهای اروپایی در دو دهه اخیر یعنی پس از ختم جنگ سرد باعلا درجه در سیاست هایی که مشخصا در خاورمیانه یا منجر به جنگ شده یا مستقیما جنگ را ه انداخته دخیل بوده اند. امروز در بحث پیرامون موج پناهندگی  پیش از هرچیز باید افکار عمومی را متوجه سکوتی کرد که  در مقابل سیاست جنگ افرازانه دولت هایشان داشته اند و یا دارند. تقویت عربستان سعودی و قطر و … و چشم بستن بر نقش تروریستهای اسلامی مورد حمایت دولت های مرتجع منطقه تنها منجر به عروج داعش و ناامنی در سوریه و عراق نمی شود. تنها منجر به حرکات تروریستی در مثلا فرانسه و دانمارک و… نمی شود. عوارض مخرب این سیاستها به مناطق جنگی محدود نمی ماند. نمی توان بیست سال بر سرمردم باسم دمکراسی بمب ریخت و با پذیرفتن شماری پناهنده ژست اعمال سیاست «انسانی» گرفت و افکار عمومی را در مقابل فجایع در حال وقوع تخدیر کرد. نمی شود بنام مبارزه با تروریسم و یا از ترس تروریسم از سیاست های دول اروپایی حمایت کرد و چشم بر عوارض این سیاست ها بست. باین معنا بحران جاری در درجه اول انتقال عوارض سیاست های جنگی ای است که دولت های اروپایی چه در هیات اتحادیه اروپا و چه بشکل منفرد در آن دخیل و یا ذینفع بوده اند.

تاکید بر این نکته دو هدف فوری و یک خاصیت درازمدت دارد. اول برای بستن سدی در مقابل جریان رشد یابنده راسیستی و فاشیستی در اروپا که بیش از هر زمان دیگری مشغول رای گرفتن از مردمی است که مخالفت شان با دولت هایشان را با رای دادن به این جریانات نشان می دهند. دوم، برای مقابله با سیاست های دولت هاست که شرایط جدید و موج پناهندگی را بهانه ای دیده اند برای تحمیل تغییرات ساختاری گسترده ای که عملا و آشکارا امکانات و حقوق اجتماعی شهروندان اروپایی را مورد تعرض قرار می دهد. اما تاثیر درازمدت توضیح این مساله  که موج پناهندگی حاضر نتیجه دخالت های مستقیم یاغیرمسقتیم دولت های اروپایی در دامن زدن به جنگ هاست، چیست؟ بخشی از مردم اروپا که تبلیغات و سیاست های دولت هایشان را در توضیح اینکه مشغول استقرار دمکراسی در خاورمیانه هستند باور کرده بودند، باید امروز ربط مساله پناهندگی جدید را با سیاست دولت هایشان بفهمند. باید متوجه شوند که چشم بستن بر سیاست های جنگ طلبانه دول اروپایی و یا حمایت آشکارو غیرآشکار شان از جنگ ها و فروش سلاح و…. یک عامل مهم توضیح دهنده مشکلی است که به آن می گویند بحران پناهندگی. مادامی که دولت ها برای این سیاست شان زیر فشار نباشند کماکان در حالیکه سلاح در اختیار تروریست های القاعده ودولت های مرتجع بانی جنگ و فساد و ناامنی می گذارند؛ مشغول کاهش حداقل دستمزدها ببهانه حل مساله پناهندگی و ورود پناهندگان به بازار کار هم می شوند. بله پرداختن به مساله پناهندگی و فاجعه انسانی در شرف وقوع مهم است. ولی اگر این مباحث و فعالیت ها با نشان دادن بلاواسطه رابطه این مساله با جنگ و سیاست های جنگی همراه نشود تبدیل می شود به بازی در زمین بانیان جنگ و سیاست های جنگی.

در همان ابتدای شروع موج جدید پناهندگی؛ گروه های بزرگی مشغول جمع آوری کمک های انسانی شدند و چنین روحیه و رفتاری که در سال های اخیرسابقه نداشت براستی امیدبخش بود. اما این کمک بلافاصله در پرتو گستردگی موج پناهندگی رنگ باخت. دولت های اروپایی یا مشغول بستن مرزها شدند و یا مشغول زیرفشارگذاشتن هم قطارانشان برای اینکه همه باید در حل مساله پذیرش پناهنده سهم داشته باشند. از طرف دیگر جامعه بر سر این مسله بشدت قطبی شد. از یکسو کمک های انسانی بود که با توجه به عمق وگستردگی مساله نمی توانست راه حل پایداری باشد و از سوی دیگر رشد افکار راسیستی و فاشیستی که عریان تر از همیشه به مخالفت با پناهنده و مهاجرو هر انسانی می پرداخت که رنگ موو پوست متفاوتی داشته باشد. آمار حمایت از احزاب سیاسی در بسیاری از کشورهای اروپایی تغییر کرد. و نارضایتی از سیاست دولت های اروپایی در برخورد به مسائل جاری عملا به تقویت احزاب دست راستی و فاشیستی انجامید و به دولت های مستاصل در حل معضلات بحران اقتصادی ای که در سال های اخیر دامن اروپا را گرفته بود امکان اتخاذ سیاست های ریاضت کشانه را داد.

ولی بحران اقتصادی و سیاست های ریاضت کشانه در اتحادیه اروپا  پیش از موج اخیر مهاجرت شروع شده بود….

لیلا دانش: بله، دقیقا. بحران اقتصادی ای که از حدود سال 2008 شروع شده بود خود بازتاب تحولات دامنه دار تری در سطح جهانی بود و اروپا بشدت از این روند تاثیر گرفت. هنوز چند سال پس از این واقعه بسیاری از کشورهای اروپایی به روال پیش از این بحران بازنگشته اند. ابعاد بیکاری در اروپا بشدت گسترده است. بیمه های اجتماعی بشدت مورد تعرض قرار گرفته اند. و اصولا یک علت دخیل بودن کشورهای اروپایی در جنگ های جاری بویژه در خاورمیانه وجود همین بحران اقتصادی گسترده ای است که سالهاست آن را بعنوان یک بحران ساختاری می شناسند که با بحران های گذرای پیشین در نظام سرمایه داری متفاوت است و این را هم تئوریسین ها و اقتصاددانان این نظام می گویند. در حقیقت این بحران زمینه ساز شرکت و یا حمایت دولت های اروپایی در سیاست های جنگ افروزانه سال های اخیر بوده است.

در عین حال مساله صرفا بر سر اتحادیه اروپا و حمایت فعال و غیرفعال اعضای آن از جنگ های جاری نیست.  فراموش نکنیم که درگیری حاد بین ناتو و روسیه در یکسال و نیم گذشته که جهان را تا پرتگاه یک جنگ گسترده برد، معادلات بسیاری را عوض کرد. با اینکه مساله ظاهرا بر سردفاع از «دمکراسی» دراوکرائین بود اما بسرعت معلوم شد که پشت این تبلیغات گسترده جنگی، درحقیقت همانطور که گفته می شد مساله بر سر «زمین گیر کردن روسیه» بعنوان یک حامی فعال حکومت بشار اسد در سوریه بود. در همین دوره بود که داعش هم که خود محصول سیاست های جنگی آمریکا و دیگر حامیانش در غرب و همچنین دول مرتجع خاورمیانه است به یک فاکتور جدید در تحولات منطقه تبدیل شد. تهدیدات دول اروپایی علیه روسیه و آماده باش ها و مانورهای نظامی نتوانست دولت روسیه را به عقب نشینی وادارد، و این بار روسیه با وارد شدن در جنگ «علیه داعش» وارد همان بازی ای شد که قرار بود با زمین گیر شدن در وقایع اوکرائین از آن دور نگهداشته شود. دور جدیدی از بمب ریختن بر سر مردم عراق و سوریه شروع شد. موج اخیر پناهندگی ها در ابعاد بیسابقه اش تقریبا از همین دوره آغاز شد. گفته می شود که دولت ترکیه که حضور روسیه و دفاعش از سوریه را تهدیدی علیه خود می دید، با گشودن راه برای مهاجرت به اروپا میخواست توجه ناتو را به موقعیت خطیر خود جلب کند. صحت یا عدم صحت این مساله را شاید بشود با سرازیر شدن کمک مالی اروپا به ترکیه برای ممانعت از موج پناهندگی سنجید. آنچه مسلم است اینکه بمباران های جدید در منطقه خاورمیانه این بار با موشک ها و هواپیماهای روسی هم ادای سهمی بود در جنگ های بیست ساله ای که بخش وسیعی از خاورمیانه را به ویرانه تبدیل کرده است. ادای سهمی که بنوبه خود فشار گسترده ای را بر اروپا وارد کرد که فی الحال از عوارض بحران اقتصادی سال 2008 خلاص نشده بود.

در حقیقت می توان گفت که موج جدید پناهندگی اخیر بتعاقب عوارض بحران مالی و بر متن کشمکش های میان اتحادیه اروپا و روسیه، اروپا را در معرض یکی از مهمترین بحران های هویتی خود پس از ایجاد اتحادیه اروپا قرار داده است. اخبار شکاف ها و ترک های اتحادیه اروپا هم خود گواهی است بر اینکه در توضیح معضلات موج پناهندگی باید به توضیح سیاست هایی پرداخت که این وضعیت را ایجاد کرده اند.

اما بهر حال پناهندگی یک حق است از مجموعه «حقوق بشر» و این پناهندگان که عموما هم شرایط بسیار دشواری داشته اند به کمک احتیاج دارند. به این چه پاسخی باید داد؟

لیلا دانش: بله پناهندگی یک حق است و مثل هر حق دیگری باید پاس داشته شود. باین معنا قطعا باید برای برخورداری این انسان ها از همین حقوق موجود تلاش کرد.  با این حال به چند نکته مهم باید در این زمینه توجه کرد:

دفاع از حق پناهندگی باید توام باشد با توضیح رابطه موج گسترده پناهندگی با سیاست های جنگی ای که عموما مورد حمایت دولت های اروپایی بوده است.

دفاع از حق پناهندگی باید توام باشد با تقابل و ایستادگی در مقابل دولت هایی که موج جدید پناهندگی را محمل اعمال سیاست هایی کرده اند که دستاوردهای سده گذشته طبقه کارگر این کشورها را مورد تهاجم قرار می دهد مثل حق دستمزد پایین برای مهاجرین، کار رایگان مهاجرین….. در برخی کشورها (مثل آلمان) علنا گفته شد ه که مهاجرین جدید قرار است کمبود نیروی کار را جبران کنند که بنوبه خود این هشیاری را می طلبد که سازندگان جدید جامعه باید از همان حقوقی برخوردار شوند که سازندگان دیروزش برخوردار بودند…..

د رمورد همین وقایع چند روز اخیر یعنی مهاجرینی که در یونان عملا حبس شده اند و اجازه عبور از مرزهای ماکدونیا را برای رسیدن به نقاط دیگر اروپا ندارند هم کافی نیست که فقط از حق پناهندگی دفاع کنیم. هر کدام از این دولت ها با آمار و ارقام از محدودیت ظرفیت های اجتماعی و اقتصادی شان می گویند؛ از زبان نمایندگان اتحادیه اروپا و یا حتی نهادهای وابسته به سازمان ملل پیام «به اروپا نیایید» را سرمی دهند. در چنین شرایطی اگر در برخورد به مساله پناهندگی فقط در حیطه حقوق پناهندگی بمانیم بسرعت خلع سلاح خواهیم شد. مساله پناهندگی در اروپای امروز بیش از هر زمان دیگری محصول سیاست های همین دولت هاست. تفهیم و ترویج این درک، هم پناهنده را در موقعیت بهتری می گذارد؛ هم به فعالین اجتماعی که دنبال راهی برای کمک به این انسانها هستند پشتوانه سیاسی و اجتماعی محکمی می دهد و هم می تواند افکار عمومی را که بسرعت در معرض جذب شدن به راستِ مرتجعِ بظاهر معترض است در مسیردیگری قرار دهد. بطور خلاصه برای دفاع از این پناهندگان ارجاع به کنوانسیون ژنو لازم ولی بشدت ناکافی است.

ورود گسترده پناهندگان و مهاجران بهر حال می تواند یک شوک فرهنگی  نیز با خود داشته باشد. در همین دوره مواردی از اذیت و آزار جنسی در رابطه با پناهندگان جدید گزارش شد که افکار عمومی را بخود جلب کرد. شاید بد نباشد بحث را با توجه با اینکه هشت مارس هم نزدیک است با توضیحی در این مورد خاتمه دهیم.

لیلا دانش: در اینکه موج گسترده پناهندگی شوک فرهنگی با خود بهمراه دارد تردیدی نیست. و این شوک فرهنگی هم تنها ناشی از این نیست که اغلب این پناهندگان از کشورهای مسلمان می آیند و یا مسلمان هستند. بسیاری از این مردم خود قربانیان سیاست های ارتجاعی اسلامیون در قدرت و یا در اپوزیسیون هستند. در عین حال اصلا بعید نیست که در میان این پناهندگان کسانی هم باشند که خود از وابستگان این جریانات ارتجاعی هستند که با گسترش جنگ مجبور به ترک کشورشان شده اند. مسئولیت تشخیص و هویت یابی کسانی که خود از مجریان سیاست های ارتجاعی و دامن زدن به جنگ ها بود ه اند اصولا با دولت هاست. ولی فعالین دفاع از حقوق پناهندگی نمی توانند مقهور افکار اروپامحور انه ای شوند که هر غیر خودی ای را براحتی در حصار «فرهنگ» خورد می کند. در عین حال فراموش نکنیم که افکار عمومی دست راستی اروپا آنجا که نمی خواهد با نشان دادن عکس های آشویتس رک و راست بگوید به هتل پنج ستاره لهستان خوش آمدید (1) به دستاویزهای فرهنگی متوسل می شود. نمونه این مساله همان بحث هایی است که بر سر اذیت و آزار جنسی در کلن (آلمان) و حتی سوئد مطرح شد. وجود اذیت و آزار جنسی علیه زنان مادامی که فرهنگ و تفکر مردسالار میدان عمل دارد امری غیرقابل انکار است. این پدیده نه فقط در کشورهایی که زنان حقوق اجتماعی پذیرفته شده ای ندارند بلکه حتی در همین کشورهای غربی نیز موجود است و تا جایی که به مبارزه برای حقوق برابر انسان ها بر می گردد باید مستمرا جزیی از مبارزه فرهنگی عمومی علیه فرهنگ پدر/ مردسالار باشد. اما ماجرای اذیت و آزارهای جنسی در ماه های اخیر بیش از آنکه ناشی از حمایت متعهدانه به حقوق برابر زن و مرد و مخالفت با عوارض فرهنگ پدر/ مردسالار باشد ناشی از روحیه و رویکرد ضد پناهنده بود. افکار محافظه کار دست راستی و ضد پناهنده نگران آزادی عمل اجتماعی آحاد جامعه و در اینجا زنان نیست، در پی گسترش فضای منفی علیه پناهندگان است. تشخیص این مساله اصلا سخت نیست. و بهیچوجه هم محتاج امتیاز دادن به پناهندگانی که قطعا  حامل این فرهنگ عقب مانده هم هستند نیست. منظور این است که نه می شود پناهنده را بجرم آمدن از یک کشور مسلمان در ردیف تروریست ها گذاشت؛ نه می شود هر عملکرد شناخته شده ای از فرهنگ اسلامی را به پای همه این انسان ها گذاشت؛ و نه می توان ساده لوحانه امکان حضور مرتجعین اسلامی دخیل در سیاست های جنگی جاری را منتفی دانست.

مساله مهم اینست که کسی که درک روشنی از چرایی وقایع اخیر داشته باشد، براحتی در دام این چاله چوله های انحرافی نمی افتد.

1) بنقل از روزنامه داگنز نی هتر درهفته آخر فوریه در مقاله ای پیرامون شکایت علیه فیس بوک در آلمان بدلیل عدم حذف کامنت های راسیستی ضد پناهندگان.

 گفت و گوی «نگاه» با لیلا دانش

خاورمیانه در آتش جنگ

مقدمه

سال 2014 میلادی صدمین سالگرد جنگ اول جهانی بود و در عین حال که شماری از رسانه های جهانی مشغول بررسی و مرور وقایع این جنگ، دلایل آن، گستردگی اش، میزان خسارات جانی و مالی وتدارکاتی اش بودند دو واقعه احتمال وقوع یک جنگ ویرانگر دیگر درمقیاس جهانی را پیش چشم همگان قرار داد. واقعه اول جنگ در اوکرائین با ابتکارنئونازیست ها بود و واقعه دوم عروج داعش در تابستان همین سال. هر دوی این وقایع بر بستر شکست تلاش قدرت های بزگ جهان غرب برای شکل دادن به یک نظم نوین با محوریت آمریکا وقوع یافت واین مجموعه را بسیاری دوره فروپاشی نظم نامیدند. اکنون قریب یکسال پس از جنگ در اوکرائین و قرار گرفتن جهان در چند قدمی یک جنگ فراگیر دیگر گفته می شود که علاوه بر نئونازیست ها «مبارزان» مسلمان چچن نیز در دامن زدن به وقایع اوکرائین نقش داشته و دارند. حتی اگر این مساله برای بزرگ کردن خطر اسلام در غرب و ایجاد وحشت از تروریسم اسلامی باشد (که چیزی از تروریسم غربی کم ندارد) واقعیت اینست که اسلام سیاسی یک پای دائمی بسیاری از جنگ ها در راستای سیاست های ارتجاع هار سرمایه شده است.

با ظهور داعش بی ثباتی در منطقه ابعاد فراگیرتری یافته است. وضعیت جاری خاورمیانه که مهمترین عرصه نقش آفرینی شاخه های مختلف اسلام سیاسی است محصول تلاقی دو پروسه ارتجاعی است: استقرار نظم نوین با محوریت هژمونی آمریکا و دوم تحولات درونی منطقه که در غیاب نیروها و جنبش های انقلابی، یکسره عرصه قدرت نمایی سنت اسلام سیاسی شده است.

شکست سیاست های آمریکا و ناتو

دهه 90 میلادی با جنگ خونین آمریکا در خلیج فارس و علیه عراق آغاز شد و با چند جنگ دیگر در شرق اروپا و مشخصا بالکان ادامه یافت. دراین دوره علیرغم سرمستی «پیروزی» بر بلوک شرق، حضور نظامی و فعالیت نظامی آمریکا بازتاب موقعیت اقتصادی آن نبود. نزول قدرت اقتصادی آمریکا خود محصول روندهای دامنه دارتر دهه های پیشتر بود که نهایتا در مقیاسی جهانی منجر به تغیرات عظیمی در جهان سرمایه و از جمله ختم نظام دوقطبی شد. این موقعیت اقتصادی در آخرین دهه سده پیشین بالاخره آمریکا را به این نقطه راند که بنام مبارزه با تروریسم به تروریست ترین دولت و نیروی جهان سیاست تبدیل شود. اعلام جنگ پیشگیرانه و جنگ بی انتها با تروریسم پس از وقایع 11 سپتامبر 2001 در حقیقت ریشه در این واقعیت داشت. در فاصله سال های 2001 تا 2003 میلیونها انسان بیگناه در عراق و افغانستان قربانی سیاست جنگ افروزانه آمریکا شدند، ساختار های اقتصادی و مدنیت جامعه در این دو کشور از هم گسیخت، درسیر رو به نزول اقتصاد آمریکا بهبودی حاصل نشد، و سیاست جنگ افروزانه آمریکا و ناتو بیش از پیش بی ربطی خود را به استقرار دمکراسی و مبارزه علیه دیکتاتورها در خاورمیانه نشان داد. حاصل این روند از یکسو روآمدن جریاناتی شد که بدنبال حمایت های امپریالیستی برای احقاق منافع خود بودند و از سوی دیگر گسترش نفرت و کینه ای بی سابقه و گاه از موضعی ارتجاعی به آنچه که مسبب از دست رفتن شیرازه زندگی در این جوامع شده بود. با این دو جنگ دیگر معلوم شده بود که جهان پس از ختم جنگ سرد وارد دوره ای از کثیف ترین و جنایت بارترین جنگ ها توسط امریکا و هم پیمانانش در ناتو شده است.

در تمام طول دهه اول هزاره سوم حضور نظامی آمریکا و ناتو جزیی از واقعیت روزمره خاورمیانه بوده است. با وجود تهدید جنگ بر فراز خاورمیانه، و در غیاب وجود جنبش های اعتراضی ضد سیستم و عدالت طلبانه عرصه سیاست رسمی و غیر رسمی در اختیار ارتجاع منطقه قرار گرفت که در هیات حکومتها (از اسرائیل و عربستان گرفته تا ایران و ترکیه) و اپوزیسیون آنها باشکال مختلف در دامن زدن به ابعاد فضای جنگی نقش داشتند. آمریکا در تحقق سیاست هژمونی طلبانه خود یعنی ایجاد پایگاه های قدرت از طریق سرنگونی چند حکومت و استقرار حکومت های گوش بفرمان، شکست خورد. حتی امیران شیخ نشین های منطقه پیش از آنکه حمایت ارتجاع سعودی را داشته باشند وارد رابطه گوش بفرمانی با امریکا نشدند.

بحران اقتصادی همه گیر سال 2008 نشانه های بارز موقعیت رو به نزول آمریکا را این بار در عرصه داخلی عریان ساخت. حتی اگر سیاست جنگ افروزانه و کشتار مردم عراق و افغانستان، و سپس خروج آمریکا از این کشورها نشانه های این سقوط نبوده اما اعتراضات فرگوسن، تعطیل شدن دم و دستگاه دولت، ناتوانی دولت از پیشبرد امور رسمی خود، و خطابه نامه های کنگره در تقابل با رئیس جمهور و همچنین گسترش فقربیسابقه دیگر نشانه های آشکاری بود از سقوط آمریکا. این بحران عظیم البته دامن متحد اصلی آمریکا یعنی اروپا را نیز گرفت. با این وصف گسترش فقر و اعتراضات توده ای، سقوط یورو و شکست سیاست های نئولیرالی اروپای واحد در مقابل حلقه های ضعیف این قاره (یونان، اسپانیا…) نه فقط مانع تداوم سیاست جنگ افروزانه آمریکا و ناتو نشد بلکه بهانه ای شد برای یافتن راه خروجی از بحران از طریق تمرکز بر بازارهای جدید چه برای فروش تسلیحات و چه صدور کالاهای دیگر. درچنین شرایطی بود که وقایع موسوم به بهار عرب از جانب آمریکا و ناتو فرصتی بود که مغتنم شمرده شد. این بار باید بر پر و بال اعتراضات توده ای در منطقه جای پایی یافت و این دور باطل جنگ و شکست را با استقرار یکی دو حکومت دست نشانده متفاوت از آل سعود و حکومت صهیونیست اسرائیل بنفع آمریکا و ناتو بست. این خیزش توده ای جهان عرب در نقاط بسیاری تاب و توان اداره حرکت خود و فائق شدن بر راه حل های طبقات حاکم را نداشت و علیرغم گستردگی خود و با وجود حذف چند دیکتاتور نهایتا توسط دستجات و نیروهای ارتجاعی ای که یا باشکال مختلف در راستای سیاست های منطقه ای آمریکا و ناتو عمل می کردند و یا بدنبال احراز موقعیت برتر برای خود بودند، مهار شد. دخالت مستقیم و غیر مستقیم آمریکا و ناتو در راستای این حرکات و تلاش برای شکل دادن به وقایع بعدی مطابق نقشه های خود منجر به دور دیگری از جنگ و نابسامانی شد. پروسه سقوط قدرت آمریکا و شکست نظم نوین اش پروسه شعله ور شدن و گسترش جنگ های منطقه ای، قومی و سکتی در منطقه خاورمیانه بوده است.

سنت اسلامی و صف بندی های جدید منطقه ای

خا ورمیانه پس از ختم جنگ سرد جایگاه مهمی در تامین هژمونی آمریکا و تعمیم ان به آسیا داشته است. بیش از 60% ذخایر نفت و گاز جهان در این منطقه قرار دارد که در عین حال بیشترین میزان جمعیت مسلمان در جهان را در خود جای داده است. اینکه آمریکا برای احقاق نقش هژمونیک خویش در این منطقه از پیشتر نیروهای قابل اتکایی داشت به تنهایی کافی نبود. نه فقط رد پای معادلات دوره جنگ سرد باید از سیمای سیاسی خاورمیانه پاک می شد بلکه این منطقه باید سرپلی می شد برای اعمال نفوذ در آسیا که از حیطه هژمونی آمریکا دور بود. جنگ در عراق و افغانستان، تهدید جنگی علیه ایران، جنگ در سوریه ، نوع حمایت از دستجات مختلف اسلامی، اتئلاف برای مقابله با داعش برهبری آمریکا و… همگی باید در این چارچوب فهمیده شوند. سیاست عمومی آمریکا در منطقه خاورمیانه که از همان پایان ختم جنگ سرد عنصر اسلام را در مرکز توجه خود داشته علاوه بر اتکا به هم پیمانان در راس قدرت، مستمرا به حمایت دو نوع اپوزیسیون اسلامی در مقابل دولت های موجود پرداخته است: اسلامی میانه رو و محافظه کار که در پی دنیوی شدن و مدرن شدن است و اسلام بنیادگرای جهادیستی که اساسا نقش عنصر فشار را ایفا کند. ترند اول می بایست در راستای گلوبالیزاسیون و گسترش سرمایه به اقصا نقاط جهان با وارد شدن در بازی های «دمکراتیک» با معطوف شدن به ارزش های دمکراسی غربی در عرصه سیاست های خارجی هموار کننده اعمال هژمونی آمریکا و ناتو شود و در عرصه داخلی با اتخاذ سیاست های نئولیبرالی بازارهای تازه ای در اختیار سرمایه جهانی بگذارد. ترند دوم اما نیرویی نیست که قادر به هدایت و کنترل جامعه باشد بلکه با ظرفیت های بغایت ارتجاعی اش می بایست از یکسو در خدمت پیشبرد سیاست های عمومی تر قرار بگیرد و از سوی دیگر مجری پیشبرد جنگ هایی شود که آمریکا و ناتو دیگر خود نمی خواستند راسا در آن دخیل شوند.

حضورسنت اسلامی در عرصه سیاست تاریخ طولانی ای دارد. تا پیش از استقرار مناسبات سرمایه داری و وقوع مدرنیزاسیون که عموما باتحولات آغازین قرن بیستم همزمان می شود، سنت اسلامی یک پای بلامنازع مناسبات قدرت در نظم پیشامدرن بود. پروسه مدرنیزاسیون و استقرار سرمایه داری در اغلب کشورهای منطقه خاورمیانه (یا لااقل آنها که بدلایل مختلف جغرافیای، سیاسی، تاریخی و نظامی در منطقه ویژگی ای داشته اند) توسط بورژوازی نوپای این ممالک در ظرفیت تجدد خواهی سکولار متحقق شده است. ایران، ترکیه و مصر بعنوان سه کشور پر جمعیت منطقه پروسه استقرار مدرنیزاسیون را علیرغم حضور سنت اسلامی در موافقت و مخالفت با این پروسه اساسا به همت تجددخواهان ناسیونالیست از سر گذرانده اند. در هیچ کدام از این کشورها سنت اسلامی نتوانست نیروی اصلی این انتقال اجتماعی باشد. با همه اینها دست بالا داشتن سنت بورژوازی نوپای خاورمیانه بهیچوجه بمعنای کوتاه کردن دست مذهب از شئونات اجتماعی نبود. در ایران اسلامیون در دوره مشروطه به موافق و مخالف مشروطه تبدیل شدند و در هر دو جبهه قدرتمند باقی ماندند. کودتای رضا خان و تلاش او با الهام از اقدامات آتاتورک در ترکیه برای تداوم نوسازی و چرخش بسوی جامعه ای سکولار دامنه بسیار محدودی داشت. در مورد مصر و ترکیه که هدایت پروسه مدرنیسم تحت اختیار بورژوازی مدرن سکولار این کشورها بود علیرغم تاثیرات دامنه دارتر این حرکت در جامعه (به نسبت ایران) هرگز قدرت مذهب و دستگاه ها و نهادهای متعدد آن از ساختارهای قدرت در جامعه تفکیک نشد و سنت اسلامی کماکان بشکل یک عنصر موثر در حیطه سیاست (در شکل انجمن ها و احزاب و سازمان ها) و در حیطه اجتماع و مقرارت زیست اجتماعی با اتکا به نقش آن در شکل دادن به فرهنگ و تاریخ این جوامع، کماکان به حیات خود ادامه داد. با سقوط امپراتوری عثمانی و ختم جنگ اول باز تقسیم جغرافیایی منطقه نیز اساسا در جهت تقویت همین روند شکل گرفت. دولت های تازه تاسیس عموما تحت تاثیر افسران جوان و بورژوازی «سکولار» عرب بودند تا انجمن ها و دستجات اسلامی ، با اینکه لااقل از 1928 اخوان المسلمین با متشکل شدن قدم مهمی در راه پیوستن به فعالیت متحزب و سازمانی جامعه مدرن برداشته بود. پان عربیسم با محوریت جمال عبدالناصر (عنصر اصلی مدرنیسم در مصر) و پان ترکیسم با داغ شکست امپراتوری عثمانی و تلاش برای مدرنیزه کردن ترکیه هر دو بطور رسمی از سنت اسلامی فاصله گرفتند ولی مبشر تحولی سکولار در جامعه نشدند. نوع استقرار مدرنیسم و جامعه سرمایه داری دراین کشورها در حیطه کوتاه کردن دست مذهب از جامعه و نهادهای مدنی نه فقط تاثیری نداشت بلکه با شکل ویژه مقابله خود با سنت اسلامی، این جریان را در موقعیت یک اپوزیسیون مورد ستم و احجاف واقع شده قرار داد. چیزی که بعدها در بازسازی نقش این سنت و قدرت گیری مجدد آن نقش مهمی داشت.

قدرت گیری مجدد سنت اسلامی در خاورمیانه به دهه هفتاد میلادی باز می گردد. سقوط اقتدار پان عربیسم در خاورمیانه، ناتوانی بورژوازی عرب در سروسامان دادن به جامعه ای مدرن، فقر و بی حقوقی گسترده، جامعه پولاریزه شده و سازشکاری های بسیاری از چهره های شاخص دنیای عرب در مقابل نقش اسرائیل و آمریکا در وقایع خاورمیانه زمینه را برای عروج مجدد سنت اسلامی هموار کرد. اخوان المسلمین از همین دوره موفق شدند دامنه نفوذ خود را در میان اپوزیسیون (خصوصا در مصر) گسترش دهد. در ایران حکومتی اسلامی در نتیجه شکست انقلاب ایران قدرت را در دست گرفت، در افغانستان جریانات اسلامی برای مقابله با نفوذ شوروی مورد حمایت قرار گرفتند و در ترکیه سنت اسلامی بازسازی خود را پس از عقب راندنش ازحیطه قدرت توسط کمالیسم آغاز کرد.

با ختم جنگ سرد سنت اسلامی نیز در معرض بازتعریف هویت خود در شرایط جدید قرارگرفت و دور نوینی از حیات خود را آغاز کرد. حذف مناسبات جهان دوقطبی علیرغم تعلق هر دو قطب به سرمایه جهانی، فرجه ای شد برای حضور و رشد حرکات ارتجاعی. عروج موج تجزیه طلبی و قوم گرایی در جمهوری های سابق شوروی، عروج دستجات فاشیستی در اروپا، و همچنین عروج اسلامیون جهادیست مثال هایی از این حرکت هستند. تاجایی که به اسلامیون مربوط می شود روندی که پیشتر در افغانستان با شکل دادن به القاعده آغاز شده بود با نقش اسلامیون در جمهوری های سابق شوروری (مشخصا چچن ها) ادامه یافت. این جریان علیرغم تظاهر به ضدیت با آمریکا و غرب در این دوره تماما در راستای پیشبرد سیاست جنگ طلبانه نظم نوینی قدرت های بزرگ در منطقه خارمیانه عمل کرده است. بعبارت دیگر نه فقط آمریکا وناتو بلکه ارتجاع خاورمیانه در قالب دولت های ازلی و ابدی مثل عربستان و باقی شیخ نشین ها و همچنین اسرائیل در ناصیه این جریان ظرفیت هایی را در راستای تحقق اهداف خود کشف کردند. به این ترتیب بموازات گسترش و شکل یافتن یک سنت اسلامی معطوف به کسب قدرت دولتی، ده ها شاخه و فرقه و دسته دیگر شکل گرفتند که گرچه هیچکدام بتنهایی توان ارائه آلترناتیو حکومتی نداشتند اما درمجموع توانستند یک پای استقرار خشونت و جنگ دائمی، تروریسم و ارتجاع هار شوند. با این حال نباید فراموش کرد که تداوم سیاست جنگ افروزانه آمریکا و ناتو در خاورمیانه از جمله به گسترش این حرکت ارتجاعی بنحو بیسابقه ای میدان داد. روندی که با جنگ در عراق و افغانستان برای تامین هژمونی آمریکا و هم پیمانان غربی اش آغازشده بود با دخالت مجدد نظامی در وقایع پس از بهار عرب تکمیل شد. زوال مدنیت و تشدید جنگ طایفه ای و قومی در لیبی، جنگ در سوریه و عراق، و بالاخره جنگ اخیر در یمن حلقه های مختلف میدان دادن به ارتجاع اسلامی است.

از زاویه مناسبات درونی منطقه خاورمیانه علت وجود شکل گیری و امکان گسترش این نیروها قطعا جای بحث بیشتری دارد. آنچه مسلم است در غیاب اعتراضات رادیکال و آلترناتیوهای انقلابی (و حتی بمنظور سد کردن عروج چنین تحرکاتی) حکومت هایی چون عربستان و شیخ نشین های حول و حوش اش در حفظ سلاله خود از بذل و بخشش ثروت بیکران شان در تقویت این ارتجاع هار دریغ نمی کنند. اما نکته اصلی اینست که حضور و گسترش این دستجات و تکاملشان مثلا در هیات داعش محصول سیاست میلیتاریستی ای است که حداقل در طول دو دهه شیرازه و سامانه زندگی اجتماعی را در خاورمیانه مورد تعرض جدی قرار داده است. امروز بویژه با عروج داعش و خلافت اسلامی و علیرغم ادعاهایشان در استقرار حکومت اسلامی، معلوم است که این دستجات تروریست، برای ارائه الگویی جهت اداره جامعه نیامده اند. آنها هر ادعایی هم که داشته باشند فقط بعنوان حلقه ای از زنجیره سیاست های جنگ طلبانه آمریکا در منطقه و همچنین در خدمت تلاش بیسابقه شیوخ و امیران و دیکتاتورهای فسیل شده برای ادامه حیات خود می توانند فعالیت کنند.

عروج جدید سنت اسلامی در دو سه دهه اخیر محدود به شاخه جهادیست آن نیست. بخش هایی از اسلامیون برای همپایی و همگامی با گلوبالیزاسیون و پذیرش موازین «دمکراتیک»، قائل شدن به قوانین و ارزش های جامعه مدرن به بازخوانی جدید از قرآن و مذهب و ساختن نهادهای مدنی پرداختند، بعنوان نمونه:

الف- این سیر تحول خواهی در درون سنت اسلامی در ایران موفق به تغییرات مهمی در فضای سیاسی و ساختار حکومتی نشد. تلاش دولت موجود در ایجاد صلح و صفا با آمریکا که اساسا در راستای سیاست همین بخش اصلاح طلب پیش رفته برخلاف جار و جنجال دولتیان و بخش هایی از ناسیونالیسم ایرانی بعید است که موجب تحکیم درازمدت موقعیت دولت اسلامی ایران شود. پروسه توافقات بر سر مساله هسته ای خطر یک جنگ نامحتمل را حذف کرده تا آن را با خطر جنگ های واقعی از جانب رقیبان منطقه ای ایران جایگزین کند.

ب – بهترین نمونه در این راستا مدل ترکیه بود که با ارائه حکومت میانه روی مذهبی متعهد به سیاست های اقتصادی نئولیبرالی، هم موفق به ارائه رشد اقتصادی بالایی شد و هم توانست درهم پیمانی با آمریکا و ناتو خود را بعنوان یک نیروی مطرح در منطقه خاورمیانه بنمایش بگذارد. این مدل تا پیش از بهار عرب بیشتر مورد توجه و بحث بود. اما وقایع بهارعرب و دور جدید دخالت های جنگ طلبانه حکومت های غربی که منجر به برافروختن آتش جنگ در سوریه شد عملا به چالش مهمی برای دولت ترکیه تبدیل شد. ترکیه در تمام این دوره خود یک پای حمایت از دستجات تروریستی اسلامی در سوریه و عراق شد و در عمل بسیاری از وجه مشخصه های خود را بعنوان یک مدل«میانه روی مدرن اسلامی» وانهاد.

در بخش اسلامیون معطوف به قدرت سیاسی دو شاخه دیگرنیزهستند: حکومت اسلامی ایران در کلیت خود و مدل حکومت اسلامی عربستان و شیخ نشین های همسایه اش. این نیروها علیرغم تفاوت هایشان با دستجات تروریست القاعده وداعشی خود همواره یک پای جنگ طلبی سکتی و فرقه ای بوده اند.

وقایع دو دهه اخیر بستر شکل گیری حرکات جدیدی در درون سنت اسلامی بوده اما با توجه به شرایط عمومی منطقه ابدا غیر واقع بینانه نیست اگر بگوییم که کل سنت اسلامی امروز در بحران بیسابقه ای بسر می برد. بورژوازی این منطقه با پرچم اسلام و اسلامیسم یا مبشر و بانی جنگ و نکبت بوده است و یا درکنار سیاست های جنگ افروازنه دول غربی ایستاده و راه پیشرفت این سیاست را هموار کرده است. در عین حال بر متن فضای جنگی موجود، دول بزرگ منطقه خاورمیانه (ایران، مصر، ترکیه و عربستان) وارد رقابت های گسترده ای با یکدیگر شده اند برای تثبیت خود بعنوان نیروی برتر منطقه. حضور فعال ایران، ترکیه و عربستان در مسائل سوریه؛ رابطه ایران با شیعیان عراق، لبنان و حتی یمن؛ دفاع ترکیه از اخوان المسلمین؛ همسویی نسبتا روشن عربستان سعودی و اسرائیل در فشار بر ایران و قانع کردن دول غربی به خطر ایران؛ تلاش عربستان برای تشکیل اتحاد ضد ایران در جریان یمن و پس از توافقات هسته ای ایران و آمریکا، همگی اجزای رقابت گسترده ای هستند که میان دول بزرگ منطقه در جریان است.

در دو دهه گذشته همپای تلاش دول بزرگ غرب برای شکل گیری یک نظم نوین در جهان پس از ختم جنگ سرد، فاکتورهای جدیدی در مناسبات قدرت جهانی وارد شده است. در صحنه جهانی نه فقط الیگارشی مالی به یک دولت نامرئی تاثیر گذار تبدیل شده است بلکه اقتصادی های قدرتمند نوظهوری مثل برزیل، هند، آفریقای جنوبی، چین و روسیه (که در دهه گذشته خود را از شائبه های ختم جنگ سرد خلاص کرده) توانسته اند بر بستر شکست آمریکا و ناتو در رقابت های جهانی جای تازه ای برای خود بیابند. تشکیل چند بانک، سازمان یا نهاد و اتحادهای بازرگانی و اقتصادی توسط این نیروها فضا و امکانی را فراهم کرده است برای گسترش رقابت های کشورهای بزرگ منطقه خاورمیانه که مترصد یافتن نقش برتر و تاثیر گذار خود در منطقه هستند. رقابتی که بنوبه خود موجب میدان یافتن دستجات تروریست جهادیست و مرتجعی می شود که فی الحال یک عامل تداوم کشتار و ناامنی هستند.

*********

امروز هر تحول سیاسی ای که مترصد ایجاد تغییر در مناسبات قدرت باشد نمی تواند اسلام سیاسی و نقش آن را در تحمیل فلاکت و مصیبت، جنگ و سیه روزی بر این منطقه در مرکز توجه خود قرار ندهد. واقعیت این است که اسلام مثل هر مذهب دیگری در طول قرون و سده های متوالی یک پای جنگ، تخدیر افکار عمومی، رواج خزعبلات تحمیقگرانه، رواج زن ستیزی وحشیانه، ناباورکردن بخش بزرگی از مردم به قدرت خود در تغییر شرایط زندگی شان، رواج خشونت و فرهنگ پدرمردسالار بوده است. با این حال اهمیت برخورد به مساله اسلام در شرایط حاضر صرفا از سر نقش آن در شکل دادن به تاریخ و فرهنگ این منطقه نیست بلکه بدلیل تاثیراتی است که این رویکرد دروقایع سیاسی جاری، رشد تروریسم و بنیادگرایی، جنگ فرقه ای و سکتی، و همچنین میدان دادن به حضور آمریکا و ناتو در خاورمیانه داشته است.

ببهانه نظم نوین جهانی با محوریت آمریکا خاورمیانه به میدان جنگ تبدیل شد. و اولین خیزش گسترده توده ای پس از آغاز این جنگ ها یعنی «بهار عرب» که چند دیکتاتور را بزیر کشید بدلیل ناتوانی در گسترش و تعمیق حرکت خود تنها توانست بستر شکل گیری احزاب سیاسی موجود را بر هم زند و کارکرد اجتماعی جریانات اسلامی و ظرفیت شان در راندن جامعه به پرتگاه را بیشتر آشکار کند. آنچه که امروز شاهد آن هستیم جنگ گسترده ای است که محصول سیاست های دول یزرگ غربی در منطقه است. در این جنگ مشکل تنها داعش و دستجات دیگر تروریست نیستند. اینها برای ارائه مدلی برای اداره جامعه نیامده اند. مشکل بر سر نیروها و جریاناتی است که در قالب دولت های بظاهر متمدن و دارای ساخت و بافت مدنی هر کدام بنوعی برای حفظ منافع خود در آتش این جنگ می دمند. در همین دوره اخیر پس از توافقات آمریکا و ایران بر سرمساله هسته ای که ظاهرا خطر یک جنگ بزرگ را مرتفع کره است موجی از تسلیحات آمریکایی و فرانسوی راهی کشورهای مختلف خاورمیانه (عربستان، شیخ نشین های کوچک دور و بر آن، مصر و….) شده است. همه شواهد حکایت از آن دارند که در دوره آتی جنگ کماکان یک وجه مشخصه فضای سیاسی منطقه خواهد بود. آمریکا و ناتو منافع مشخصی در شکل دادن به نظم و نظام این منطقه حساس دارند. و شکل دادن به این نظم محتاج درگیری های سیاسی و نظامی است و عنصر مجری این سیاستها باید همین دستجات موجود و فرقه های مختلفی باشند که هر کدام با تعبیری از اسلام (یا یهودیت) آتش بیار این معر که شده اند. راه خروج خاورمیانه از این جنگ و کشتار و ناامنی نه اصلاح اسلام، و میانه رو و اهلی کردن بخش هایی ازآن بلکه جاروب کردن بساط بورژوازی منطقه با بنیاد های این تفکر تحمیق گرانه، مدافع تبعیض و استثمار و جهالت بشر است.

بسیاری از نیروهای سیاسی خصوصا در جبهه چپ در برنامه های سیاسی شان خواهان جدایی مذهب از دولت بوده اند. روندهای جاری نشان می دهد که برای خلاصی از کارکرد مذهب در یک حیطه گسترده اصل کلی جدایی مذهب از دولت کافی نیست. پالایش سموم ارتجاع مذهبی تنها با رفتن در جزئیات زدوده می شود. باید در همه اجزایی از کارکرد مذهب که برزندگی اجتماعی تاثیر می گذارند و حتی آنها که با تاثیر بر زندگی فرد (انتخاب و یا حقوق فردی- با تعابیر جامعه بورژوایی) می تواند جامعه را متاثر کند دخیل شد. باید در جزئیات راه بقای این جهالت و بربریت را بست تا هیج دولت و قدرتی نتواند با اتکا به این قوانین زندگی مردم را قربانی منافع خود کند. برچیدن بساط اسلام بمثابه ایدئولوژی بورژوازی مسلمان نمی تواند محدود به پاره ای رفرم های اقتصادی ، یا نفی کمک دولت از مساجد باشد و یا در حیطه سیاست به نوع رام شده آن (تحت لوای آزادی مذهب) قناعت کند. اسلام بمثایه یک سنت سیاسی متکی بر قوانین مذهبی یک پای موثر جنگ و جنایت و خونریزی و مصیبت در سد ه های طولانی در این منطقه بوده است. هیچ جریان سیاسی و اجتماعی ای در پهنه خاورمیانه دیگر نمی تواند به چنین نیروی ارتجاعی ای و منشا آشکار و پنهان آن بی تفاوت بماند. آینده ی در شان انسان در خاورمیانه تنها می تواند بر مبنای تحولات، عمل اجتماعی و سیاست هایی شکل بگیرد که ضامن مسدود کردن راه عروج مجدد چنین جریانات ارتجاعی ضد بشری بر متن نارضایتی مردم و بی سروسامانی نظام اجتماعی باشد.

بنقل از شماره بیست و نهم نشریه نگاه

کوبانی: انتفاضه ای دیگر؟

جنگ سنگر به سنگر مبارزان کوبانی با تروریست های سازمان یافته در دامن آمریکا و ناتو می تواند آغازی باشد برای ختم وضعیت فجیعی که همین نیروها سال های سال است در خاورمیانه بوجود آورده اند. مقاومت حماسی کوبانی می تواند آغازی باشد برختم جنایت علیه مردم این دیار بنام دمکراسی ومبارزه علیه تروریسم؛ می تواند آغاز شکل نوینی از مبارزه و مقاومت در مقابل آمریکا و هم پیمانان مرتجع منطقه ایش باشد تا دیگر تصاویر سرهای از تن جداشده در دست تروریست های داعش و کشتار مردم بیگناه با بمب های آمریکایی- ناتویی تنها تصویر رایج در منطقه خاورمیانه نباشد. زنان و مردان کوبانی با سلاح های سبک و ساده شان نشان داده اند که اگر تروریست نباشی و از تروریست ها دفاع نکنی با کمترین سلاح هم می شود سدهایی بر پیشروی جانیان فاشیستی امثال داعش بست؛ می شود برای دفاع از حق حیات وزندگی علیه مرتجعین رنگارنگی که دهه های متوالی است آتش جنگ و ناامنی را از این کشور به آن کشور و از این مرز به آن مرز می کشانند با قامتی بلند و استوار ایستاد. مقاومت کوبانی تا همینجا یک پیروزی است. درود بر مبارزان کوبانی! شاخص این امراما پیروزی در صحنه رودررویی نظامی نیست. حتی در حفظ شهر کوبانی نیست. کوبانی حتی اگر پس از این مقاومت جانانه بدست داعش یا هم پیمانان پشت صحنه داعش بیفتد، تا همینجا فصل جدیدی را در تاریخ خاورمیانه گشوده است که حکایت از امکان و ضرورت مقاومت و مبارزه مستقل وشورانگیز مردمی علیه لشکرکشی دول بزرگ غرب بنام «دمکراسی» دارد.

شهر کوچک کوبانی امروزمحل تلاقی روندهای بسیار پیچیده ای در موقعیت جاری خاورمیانه است که از هر سر به کلاف بحران های بزرگ سیاسی و اقتصادی بورژوازی در سطح جهانی مربوط می شود. از هر سو که به این تصویر نگاه شود جنبه هایی از واقعیات تلخ و تکان دهنده از شرایط امروزجهان قابل مشاهده است. دیگرلازم نیست سوال کنیم چطورممکن است که  پنجاه کشورعلیه داعش وارد اتئلاف شوند و دورجدیدی از بمب ریختن بر خاک این منطقه آغاز شود ولی داعش همچنان سوار بر تانک هایش در محاصره کوبانی و ایجاد رعب و وحشت بچرخد؟ لازم نیست سوال کنیم که چطور دولت هایی که با امکانات فنی – تکنیکی، مالی و تسلیحاتی گاه ازخصوصی ترین زوایای زندگی رقبایشان در آن سوی دنیا هم باخبرند، از قدرت گیری و در قدرت ماندن جانواران اسلامی داعشی مات و مبهوت می شوند؟ واقعیت اینست که داعش باران رحمت بود برای آمریکا و دول اروپایی درگیردر قریب دو دهه جنگ وجنایت، حضور نظامی، و همدستی و همداستانی با تروریست های دست پرورده شان در خاورمیانه. به پاس تلاش های همه جانبه آمریکا در تقویت تروریسم اسلامی در دو سه دهه اخیر، اکنون زمان زیادی لازم نبود تا اگرنیروی نظامی آمریکا در عراق ازدر بیرون رفته، از پنجره بازگردد. آمریکا در این بازگشت جهت «مبارزه» علیه تروریسم بمنظور زدودن نقش پیشین خود دروقایع خاورمیانه، مسئولیت شکل گیری این جانوران را بعهده دول منطقه ای گذاشته است که حیات و مماتِ زیست سیاسی شان را به سیاست های آمریکا بسته اند.

داعش از یکسو محصول سیاست های آمریکا و دوستانش در منطقه است و از سوی دیگرمحصول بن بست سنت اسلامی. حتی پیش از عروج داعش و ارسال تصاویر فجیع عملکرد آنها به دنیا، معلوم شده بود که سنت اسلامی با همه ظرفیت های پنهان و آشکارش، در بحران بسر می برد. مدل شیخ های عربستان و قطرو امارات امروز حتی مورد انتقاد دوستان آمریکایی شان است؛ جمهوری اسلامی ایران که خود داعش شیعی هاست، سال هاست در بن بست بحران سیاسی اقتصادی و عدم مقبولیت جهانی دست و پا می زندو خود یک پای ترور و ناامنی در منطقه است؛ ترکیه نیز که در یکی دو سال اخیر از جمله با سرکوب اعتراضات مردمی نشان داد که دیگرحتی ژست «دمکراتیک» هم نمی تواند بگیرد، امروز از جانب آمریکا بعنوان یک پای عروج داعش خطاب می شود. بحران جاری در خاورمیانه نه تنها ادامه بحران جهانی سرمایه درعرصه اقتصادی است بلکه درعین حال بازتاب بن بست سنت های سیاسی در قدرت و از جمله سنت اسلامی است. دستجات تروریست اسلامی که اساسا همگی بهمت کمک های مالی و لجستیکی بزرگان جهان سرمایه شکل گرفته اند، تاول های متعفن همین دولت های محتضرند. در چنین شرایطی اگر سوای درود فرستادن بر مبارزان کوبانی بنا باشد بر نکته سیاسی ای انگشت گذاشت و از شور و شوق مشاهده مقاومت توده ای جاری فراتر رفت، باید از جمله ازنقش شوینیسم ترک و ناسیونالیسم کرد در وقایع جاری گفت. مقاومت کوبانی چهره متعفن این دو جریان کهنه منطقه خاورمیانه را از پرده برون انداخته است. و مباد روزی که مقاومت جانانه کوبانی قربانی جاه طلبی و سازشکاری این دو نحله ارتجاع خانگی شود.

ترکیه

تهاجم وحشیانه داعش علیه کردها در مرز جنوبی ترکیه وهمچنین دور جدید بمباران آمریکا و ناتو در عراق و سوریه ببهانه حذف داعش، دولت ترکیه را با چالش های بسیار جدی ای مواجه کرده است. ترکیه پس ازسال ها تلاش ناموفق برای وارد شدن به اتحادیه اروپا با بازترشدن فضای رقابت منطقه ای درخاورمیانه، عطای اروپایی شدن را به لقایش بخشید. تربیت تروریست های اسلامی صادرشده به سوریه و تبدیل شدن به یک پای موثر گسترش ناامنی و جنگ در خاورمیانه در راستای تحقق این هدف بوده است. درطول دو سه دهه اخیر و بموازات تلاش گسترده آمریکا و کشورهای بزرگ اروپا برای صدور«دمکراسی» ای که در مهد تولد خود با چالش های عمیق اقتصادی و سیاسی دست به گریبان است، اسلام میانه رو و منطبق شده با موازین «دمکراسی غربی» مورد توجه قرار گرفت. سنت اسلامی ترکیه که مبدع این مدل بود توانست در طول حکومت خود با اعمال گسترده سیاست های نئولیبرالی موجب رشد اقتصادی ترکیه نیز بشود. این مدل اساسا بدلیل سمتگیری نزدیک اقتصادی و سیاسی ترکیه با آمریکا و ناتو(وهمچنین حرف شنوی تاریخی از غرب) بعنوان سرمشق باقی مسلمین تبلیغ شد. درهمین دوره پروسه مذاکره با پ پ ک نیز برای دولت ترکیه حلقه دیگری بود ازنمایش چهره ای مدرن و «دمکرات». مدل ترکیه درتحولات موسوم به بهارعرب مورد توجه خاصی قرار نگرفت و درواکنش به بازتاب این تحولات در درون ترکیه بشکل اعتراضات خیابانی، همان پوسته شکننده «دمکراتیک» را هم وانهاد. اکنون بنظر می رسد موضع اردوغان در مقابل پدیده داعش، بستن مرز به روی مردم سرگردان و آواره کرد، وشاخ و شانه کشیدن مجدد برای کردهای ترکیه میخ آخر تابوت مدل اسلام «دمکراتیک» ترکیه را زده باشد. بورژوازی ترکیه با ظرفیت ارتجاع اسلامی- شووینیستی اش، با موضع بغایت ضد انسانی اش در مقابل آوارگان کرد روژئاوا، یک پای تداوم فجایع جاری درکوبانی است.

ناسیونالیسم کرد

مقاومت جانانه کوبانی در مقابل داعش می رود تا تاثیرات پایداری نیز برسرنوشت مساله کرد علی العموم بگذارد. دولت اقلیم کردستان عراق عروج و ظهور گسترده داعش را بهانه و فرصت مناسبی دانست برای اعلام استقلال کردستان. و باشکال مختلف خواهان کمک تسلیحاتی غرب به کردستان شد و فرصت پدید آمده را در عمل خوشامد گفت. در حقیقت برای جماعت جناب بارزانی (وحتی بسیاری دیگر که ربطی به این جماعت نداشتند) آنچه که در وهله اول مهم بود مرزهای کردستان وتقویت قوای نظامی دولت کرد بود. اینان باور کرده اند که دیدوبازدید با جان کری و باقی نامداران غربی قرار است سرفصل تازه ای در شکل گیری دولت مستقل کرد باشد. در این رویکرد آنچه غایب بود عواقب پدیده داعش بود بر آتیه سیاسی بخش های بزرگی از منطقه خاورمیانه، وتاثیر آن برزندگی انسان های بیگناهی که تنها جرم شان تولد در این منطقه بوده است. حتی اگر پراگماتیسم را هم گاهی مجاز شمریم و این را بحساب ناروشن بودن ابعاد فجایع ناشی ازعروج داعش در روزها و هفته های اول بگذاریم، هنوز موضع ناسیونالیستی دولت پروآمریکای اقلیم کردستان در کنار فجایعی که بر سر مردم می آمد، مشمئز کننده است(*). و البته شاید از کسانی که برای مقابله با کردهای ترکیه درکنار شووینیسم ترک ایستادند نباید درنحوه واکنش شان به تهاجم داعش به مناطق شمال عراق و اقلیت های مذهبی و قومی انتظار بیشتری داشت. واقعیت اینست که نقش دولت اقلیم کردستان را دیگر حتی با ظرفیت ناسیونالیسم کلاسیک کرد هم نمی شود توضیح داد بلکه مساله اینست که دولت اقلیم کردستان و بخش های بزرگی از بورژوازی کرد علی العموم آینده وبقای سیاسی خود را بیش ازپیش در راستای سیاست های جنگ افروزانه آمریکا در منطقه خاورمیانه می بینند. از اینروهیچ عجیب نیست که اینان خود را هم پیمان ترکیه می بینند و نه مردم کردستان.

*******

فریاد سلاح سنگین می خواهیم تا عملیات زمینی انجام دهیم از دولت تحت حاکمیت بارزانی بلند شد که پیشمرگه هایش آمادگی رزمی هم نداشتند، ولی دفاع مسلحانه و جنگ زمینی علیه تروریسم داعش را مردم کوبانی برعهده گرفتند! امروز با گذشت چند هفته درگیری فشرده، دو چیز مایه نگرانی است: اول، تقاضای کمک تسلیحاتی از اتئلاف علیه داعش از سوی رهبران کانتون کوبانی. دوم تلاش آگاهانه ای در جریان است تا موفقیت نسبی مردم کوبانی در سدکردن پیشروی داعش را نتیجه حملات هوایی نیروهای ائتلاف قلمداد کند. در صورتیکه شواهد بسیاری ازهمان ابتدا حاکی از این بود که این بمباران ها اغلب کاری به مواضع و پایگاه های داعش نداشته اند. هر چند حتی صحت این وقایع چیزی از ارزش مقاومت جانانه کوبانی و درس تاریخی آن کم نمی کند اما نشان مید هد که نه فقط مقاومت کوبانی بلکه نوع حمایت ها از آن در ماندگاری این تجربه و تعمیم آن موثر است. این مردم شایسته زندگی انسانی اند. رهبران ناشایست، سازشکارو مرتجعی که از قبل این مقاومت، خواب جا گرفتن در ساختارهای قدرت منطقه ای را می بینند در راستای همان سیاستی عمل می کنند که داعش اساسا برای تحقق آن شکل گرفته است: تامین استقرار قدرت آمریکا و هم پیمانان اروپایی اش در منطقه خاورمیانه بمنظور گسترش برده داری سرمایه دارانه.

17 اکتبر 2014

——————————————————–

* اینجا لازم نیست به صحت و سقم این خبر بپردازیم که دولت اقلیم کردستان خود از ماجرای حمله برنامه ریزی شده داعش مطلع بوده است.

چشم اندازهای بعد ازمذاکره

مدتهاست که موضوع پرونده هسته ای ایران با آغاز مذاکرات وارد مرحله ای دیگر شده است. این مذاکرات را نمی توان تنها در رابطه با جزئیاتی مثل میزان کاهش درصد اورانیوم غنی شده، وبستن این نیروگاه و توقف توسعه آن دیگری بررسی کرد. رفع خطرجنگ احتمالی بمعنای پایان شر ناشی از روابط حکومت اسلامی با آمریکا نیست. «مذاکره» همانقدر ادامه سیاست است، که جنگ.

1- سی و پنج سال است که جمهوری اسلامی با مهاریکی از توده ای ترین انقلابات قرن بیستم، آتش «بلندپروازی» های منطقه ای بورژوازی ایران را ببهای مصائب بیشماری برای مردم روشن نگهداشته است. تلاش برای غنی سازی اورانیوم و احتمال دستیابی به سلاح های هسته ای یک نمونه از این دست بود که به خط سرخ تحمل قدرت های بزرگ دخیل در شکل دادن به جغرافیای سیاسی خاورمیانه و همچنین دوستان منطقه ای شان برخورد کرد. این قدرت ها بمنظور تحقق و پیشبرد سیاست های خود و با درنظرداشت رضایت دوستان شان، برنامه های گسترده ای را برای سد کردن روند دستیابی به سلاح اتمی توسط ایران در دستور گذاشتند. اگرچه پروژه هسته ای از سال ها پیشتر مورد بحث و مجادله سیاسی با ایران بوده است اما باجرا گذاشتن برنامه های تحریم اقتصادی در سال های آخر حکومت احمدی نژاد، بعلت نابهنگامی و یا عدم صلاحیت احمدی نژاد نبود. میزان گستردگی اعتراضات پسا انتخاباتی 1388 از یکسوو تغییر سیمای سیاسی خاورمیانه از سوی دیگر، عواملی بودند که راه اعمال تشدید فشار بر ایران و گسترش تحریم های اقتصادی جهت متوقف ساختن پروسه غنی سازی اورانیوم را هموار کردند.

2- جمهوری اسلامی زیر فشار چشم انداز تیر ه و تار تحریم های اقتصادی و همچنین خطر جنگ حتی در ابعاد محدود در یکی از بحرانی ترین دور ه های حیات خود قرار گرفت. این بحران سرانجام با انتخاب روحانی به ریاست جمهوری وتفویض اختیار حل و فصل مساله هسته ای به او و تیمش، ظاهرا کاهش یافت. اکنون ماه هاست که انعکاس اخباراین پروسه از مهمترین وقایع در سطح جهانی است. و با افزایش تواتراین نشست ها بیشتر معلوم می شود که مذاکرات جاری قرار نیست مشکل اساسی ای را در ایران و خصوصا در رابطه با زندگی میلیون ها مردمی که در چنگال فقرو نابسامانی تباه می شوند، حل کند. در همین دوره حکومت آقای روحانی صدها نفر اعدام شده اند، اعتراضات کارگران از جانب مسئولان حکومت مورد تهدید واقع شده است، تورم سه رقمی است و شاخص فقر دیگر نه کمی درآمد بلکه گرسنگی بمعنای شکم خالی ست. ابتکار دولت تدبیر و امید درگرداندن سبد کالاها در درون جامعه در حالیکه خبر از افزایش گزاف قیمت نان می رسد، را باید تنها جزیی از شادی و هلهله کاذب حکومت آقای روحانی دانست که مصرند آغاز مذاکرات را پایان انزوای سیاسی ایران وطلوع نوین حکومت اسلام قلمداد کنند.

واقعیت اینست که علیرغم اشتیاق اولیه دو طرف مذاکره، اعتماد به ایران با توجه به مناسبات درونی مجامع و محافل و شخصیت های حکومتی با سوالات بسیاری مواجه است. منازعات جناحی پیش از انتخابات ریاست جمهوری تماما حکایت از استیصال و عدم انسجام دستگاه حکومت می کرد. با اینوصف کل حاکمیت بر آن بود تا با رو کردن «بهترین» پتانسیل خود بتواند از ریزش های بیشتر صفوف طبقه حاکم بکاهد و در عین حال با پراگماتیسمی معقول شرایط سر کشیدن جام زهری را فراهم کند که لااقل از مقطع انتخابات 88 دیگر ضرورتش برآنها آشکار شده بود. آقای روحانی بعنوان محصول این پروسه صرفنظر از جایگاه قدیمی ترش در جناح بندی های درونی رژیم و دوری و نزدیکی اش به خط رفسنجانی، با نشانه ها و نمادهایی ظاهر شد که یادآور دوران خاتمی نیز هست. تعویض رنگ از سبز به بنفش هم نه نفی حرکت اصلاح طلبی بلکه هم پیمانی و همسویی با انتخابات / انقلابات رنگی «دمکراتیک» و مورد علاقه غرب بود. روحانی با فراخواندن «باسوادان» به اظهار نظر در باره پروسه مذاکره و نشست وبرخاست با روشنفکران و نویسندگان و…. تلاش کرد تا رو به جامعه هم خود را وارث خاتمی و اصلاح طلبان نشان دهد.

در تمام سال های اخیر بخش زیادی از اصلاح طلبان علیرغم یاوه گویی هایشان درباب پرهیز ازخشونت، مشغول خط و نشانه دادن به قدرت های غربی و بی خطر خواندن امپریالیست ها بودند تا بیایند و به شیوه لیبی آنها را از شر میراث حکومتی که خود در ساختن اش شریک بودند خلاص کنند. اگر اصلاح طلبان برای خروج از بن بست حکومت مدافع کاربست شیوه نظامی از جانب غرب شدند، آقای روحانی همین کار را با شیوه ای «مدنی» و لبخندی به پهنای لبخند آقای خاتمی و با مشروعیت تمام انجام داد. هم اصلاح طلبان و هم آقای روحانی در پیشبرد این سیاست ها با سنگ اندازی محافل مختلف حکومتی مواجه بودند اما امتیاز آقای روحانی شرایط خطیری بود که جامعه ایران را به پرتگاه سقوط می کشاند و مجامع و محافل حکومتی را باشکال مختلف به لزوم سازش با غرب قانع کرده بود.

بنظر می رسد که آقای روحانی تا همینجا وارث و پراتیسین اعمال خط اصلاح طلبی در درون حکومت اسلامی شده است. ایشان حتی موفق شده است فراتر از تلاش های اصلاح طلبان تا کنونی دروازه ها را هم بروی هیات های بازرگانی و تجاری باز کند. از این نظر نیزآقای روحانی نشان داده است که در اجرایی کردن تفکر «اصلاح طلبی» که از درون حاکمیت ایران برخاسته بود تا حکومت اسلامی را به مسیر توسعه اقتصادی جهانی وصل کند بسیار صاحب خط تراز چهره های شناخته شده این خط عمل کرده است. غرولندهایی که هر از چند گاهی از درون حکومت در رابطه با نقش شیطان بزرگ، جریحه دار شدن غرورملی ایرانیان در ماجرای هسته ای و میزان سازش و مذاکره به گوش می رسد، را تنها باید بحساب هذیان های تب مرگ دایناسورها گذاشت.

3- تا جایی که به آمریکا بعنوان طرف اصلی مجادله با ایران برمی گردد، نفس آغاز مذاکره و پس نشستن ایران از میزان اورانیوم غنی شده والبته بسیاری قول های دیگر، فی الحال یک پیروزی بلاتردید است. آمریکا موفق شده است بدون درگیر شدن در یک جنگ دیگر در خاورمیانه، ایران را عقب رانده و بحث بر سر نقش منطقه ایش را به موضوعی مورد مذاکره در موقعیتی ضعیف شده تبدیل کند. با اینکه هنوز هیچ نشانه ای از حل قطعی معضل هسته ای وعوارض آن در دست نیست اما نفس شروع مذاکرات و منتفی شدن خطر جنگ (لااقل تاوقتی مذاکره درجریان است) برای «آزادترین» دولت جهان که تعطیل شدن دولت و جامعه یکی ازآخرین رسوایی هایش بود، یک پیروزی محسوب می شود. با این حال روشن است که همان دلایل سیاسی و اقتصادی ای که انگیزه حمله آمریکا و هم پیمانانش به عراق و افغانستان ولیبی و… بود، کماکان پایه سیاست های جنگ افروزانه غرب در خاورمیانه – و امروز حتی در اوکرائین – است. اخبار این بحران اقتصادی و عوارض آن هم دیگر جزیی از زندگی روزمره است. اعتراضات جاری در خیابان های یونان و قبرس و اسپانیا و شرق اروپا، عروج فزاینده احزاب دست راستی در اروپا، روشدن افتضاحات کنترل اطلاعات و استراق سمع های دولتی و بازرگانی بدون اینکه ربط مستقیمی به خطر «تروریسم» داشته باشند نمونه هایی از بحران فراگیری است که دول بزرگ غرب با آن دست بگریبانند. نیاز به اعمال جنگ و گشودن بازارها بروی سرمایه غربی و بویژه آمریکا، نه فقط ضرورت خود را از دست نداده است بلکه گسترش بحران اقتصادی جاری، نزول بیش از پیش قدرت آمریکا، تبدیل شدن روسیه به یک رقیب تازه در عرصه بین المللی، کسب موقعیت باثبات تر آلمان در اروپا و از اینطریق نقش اروپای واحد در معادلات سیاسی و اقتصادی کماکان پایه تداوم این سیاست است.

از زمان ریاست جمهوری اوباما و مشخصا از سال 2011، آمریکا برآن بوده که با خارج کردن نیروهای انسانی خود از عراق و افغانستان، حضور نظامی خود را از طریق دستجات مسلح و مرتجعین منطقه ای تامین کند که اغلب از ثروت آل سعود و اسرائیل ارتزاق می کنند. گسترش فعالیت این دستجات باندسیاهی و تروریست اسلامی در منطقه الزاما بمعنای امکان احراز نقش دولتی آنها در آینده ای دور یا نزدیک نیست. اینان قرار است مجریان سیاست های جنگی منطقه ای آمریکا باشند که باید بدون حضورفیزیکی سرباز آمریکائی اجرا شود. در عین حال حضور فعال تر در معادلات سیاسی منطقه آسیا و تاثیرگذاری بر روند شکل گیری قدرت های اقتصادی بزرگ (چین، روسیه، هند و…) بویژه پس از شکست در خاورمیانه یکی از اولویت های دولت اوباما بوده است. واگذار کردن نزاع های ایجاد شده در منطقه خاورمیانه به دستجات تروریست اسلامی از یکسو و گشودن باب مذاکره با ایران و حتی سوریه جزیی از این سیاست است. با این عمل، آمریکا از درگیر شدن در یک جنگ نامعلوم دیگر خلاص شد و این هم البته تناقضی با دخالت آمریکا و ناتو در وقایع اوکرائین و تحریک و تقویت دستجات نئوفاشیست، ندارد. آمریکا و ناتو در اوکرائین هم همان سیاستی را دارند که در خاورمیانه .

بر متن چنین تحولاتی بیشتر روشن می شود که گشودن باب مذاکره با ایران، نه بقصد حل معضل رابطه ایران و آمریکاست و نه بقصد کاهش فشار اقتصادی بر مردم؛ بلکه تداوم چنین وضعیتی با وقت کشی و هرز دادن نیروی اعتراض بخشهایی از حکومت ایران درحقیقت بخشی از هدف آمریکا و هم پیمانانش است. مذاکرات بر سر پرونده هسته ای، بال و پر بلندپروازی های ایران را چیده است، جناح های درون حکومت را بیشتر متفرق کرده وخطر ایران مجهز به سلاح هسته ای را فی الحال متوقف کرده است.

4- بحران پرونده هسته ای از آغاز بر سر نقش منطقه ای جمهوری اسلامی بوده است. پس نشستن از این بلندپروازی و آغاز مذاکره با دولتی که تسخیر سفارتش و مزین کردنش به لقب شیطان بزرگ، یکی از مهمترین عواملی بود که پروسه قدرت گیری جریان اسلامی را در نتیجه شکست انقلاب 57 تسهیل کرد، معنای مهمی برای حیات سیاسی سنت اسلامی دارد. در عین حال این سمتگیری و بلندپروازی تا همین امروز ناندانی بزرگی بوده برای وابستگان حکومت اسلامی هم در سطح داخلی و هم در مقیاس منطقه ای. با آغاز و تداوم پروسه مذاکرات، جمهوری اسلامی این دو فاکتورمهم در تعریف قدرت منطقه ای خود را از دست داده است.

واقعیت اینست که با جنگ های آمریکا در عراق و افغانستان، ایران بتدریج توانست رلی منطقه ای در رابطه با این دوکشور برای خود تدارک ببیند که بطور ضمنی با منافع آمریکا تناقضی نداشت. در تمام سال های گذشته با اینکه آمریکا نیروی نظامی گسترده ای در منطقه داشت، و با اینکه اپوزیسیون بورژوایی حکومت تمایل به دخالت آمریکا را آشکار بیان کرده بود، اما چنین خطری هیچگاه از سطح تبلیغات و عامل فشار فراتر نرفت و این برای خود جمهوری اسلامی نیز روشن بود. حتی وقتی در جریان اعتراضات پساانتخاباتی در سال 88 بخش هایی از اصلاح طلبان آمریکا را به دخالت نظامی دعوت کردند، دولت آمریکا نه بدلیل ترس ازاین جناح و آن جناح، و نه بدلیل احترام به حق مردم یک کشور درتعیین سرنوشت خودشان بلکه دقیقا به این دلیل که یک جمهوری اسلامی تضعیف شده را بر حکومتی جدید و بی ثبات ترجیح می داد رغبتی به دخالت نظامی و همراه شدن با رنگ سبز و تبدیلش به یک انقلاب رنگی به همان شیوه ای که در جمهوری های سابق شوروی واقع شده بود نشان نداد. با این حال آنچه که بطور قطع موقعیت کج دار و مریز منطقه ای ایران را بزیر سوال کشید خیزش های توده ای در جهان عرب بود. سقوط چند دیکتاتور، حضور گسترده مردم در اعتراضات خیابانی، عدم تمایل نسبی آنها به نقش دخالتگرانه آمریکا و شرکا، و همچنین فعال شدن جریانات اسلامی معطوف به کسب قدرت سیاسی بود که بسرعت نشان داد جمهوری اسلامی مدل قابل اتکایی برای هیچ کدام از این کشورها نیست.

پس از «بهار عرب» و جریان تغییرحکومت در برخی کشورهای عربی و شمال آفریقا، تحرکات سنت های سیاسی مختلف این منطقه ابعاد جدی تر و گسترده تری یافته است. جریانات اسلامی در این خیزش های توده ای چه از طریق انتخابات و چه از طریق دخالت های باند سیاهی گروه های وابسته به القاعده و دیگر نیروهای مرتجع منطقه و یا حتی دخالت مستقیم امپریالیستی، به یک عنصر قابل رویت تبدیل شده اند. دول غربی ذینفع در تحولات خاورمیانه بدلایل عدیده ای و از جمله ظرفیت بالای ضد کمونیستی جریانات اسلامی به تقویت و حمایت این ترند همت گماشته اند. از اینرو عروج و افول این سنت در مصر بعنوان ستون اصلی بهارعرب، واقعه ای است که بازبینی سیاست ها ی منطقه ای آمریکا و هم پیمانانش را در شکل دادن به نظم نوین خاورمیانه عاجل تر می کند. این روند با توجه به اعتراضات گسترده علیه دولت ترکیه که قرار بود مدل موفقی از توسعه گرایی اسلامی باشد، و زمزمه های تحرکات پشت پرده محافل سنتی اقتدار در این کشور، اهمیت بیشتری می یابد. بازگشت سنت ناسیونالیستی (عرب یا ترک) بسیاری از معادلات جاری را دستخوش تحول می کند و بنظر نمی رسد آمریکا و هم پیمانان غربی اش در کوتاه مدت تمایلی به باز شدن عرصه بروی نیروی سیاسی ای غیر از اسلامیون داشته باشند. مناقشات سکتی و فرقه ای در درون اسلام بعنوان یک مذهب و پتانسیل آن درشکل دادن به تفکر و اندیشه بخش های بزرگی از خاورمیانه، پایه محکمی است برای استفاده از آن در شرایطی که آمریکا برنامه و امکان اختصاص نیروی نظامی خودی را ندارد. دستجات مرتجعی که بنام اکتورهای منطقه ای در عرصه سیاست کشورهایی مثل لیبی و سوریه و حتی عراق و پاکستان و افغانستان با کمک های مالی دوستان آمریکا در منطقه مشغول ایفای نقش سیاسی هستند در حقیقت همان جنگی را پیش می برند که آمریکا دیگر خود را درگیر آن نمی کند. در چنین شرایطی ایران باید گربه رام پای میز مذاکره باشد که بسته به پیشروی وقایع در مصر و سوریه و عراق، وامروز حتی توازن قوای میان آمریکا و روسیه در اوکرائین، به ایفای «نقش منطقه ای» خود در چارچوب مورد نظر آمریکا بپردازد. با چنین سناریویی پروسه مذاکره خود در حقیقت تحمیل این نقش به ایران است و نه راهی برای رسیدن به یک توافق و یا گشودن راه توسعه اقتصادی و کسب اقتدار منطقه ای مورد نظر بورژوازی ایران در سده اخیر.

******

با آغاز مذاکره بر سر پرونده هسته ای ایران، موضوع یک جنگ عجالتا به حاشیه رفته است درحالیکه خاورمیانه کماکان درگیر ده ها جنگ بزرگ و کوچک است. جنگ در خاورمیانه در دو دهه اخیر بر سر حذف دیکتاتورها نبوده بلکه در حقیقت جنگی بوده در راستای تضمین هژمونی آمریکا. با فضای عمومی موجود در چارسوی خاورمیانه، با پتانسیل وزنه های مهمی مثل مصر و ترکیه و تلاش شان برای نوعی مستقل عمل کردن، و بویژه با نفرت رایج نسبت به نقش غرب، تصور آینده ای روشن برای آمریکا و نوکران منطقه ای اش دشوار است. خاورمیانه علیرغم نقش دستجات مرتجع القاعده و دیگر سکت های مذهبی، در اشتیاق تغییرات عمیق و سازنده می سوزد. مردم کارگر و زحمتکش خاورمیانه نفعی در این جنگ های فرقه ای و وهن بلندپروازی های منطقه ای دولت هایشان ندارند. راه احراز یک صلح پایدار در منطقه در گرو همبستگی میان مردم این کشورها برای دردست گرفتن سرنوشت خود است. تنها با تقویت این نوع حرکت هاست که می توان بساط این دستجات مرتجع مسلح و نوکر را جمع کرد و پایه های حکومت حکومتگرانی مثل جمهوری اسلامی و عربستان و سوریه و….. را به لرزه درآورد. باشد که مردم ایران در این را ه پیشقدم شوند.

مارس 2014

به نقل از دفتر بیست و هشتم نشریه نگاه

زنان خاورمیانه و چالش های منطقه ای

متن سخنرانی بمناسبت 8 مارس 2014 در فرانکفورت (1)

 

با سلام و درود بر شما و تبریک بمناسبت 8 مارس.

پارسال هم در 8 مارس سخنرانی ای داشتم که تقریبا همین عنوان را داشت و وقتی امسال برای سخنرانی به اینجا دعوت شدم نتوانستم موضوعی عاجل تر از همین مساله پیشنهاد کنم چرا که کماکان تلاش برای داشتن تبیین روشنی از وقایع در حال وقوع در خاورمیانه، یک فاکتور مهم در سمت گیری ها و عملکرد فعالین جنبش زنان است.

ابتدا دو نکته: چند ماه پیش نانسی فریزر(2)، یکی از چهره های سرشناس فمینیسم آمریکایی در مقاله ای فمینیسم را متهم کرد به اینکه خدمتکار دولت ها شده است. این مقاله سروصدای زیادی کرد نه برای اینکه نانسی فریزر راه بسیار درستی را توصیه می کند بلکه از آنرو که این سخن را کسی گفت که در دهه نود با عروج فمینیسم پسا مدرن و تلاش برای نهادی شدن بخش هایی از این فمینیسم در سیستم موجود، اگر همراه نبود ولی نقد جدی ای هم نداشت. ونکته دیگر اینکه از آنجا که این جلسه چند روزبعد از 8 مارس برگزار می شود این امکان را داشتم که در یکی دو مراسم 8 مارس که توسط سوئدی ها برگزار شده بود شرکت کنم. نکته ای که در اظهارات این روز جلب توجه می کرد این بود که: کجا می رویم؟ چه باید بکنیم، و ابراز نگرانی از اینکه دستاوردهایمان را داریم از دست می دهیم. با اینکه این نگرانی لااقل در سوئد بنوعی با عوارض حضور احزاب افراطی راستگرا و همچنین ابراز وجود فزاینده راسیسم عجین است اما بنظر میرسد دقیقا در ادامه بحث نانسی فریزر است که بشکل روشنی نگرانی بخش های جدیتر فمینیسم دنیای غرب را نشان می دهد. اما آیا این نگرانی در مورد بخشی از جهان که ما از آن می آییم هم مصداقی دارد؟ طبعا پاسخ به این سوال در خطوط کلی آن تابعی است از اینکه کجای تحولات جامعه ایستاده باشیم و مساله زن را درچه نوع ارتباطی با باقی مسائل جامعه ببینیم.

ما حتی اگر در منطقه خاورمیانه زندگی نکنیم با هزار بند فرهنگی و تاریخی و سیاسی به آن مربوط هستیم و می دانیم که در حیطه مساله زن در این منطقه بحث بر سراز دست رفتن دستاوردی نیست! عدم برابری حقوقی حتی در مقیاس پذیرفته شده در جامعه سرمایه داری، درجه بسیار پایین اشتغال و برخورداری از بهداشت در میان زنان این منطقه، خشونت در همه سطوح و همچنین بیسوادی بمیزان گسترده، اقلا می است از تصویری که می توان بطور عمومی ازموقعیت زنان در این منطقه بدست داد. از میان این خصیصه ها اجازه دهید تنها بر یکی مکث بیشتری کنیم. این نکته مربوط است به خشونت و نقش آن در موقعیت زنان بویژه با توجه و ارجاع به وقایع چند سال اخیر در خیزش های توده ای این منطقه. بطور مشخص در مصر و به درجاتی در تونس ما شاهد اعمال خشونت های گسترده بر زنان برای از صحنه بیرون راندنشان بودیم. نیازی به گفتن نیست که این خشونت در مثلا لیبی و سوریه ابعاد دیگری داشت که در چارچوب شرایط جنگی تحمیل شده بر مردم قابل بررسی است. اما برخورد با زنان در مصر در دوره حکومت اخوان المسلمین که شباهت بسیاری هم به ایران بعد از انقلاب 57 داشت، ربطی به جنگ بمعنای کلاسیک اش نداشت بلکه جزیی از سیاست سرکوبی بود که قرار بود به همه جامعه تسری داده شود. اذیت و آزار جنسی که پیشتر نیز بمثابه رفتاری عمومی در جامعه مصر شناخته شده و جزیی از تعرض به زنان بود، به پشتوانه حکومت اخوان المسملین شکل سیستماتیکی بخود گرفت. درست مثل آنچه که خود ما در ایران تجربه کردیم و امروز دیگر برای بسیاری روشن است که هدف چنین رفتار خشونت آمیزی دیگر تنها زنان نیستند بلکه کل جامعه است. این رویکرد با توسل به فرهنگ و سنن عقب مانده و نقش فرهنگ ناموس پرستانه قصد به خانه راندن معترضین را دارد؛ چه زنانی که مورد تعرض قرار می گیرند و چه مردانی که از ترس بی آبروشدن، هم خود به خانه می روند و هم مجری همان سیاست در رابطه با زنان می شوند. کارکرد این خشونت در رابطه با مساله زن بسیار مهم است و بهیچوجه نمی توان آن را به تحقق مطالبات جزیی ارجاع داد. خشونت در سطح جامعه ربط مستقیم با خشونت در خانواده، محل کار و سایر اماکن اجتماعی دارد و در عین حال رابطه مستقیمی دارد با نقش مذهب در شکل دادن به فرهنگ عقب مانده و زن ستیز. هند مسلمان نیست ولی فرهنگ عقب مانده و جدال های فرقه ای و قومی باندازه کافی در شکل دادن به فرهنگ خشونت علیه زنان نقش داشته است. در سال گذشته چند مورد اعتراضات گسترده خیابانی درهند در ارتباط با مواردی از تجاوزات جنسی گروهی به بحث رسانه ها تبدیل شد.

با این بحث مقدماتی اجازه دهید با ارائه تصویری عمومی از شرایط موجود– ونه تعمیق درجزئیات- به این بپردازیم که چارچوب فعالیت ما چیست. روشن است که در هر مبارزه ای یک پرسپکتیو مطالباتی و تدقیق در جزئیات لازم است و یک پرسپکتیو عمومی تر که این نوع فعالیت ها در بستر آن جاری است. پرداختن به پرسپکتیو عمومی نه فقط بمعنای واگذاشتن مطالبات و عرصه های کنکرت مبارزه نیست بلکه دقیقا برای تحقق همین کنکرت هاست که لازمست تصویر بزرگتر را هر از چندگاهی و خصوصا در مقاطعی که وقایع تعیین کننده ای اتفاق می افتد از نظر بگذرانیم و تاکید کنیم که تغییر در چنین شرایطی نیازمند دخالتگری سیاسی و از اینرو شناخت مولفه های سیاسی حاکم بر شرایط فعالیت ماست.

چند مولفه عمومی درمورد خاورمیانه

الف- در سال گذشته بیش از پیش روشن شد که آمریکا و هم پیمانان غربی اش در اعمال سیاست های دخالتگرانه شان در خاورمیانه و اعمال دمکراسی با بمباران هوایی و جنگ زمینی «ربل های» مرتجع وابسته به القاعده و دیگر سکت های مذهبی به بن بست رسیده اند. شکست مذاکرات سوریه، منتفی شدن خطر حمله به ایران، و بازشدن جبهه جنگ دیگری در اوکرائین گرچه دول ذینفع درگیر در خاورمیانه (آمریکا، اتحادیه اروپا و روسیه) را در نقطه دیگری مشغول زورآزمائی برای تثبیت موقعیت برتر خود کرده است اما تاثیری بر بازگشت آرامش و دفع شر از جنگ فرقه ای اسلامیون در خاورمیانه ندارد. در این سال نقاط التهاب در خاورمیانه کاهش نیافت وادامه جنگ ها و تصاویر دهشتناک درگیری های سکتی، نشان داد که قدرت های بزرگ غربی و نهادهای بین المللی حامی آنها نه فقط نتوانستند دمکراسی و نهادهای مدنی را توسعه دهند بلکه با گسترش جنگ، مدنیت موجود را نیز از مردم گرفتند. برجسته ترین عنصر باقیمانده از این دوره تشدید تخاصمات فرقه ای میان دستجات اسلامی و تبدیل بیش از پیش این فرقه های تروریست به یک عامل برهم زدن ثبات و امنیت و کارکرد جامعه مدنی است. در انتهای هزاره سوم دستجات باند سیاهی در لیبی هر کدام خود راسا اقدام به فروش نفت می کنند! امروز خاورمیانه در میان آتش و دود جنگ های متعدد مانده است با نقش مخرب دستجات ربلی و سکتی اسلامی که از حمایت مستقیم و غیرمستقیم آمریکاو خاندان آل سعود و دیگر مرتجعین منطقه برخوردارند. این تصویر چنان دهشتناک است که حتی خود عربستان سعودی هم در حالیکه کماکان مشغول حمایت مالی و لجستیکی از این دستجات علیه سوریه و ایران و اخوان المسملین در مصر و شیعیان بطور عمومی است، ازترس ناامن شدن جامعه و تهدید ثبات خاندان آل سعود درصورت بازگشت وابستگان این گروه ها به عربستان، ناچار شده که فعالیت آنها را در خاک خود تروریستی اعلام کند! آمریکا و هم پیمانان غربی اش نیز که دیگر مایل به شرکت مستقیم درجنگ در این منطقه نیستند اهداف جنگ طلبانه خود را با اتکا به همین دستجات ادامه می دهند ولی در سطح رسمی با دفاع از حقوق بشر دولت های منطقه را وادار به جمع و جور کردن این باندها می کنند. جنگ آمریکا و دوستانش در خاورمیانه برای استقرار «دمکراسی» و علیه تروریسم، نه فقط به شکست خود آنها و افزایش نفرت ضد غرب منجر شد بلکه باعث باز شدن سرکلاف پیچیده منازعات سکتی در درون اسلامیون و تاثیرات آن بر جامعه نیزشد. فاصله گرفتن بخش های جاافتاده ترو رسمی تر سنت اسلامی از این پدیده هم تغییری در این واقعیت نمی دهد که چه پتانسیل ارتجاعی ای در کل این سنت نهفته است.

ب – سنت اسلامی همواره یکی از نیروهای موثر در صحنه سیاست خاورمیانه درطول تاریخ مدرن بوده است. حتی در دوره کلونیالیسم هم این سنت یک شاخه مدافع منافع کلونیالیست ها و یک شاخه ضدکلونیالیسم داشته است. با این حال امروز می توان گفت که نقش آفرینی سنت اسلامی دیگر روند بالنده ای نیست. سنت اسلامی علاوه بر حضور در اپوزیسیون در کشورهای مختلف، فرصت های سیاسی متعددی را در سه چهار دهه اخیر داشته که ظرفیت های خود را بعنوان نیروی در قدرت نشان دهد. 35 سال حکومت جمهوری اسلامی ایران، بیش از یک دهه حکومت میانه رو ترکیه، و حکومت اخوان المسلمین در مصر. مدل ایران نه در عرصه بین المللی و منطقه ای و نه از زاویه مردم ایران دیگر مقبولیتی ندارد، مدل ترکیه که گسترش آن در خاورمیانه هم از سوی خود ترکیه و هم از سوی دوستانش در ناتو تشویق می شد قریب یک سال است که نه از عوارض بحران اقتصادی جهانی در امان مانده است و نه چشم انداز روشنی هست برای خلاصی اش از معضلات سیاسی درونی. و مهمتر از همه اینها عروج و افول غیرشکوهمند سنت اسلامی در مصر بعنوان ستون «بهار عرب» است که تاثیر بسیار مهمی در آتیه سیاسی این جریان در منطقه دارد. افول این نقش فی الحال خود را در اضمحلال برخی اتحادها و ائتلاف های منطقه ای نشان داده است.

ج- با این حال سنت اسلامی رقبای دیگری هم در عرصه سیاست دارد. در تقابل با وجه مشخصه مذهبی این جریان، اپوزیسیون سکولاری را باید مورد نظر قرار داد که علیرغم ضعف تا کنونی اش اکنون شانس های بیشتری برای گسترش نفوذ خود دارد. جریان سکولار علیرغم قدرت سیاسی و فرهنگی و تاریخی اسلام در خاورمیانه در دوره مدرنیزاسیون دهه 50 و 60 میلادی یک سنت سیاسی موثر بود. با شکست پان عربیسم در جهان عرب و ناتوانی اش در ایجاد تغییرات باثبات مشخصا در مصر و عراق، سکولاریسم عموما زمین سیاست را به سنت اسلامی باخت. عاملی که این پدیده را بیش از پیش تقویت کرد، شکست انقلاب ایران و عروج دولت اسلامی، شکست کمالیست های ترکیه و روی کار آمدن دولت اسلامی میانه رو در این بخش از خاورمیانه و علاوه بر اینها تلاش قدرت های بزرگ برای تقویت سنت اسلامی در تقابل با خطر بلوک شرق در ایجاد کمربند سبز بود. اما این ضعف سیاسی سکولاریسم در خاورمیانه تا ابد ادامه نخواهد یافت. وقایع مصر زنگ خطر جدی ای است. از لحاظ سیاسی این نوع سکولاریسم می تواند در پوشش ناسیونالیستی، لیبرالی و یا حتی سوسیال دمکراتیک (چپ های سابق که عمدتا هم وابسته به بلوک شرق بوده اند) خود را نشان دهد. فرار از جهنمی که اسلامیون ساخته اند می تواند زمینه روی آوری به این نوع سکولاریسم شود.

د- اما حتی اگر جبهه سکولاریست شانسی برای گرفتن قدرت و حفظ آن داشته باشد تازه باید دید که آنها فراتر از سکولار بودن برای جوامعی که تا مغز استخوان محتاج ترمیم زندگی آحاد خود است چه برنامه ای می توانند داشته باشند؟ در بسیاری از کشورهایی که پروسه توسعه را گذرانده بودند اتخاذ برنامه های نئولیبرالی راهی بود برای سر و سامان دادن به اقتصاد و جلب سرمایه های خارجی. با بحران اقتصادی فزاینده ای که تمام جهان را دربرگرفته، رویکرد بازار آزاد و برنامه های نئولیبرالی هم کارآیی خود را از دست داده اند. بحران موجود بحران همین رویکرد است. اوکرائین پس از آنکه از سیستم سرمایه دولتی و بلوک شرق گسست و به بلوک غرب و برنامه های نئولیبرالی پیوست، امروز دچار یک بحران همه جانبه بر سر نان وکار است که کشور را تا مرز جنگ و تجزیه برده است.

ایران: پروسه مذاکره و دولت روحانی

الف- ایران سالهاست که یک پای معضلات منطقه خاورمیانه بوده است. صدور انقلاب اسلامی و فتح قدس از راه کربلا، نقش آفرینی در وقایع سوریه، لبنان، فلسطین و همچنین کشورهای همسایه مثل افغانستان و عراق نمونه هایی از تلاش های گسترده ایران برای تثبیت خود بمثابه یک قدرت منطقه ای بوده است. کاهش این قدرت با خیزش های توده ای در جهان عرب، شروع جایگزینی دیکتاتورهای سابق با دیکتاتورهای جدید و باز بودن مساله قدرت در این کشورها، و همچنین عروج سنت اسلامی در منطقه که هیچ سمپاتی ای به مدل ایرانی اسلامی نداشت امروز دیگر یک فاکت است.

مساله تحریم اقتصادی در رابطه با پرونده هسته ای ایران عملا با روشن شدن همین موقعیت در دستور قدرت های بزرگ قرار گرفت. می دانیم که تشدید تحریم ها و خطر جنگ علیه ایران در مقطع انتخابات سال گذشته به یک اهرم جدی و موثر در انتخاب آقای روحانی بعنوان نقطه سازش جناح های حکومت تبدیل شد. دولت ایشان با توجه به عمق نابسامانی درون حکومت و فشار اقتصادی ای که جامعه را تا لبه پرتگاه سقوط کشانده بود بسرعت وارد مذاکره با آمریکا شد. اما شواهد نشان مید هند که مذاکرات و تداوم آن به این زودی ها قرار نیست د رموقعیت سیاسی ایران و بطریق اولی وضعیت اقتصادی مردم تاثیری داشته باشد. جایگاه این مساله البته بدلایل قابل فهمی برای ایران و آمریکا یکسان نیست. آمریکا با کشاندن ایران پای میز مذاکره خود را از شر یک جنگ دیگر خلاص کرد. این برای آمریکا مهم بود تا با ساکت کردن ایران و مشغول کردنش به چانه زنی در مذاکرات، انرژی خود را بر نقطه دیگری از جهان بگذارد که لااقل از زمان ریاست جمهوری اوباما قرار بوده نقطه ای باشد که آمریکا دامنه نفوذ خود را در آن گسترش دهد و این جایی نیست جز آسیا. و تحولات اوکرلائین و دخالت های آمریکا در آن بهمراه هم پیمانانش در ناتو نیز در این حیطه می گنجد. برای ایران اما وارد شدن در این روند از اینرو مهم بود که با باز شدن یک جنگِ حتی محدود علیه ایران، کل حاکمیت جمهوری اسلامی می توانست بفوریت زیر سوال رود.

تا همینجا روشن است که از هر دوسوی مذاکره بی اعتمادی های عمیقی وجود دارد. این را هم در بیان صریح این موضوع از جانب محافل ناراضی درون حکومت می توان دید و هم در اینکه گاه و بیگاه در حاشیه و متن مذاکرات، مساله حقوق بشر وحبس رهبران جنبش سبز را بیاد تیم روحانی می آورند. سفر اخیر خانم کاترین اشتون به تهران در آماده سازی دور بعدی مذاکرات و دیدار ایشان با جمعی از زنان در سفارت اتریش که منجر به خشم دولتیان شد بسیار گویاست. تا همین جا معلوم شده است که مذاکره با ایران پروسه ای است طولانی. دقیقا همانطور که دولت ترکیه سالهاست مشغول پیوستن به اروپاست و علیرغم گوش بفرمانی عمومی اش در رابطه با ناتو و آمریکا هرجا که کوتاهی کرده، همین کسانی که بانیان جنگ وآدمکشی در سرتاسر دنیا بوده اند طرفدار حقوق بشر می شوند و ماجرای کشتار ارامنه را به دولت ترکیه گوشزد می کنند.

ب- همه اینها البته مانع از تظاهر دولت به اینکه وضع دارد خوب میشود نشده است. آقای روحانی چه در دوره انتخابات و چه پس از آن تلاش کرده خود را ادامه دهنده راه اصلاح طلبان نشان دهد. و این را هم در نحوه ارتباطش با جامعه می شود دید و هم در وعده ها و عملکردهای مشخص اش. وارد شدن در مذاکره و رابطه با آمریکا یکی ازرویکردهایی است که بخش هایی ازاصلاح طلبان برای تحقق آن حتی از دعوت آمریکا به جنگ علیه ایران هم ابا نکردند. اما روحانی همان سیاست را با شیوه های دیپلماتیک پیش برده و فراتر از این با دعوت هیات های بازرگانی کشورهای غربی در حیطه اقتصاد نیز دارد بشیوه منسجم و خط داری حرکت می کند. بازتاب این سیاست ها در داخل ایران اما غیر از گسترش گرانی و بیکاری و نابسامانی اقتصادی نبوده است. با این تفاسیرتصور نمی کنم لازم باشد به این بپردازیم که دولت آقای روحانی برای زنان چه کرده است. این نوع سوالات را بهتر است به مدرسه فمینیستی و فمینیست های پراگماتیستی واگذاریم که تصور می کنند اگر عاقل باشی درهر منجلابی چیزی بنفع زنان پیدا می کنی. اینان به طرح حقوق شهروندی هم دل بستند و حتی ازموضع دفاع از حقوق شهروندان هم لازم ندیدند خود دولت را برای اعدام صدها نفر در همین دوره کوتاه حکومتش مورد سوال قرار دهند. بر سر قضیه مجاز بودن ازدواج پدرخوانده با نادختری هم لازم نیست حرف بزنیم. اینکه اینها ناشی از ترشح عفونت ذهنی اصول گرایان است یا جزیی از حقوق شهروندی آقای روحانی، تفاوت چندانی نمی کند!

*******

بحث در مورد این مولفه ها در روز زن ضروری است چرا که توجه به موقعیت عمومی منطقه خاورمیانه و روندهایی که بر فضای سیاسی کل منطقه و از جمله ایران تاثیر می گذارند، بسیار حیاتی است. مصائب زنان در همه جای دنیا فرهنگی، تاریخی، اقتصادی و سیاسی است؛ ریشه در نیازهای جامعه سرمایه داری دارد و در مبارزه برای رهایی زن، هیچکدام از این عرصه ها را نمی توان خالی گذاشت. ازطرف دیگر همین نیازهای جامعه سرمایه داری است که خاورمیانه را در شرایط حاضر به یک میدان جنگ تبدیل کرده است. و از آنجا که جدال های فرقه ای و سکتی اسلامی یک عنصر برجسته در این تصویر است پرداختن به نقش سنت اسلامی اهمیت ویژه ای پیدا می کند. بعبارت دیگر تشخیص کارکرد عنصر فرهنگی و مذهبی در تشدید موقعیت دشوار زنان همانقدر مهم است که تشخیص نیازهای جامعه سرمایه داری به تداوم این جنگ ها. هیچ شاخه ای از ترندهای فمینیستی مادام که به همه عرصه های اجتماعی مربوط به زندگی زن وارد نشوند نمی توانند مبشر تغییرات پایداری در موقعیت زنان باشند. فمینیسم ایدئولوژی جنبش رهایی زن نیست. فمینیسم مجموعه ای از فعالیت ها، رویکردها ، تئوری ها و… است که در درون جنبش زنان با هدفی زن محور شکل می گیرند. در این مجموعه شاخه هایی دنبال تغییرات پایه ای در موقعیت زنان هستند وبرای رفع تبعیضات جنسیتی مبارزه می کنند، عده ای برای برجسته کردن تبیین های زنانه در حیطه تخصص خود فعالیت می کنند، برای بخش دیگر فمینیسم ابزار ارائه تبیین های روشن تر از سکسوالیته است و برای عده ای هم فمینیسم یک شیوه زندگی است. این فمینیسم بیش از دو دهه است که گرفتار پراکندگی و عدم انسجام است و این درست مقارن با زمانی است که تاثیرات گسترش بیسابقه سرمایه داری به سرتاسر جهان، زنانِ هیچ ده کوره ای را بی نصیب نگذشته است. عرصه های گسترش یافته فعالیت فمینیستی بمعنای نزدیک شدن به ریشه های تداوم تبعیضات جنسیتی نبوده است و اعتراض نانسی فریزردر بهترین حالت به همین اشاره دارد. در سال های اخیر البته شاخه هایی از فمینیسم با رویکرد اینترسکشونالیستی(2) بر این تاکید کرده اند که مقوله طبقه و تعلق زنان به طبقات مختلف را نمی توان در نظر نگرفت. در عمل تاثیر پراتیک این شاخه بی آنکه بخواهیم تماما نفی اش کنیم فراتر از حرکتی در چارچوب مدل و سیستم سوسیال دمکراتیک نبوده است و عموما هم بیشتر در همین جوامع منشا پراتیکی واقع شده اند. جنبش رهایی زن برای رهایی راهی جز همه جانبه نگری، دخالتگری سیاسی، شناخت نیازهای جامعه سرمایه داری در تداوم تبعیضات جنسی و جنسیتی و معطوف شدن به مبارزه علیه کاپیتالیسم ندارد.

*******

وقتی در انتهای دهه 90 میلادی فوکویاما فروپاشی بلوک شرق را پایان تاریخ و پیروزی کاپیتالیسم و متعلقات آن دانست، تصور او و مدافعین نظراتش این بود که بازار آزاد و کاپیتالیسم بهترین آلترناتیو در جهان موجود است. در طول سه دهه گذشته بخش های بزرگتری از جهان در حلقه مناسبات سرمایه داری و حتی پیروی از مدل های دیکته شده غربی قرار گرفته اند. اما نه از «پیروزی» خبری هست، نه از دمکراسی! نه بمباران مردم عراق و افغانستان ولیبی و سوریه منجر به استقرار دمکراسی در خاورمیانه شد و نه حتی حکومت هایی که بشیوه پارلمانی و «دمکراتیک» انتخاب شدند (فلسطین در 2006 و اخوان المسلمین در 2012) توانستند معضل «مشروعیت» خود را حل کنند. نه بازار آزاد و مدل های نئولیبرالی منشا بهبود در جهان شدند و نه توسعه جامعه مدنی. بهترین شاهد گزاف گویی فوکویاما جنگ هایی است که سرمایه جهانی براه انداخته است.

 

 

(1)- این مراسم در روز 14 مارس بدعوت جمعی از کمونیست های ایرانی‌ در فرانکفورت، در این شهر برگزار شد.

(2)- خواننده علاقمند می تواند این مقاله را تحت عنوان «چرخش ظالمانه جنبش زنان: چگونه سرمایه داری فمینیسم را به خدمتکار خود تبدیل کرد و چگونه باید آن را پس گرفت؟»، نانسی فریزر، ترجمه فیروزه مهاجر در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» بخواند:

http://pecritique.com

به نقل از دفتر بیست و هشتم نشریه نگاه

مصاحبه با نشریه «نگاه» – طبقه کارگر و چشم انداز مبارزه طبقاتی در ایران

 

1-      شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حاضر در ایران، در متن بحران اقتصادی سرمایه ­داری جهانی و تحولات سیاسی بین­ المللی و منطقه ­ای، شرایطی بحرانی و خطیر است. در آغاز این گفتگو، خوب است ابتدا نظر خود را در مورد مهم­ترین مولفه­ های این شرایط توضیح دهید.

 امروز بیش از هر زمان دیگری ارائه هر تبیینی از شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران در ارتباط مستقیم است با بحران در منطقه خاورمیانه و همچنین بحران عمومی سرمایه داری جهانی. بحران عمیق اقتصادی در جهان که در دو دهه اخیر عامل چند جنگ درمنطقه خاورمیانه بوده است، خصوصا از سال 2008 و آشکار شدن تاثیرات این بحران در موقعیت اقتصادی آمریکا و متحدان اروپایی اش ابعاد جدیدی بخود گرفته است. در آمریکا گسترش بیکاری و فلاکت؛ و در اروپا اوجگیری اعتراضات مردم، اعتصابات گسترده و ورشکستگی بانک ها در یونان و اسپانیا و قبرس نشانه های غیرقابل انکار این بحرانند وشاخص تشدید این بحران در خاورمیانه تهدیدات جنگی جدید است. تحریم های اقتصادی یک شکل کنکرت عملکرد این بحران در ایران است. این تحریم ها که اساسا بمنظورزیرفشار گذاشتن ایران برای پذیرش قطعنامه شورای امنیت مبنی بر توقف غنی سازی اورانیوم است، همانطور که انتظار می رفت و موارد دیگر نیز نشان داده اند عامل فشارسنگینی است بر زندگی و گذران مردم. بسته شدن مراکز تولیدی و بیکاری ناشی ازآن، گرانی و تورم چهل – پنجاه درصدی، کاهش نرخ ارز و از همه بدتر چشم اندازتیره و تار تری که در پی تحریم ها در انتظار است،  جامعه را دارد به مرز سقوط می کشاند. و اینها را جامعه ای دارد تجربه می کند که لااقل در ده سال گذشته عدم پرداخت، و تعویق در پرداخت دستمزدهای کارگران جزو وقایع روزمره اش بوده است. حکومت اسلامی نیز زیر فشارهای سیاسی خارجی و تاثیرات گسترده تحریم اقتصادی شکاف هایی از درون برداشته که بیسابقه است.

 تلاش برای ایفای یک نقش برتر درمنطقه خاورمیانه همیشه یک پای فعالیت های جمهوری اسلامی بوده است. غنی سازی اورانیوم و توسعه پایگاه های اتمی نیز در حقیقت ابزاری بوده برای تحکیم این نقش. آغازتحریم های اقتصادی در سال 2010 میلادی، این نقش را بزیر سوال کشید و «بهارعرب» کاهش این اعتبار رابروشنی نشان داد. تشدید تحریم ها در یکی دو سال اخیر یک پیام مشخص دارد و آن اینست که جمهوری اسلامی نمی تواند بدون توافق آمریکا یک قدرت فائقه در منطقه باشد. و این، نه فقط خواست آمریکا و اسرائیل بلکه خواست جبهه عربستان – قطر و برخی دیگر از شیخ نشین های منطقه نیز هست که یک ایران «قدرتمند» تهدید مستقیمی برای ثبات حکومت شان خواهد بود.

 در تبیین موقعیت جاری در ایران البته از فاکتورهای دیگری هم می شود گفت مثل انتخابات و منازعات جناحی که ابعاد بیسابقه ای یافته است اما واقعیت اینست که این مسائل را نیز اکنون باید در پرتو همان شرایط عمومی تر بررسی کرد.

 2-      یکی از مولفه ­های شرایط حاضر، تشدید هم­چنان رو به افزایش تنش­ها، درگیری­ها و افشاگری­های جناح­های مختلف سرمایه ­داری جمهوری اسلامی علیه یک­دیگر است. چرا چنین است؟ برنامه و استراتژی اقتصادی وسیاسی این جناح­ها در اساس چه تفاوت هایی با هم دارد؟

 سابقه منازعات جناحی در جمهوری اسلامی طولانی است. اما اجازه دهید پیش از پاسخ کنکرت به سوال، یک نکته مهم را یادآوری کنیم. وجود احزاب سیاسی که در حقیقت محصول آزادی بیان و تشکل هستند در همه جوامع سرمایه داری یک فاکت نیست. بسیاری از این کشورها (مثل ایران و اکثر کشورهای خاورمیانه) برای حفظ مناسبات سرمایه داری است که نیازمند پای بند نبودن به ازادی بیان و تجمع و تشکل هستند. در تاریخ معاصر ایران حضور احزاب سیاسی  متعلق به دوره هایی است که جامعه دستخوش تحولات بزرگی بوده است مثل دوره مشروطه، تحولات پس از جنگ اول در دهه بیست و سی شمسی و بالاخره سالهای اولیه پس از انقلاب شکست خورده 57. این پدیده در درون جمهوری اسلامی که ظاهرا حکومتی متکی به قانون و انتخابات و… است شکل ویژه ای یافت. نه فقط احزاب اپوزیسیون در صحنه سیاسی ایران اجازه حضور نداشته اند بلکه حتی تمایزات و ترجیحات سیاسی و عقیدتی درون حکومت نیز عموما نه در قالب احزاب بلکه بشکل انجمن ها و نهادهایی نمایندگی می شوند که گاه حتی بدوا خود را بعنوان یک اکتور سیاسی تعریف نکرده اند: جمعیت موتلفه، جامعه روحانیون مبارز، گروه ایثارگران اسلامی و…. این نوع شکل بندی درونی طبقه سرمایه دار ایران و ناپایداری احزاب سیاسی موضوع مطالعات بسیاری بوده است و اینجا لازم نیست در جزییات آن دقیق شویم. نکته مهم اینجا اینست که منازعات و مناقشاتی که «جناحی» تعبیر می شود یک خودویژگی کنش سیاسی در درون طبقه حاکم است و در طول حیات جمهوری اسلامی تماما حول مهم ترین مسائل استراتژیک سیاسی و اقتصادی و…. شکل گرفته است هر چند که هیچوقت به هیات احزاب تعریف شده پارلمانی مثل بسیاری از کشورهای غربی در نیامده است. توضیح این نکته ضروری بود تا از همین ابتدای بحث روشن باشد که «منازعه جناحی» ناشی از وجود ملاها در حکومت و یا پایه های لرزان آن نبوده ، بلکه خودویژگی سیاسی طبقه حاکم ایران در یک دوره طولانی از حیاتش بوده است. در دوره بعد از انقلاب 57 بطور مشخص این دسته بندی ها در سه دوره درسیاست های طبقه حاکم نقش آشکار داشته اند بدون اینکه شیرازه حکومت از دست برود و جنگ همه علیه همی راه بیفتد.

الف- در زمان جنگ ایران و عراق، حفظ سرکوب شدید در جامعه نقطه اشتراک همه جناح ها بود تا جمهوری اسلامی خود را تثبیت کند. در حالیکه هم در مورد چند وچون تداوم جنگ اختلاف نظر وجود داشت و هم در مورد نحوه اداره جامعه و بازسازی نهادهایی که دستخوش تکان های انقلاب 57 شده بودند.

ب- پس از ختم جنگ ایران و عراق، برهبری رفسنجانی دوره نوینی آغاز شد که جوهر آن اعمال تعدیل ساختاری بود برای انطباق یافتن با مقتضیات جهان سرمایه در انتهای دهه هشتاد میلادی که بویژه با ختم جنگ سرد همه معادلات سیاسی منطقه ای و جهانی را برهم زده بود.اختلافات جناحی در این دوره نیز بروشنی موجود بود اما با این حال روند بیکارسازی ها، تضعیف نقش برجسته دولت دراقتصاد که وجه مشخصه دهه شصت بود و جایگزین کردن آن با خط مشی نئولیبرالی رایج این دهه با قدرت پیش برده شد. سازمان کار، قوانین کار و بسیاری فاکتورهای دیگردر پرتو این شرایط عوض شدند و در سطح سیاسی نیز محصول این تحولات تشکیل حزب کارگزاران سازندگی و سرانجام عروج جنبش اصلاحات بود.

ج- دوره اصلاح طلبان آخرین دوره ای بود که تمایزات جناحی معنای «نرمالی» داشت. اصلاح طلبان محصول پروسه تعدیل ساختاری دوره رفسنجانی بودند و بلحاظ اقتصادی هیچگاه پلاتفرم متمایزی ارائه نکردند اما با شعار توسعه سیاسی، ارائه قرائت جدید از اسلام و گفتگوی تمدن ها آمدند. عروج جریان اصلاح طلبی موج اعتراض خفته و سرکوب شده درون جامعه را به سطح آورد اما در عین حال برکسی پوشیده نبود که اصلاح طلبان علیرغم شعارهایشان عمیقا پا دررکاب نظام هستند هرچند تمایزات سیاسی روشنی هم با محافظه کاران دارند.

 اما محتوای تنش های جناحی جاری متمایز است از آنچه که پیشتر شاهد آن بوده ایم. جمهوری اسلامی در موقعیت بسیار خطیری قرار گرفته است. همه شواهد حکایت از این مساله دارند و این وضعیت بحرانی دسته بندی های رایج را از  زیست نرمال شان خارج کرده و یا بعبارت دیگر در پاسخگویی به وضعیت دشوار و معادلات چند وجهی جاری نزاع های حکومتی قواره جدیدی یافته اند که بیش از آنکه بازتاب اختلاف نظرات سیاسی، پلاتفرم ها و استراتژی های مختلف حکومتی بر سراداره جامعه باشند؛ رنگ و نشان از خطری دارند که کل نظام را تهدید می کند. تحریم های اقتصادی، خطر جنگ – حتی کوتاه مدت،  و یا تعویض رژیم با توجه به موارد مشابه جاری در خاورمیانه کل نظام را تهدید می کند. همه دست اندر کاران حکومتی خصوصا بعد از اعتراضات پساانتخاباتی 88 فهمیده اند که راه سازش با غرب تضمین کننده ادامه حیات شان است. درعین حال از نقطه نظر حفظ منفعت نظام –که خواست همه جناح های درگیر است- این سازش باید بشکلی واقع شود که اعتبار منطقه ای ایران لااقل کاهش نیابد. تداوم مجادلات مبنی بر توقف غنی سازی اورانیوم مسیری بوده که حکومت اسلامی باکوبیدن بر طبل عِرق ناسیونالیستی طی می کند تا بتواند هم موقعیت تضعیف شده منطقه ای خود را بازیابد و هم متحدان بیشتری برای خود دست و پاکند. در این تصویر نه از جانب آمریکا و هم پیمانانش، و نه از جانب حکومت اسلامی در کلیتش، مساله مردم و خواست ها و مطالبات آنها، دمکراسی و اصلاحات و…. نقشی ندارد. این جدال، جدالی است بر سر نقش جمهوری اسلامی در منطقه و ربطی به سرکوب سی و چند ساله مردم و حتی «حقوق بشر» ندارد. با عروج اعتراضات توده ای در خاورمیانه، سقوط چند دیکتاتور و بازشدن عرصه سیاست بروی جریانات اسلامی این کشورها، مدل اسلامی ایران اعتبار خود را بشدت از دست داده و این تنها مربوط به اختلافات سکتی میان شیعی و سنی و سلفی و علوی و وهابی نیست. شاخه های مختلف اسلامی شانس یافته اند که یا در قدرت قرار بگیرند و یا جزو کارت های قابل اعتنا در عرصه سیاست باشند. از مدل ترکیه گرفته تا اخوان المسلمین و حتی سلفی ها  که باعتبار پول های آل سعود مشغول شکل دادن به پایگاه های سیاسی خود در خاورمیانه هستند، حکایت از زمانه دیگری می کند که یک ایرانِ شیعه و مجهز به سلاح هسته ای را بر نمی تابد. خلاصه کلام اینکه نزاع های جناحی در شرایط حاضر بر خلاف دوره های پیشین متمرکزبر سیاست اداره جامعه ایران نیست و بسیاری از فاکتورهای دخیل در آن، خارج از حیطه قدرت حکومت اسلامی و جناح هایش عمل می کند.

3-      حداقل بخشی از کارگران و مردمان محروم در تقابل جناح­های سرمایه­ داری جمهوری اسلامی، جانب این یا آن جناح علیه دیگری را می­گیرند، به این امید که بهبودی در زندگی آن­ها ایجاد شود. آیا واقعا حاکمیت این یا آن جناح سرمایه داری، در شرایط حفظ بنیان­های جمهوری اسلامی، می­تواند به گشایشی در وضعیت زندگی اجتماعی در ایران بیانجامد؟

زمانی که مردم به خاتمی رای دادند چنین چشم اندازی داشتند. وعده دمکراسی و رای و آزادی، تشکیل انجمن ها، انتشار نشریات و شل شدن حجاب اسلامی و … همه حکایت از تغییراتی در فضای سیاسی می کرد. اصلاح طلبان نتوانستند تغییرات یا اصلاحات پایداری در جامعه ایجاد کنند و درانتخابات 88 محض رد شدن از فیلترهای نظام چهره ای را جلوی صحنه آوردند که خود جزیی از تاریخ سرکوب دهه 60 بود. با این وصف حضور مردم در انتخابات 88 و سپس اعتراضات پس از آن، گسترده بود به این دلیل که مردم امید به «تغییر» را با همین لاشه ای که از اصلاح طلبی باقی مانده بود، هنوز می خوانستند تعقیب کنند. اما اکنون وضعیت متفاوت است. منازعات جناحی متمرکز است بر مسائلی که کل نظام را با اهرم فشار تحریم و جنگ در مقابل خطرات جدی قرار داده است. با اینکه مصائب ناشی از این وضعیت تماما برسر طبقه کارگرخراب خواهد شد اما واقعا مساله انتخاب میان جناح ها با مفروضات فعلی، موضوعیتی ندارد. و بعلاوه بنظر نمیرسد چنین شوقی در میان مردم موجود باشد.

 در کل منطقه در فاصله انتخابات سال 88 ایران و انتخابات جاری وقایع بسیار مهمی رخ داده است. بساط چند دیکتاتور برچیده شده است، نفس انقلاب و خیزش های توده ای زمین منطقه را گرم کرده است، آتش جنگ و مصیبت های اجتماعی نه فقط در تمام منطقه شعله ور تر شده بلکه تا پشت دروازه های ایران هم آمده است. و وضعیت مردم از هر لحاظ بسیار بدتر شده است. برای بخش بزرگی از مردم ایران، منازعات درون حکومتی نه فقط چشم اندازی از کم کردن فشارهای اجتماعی بر مردم نشان نمی دهد بلکه خود یک عامل مهم درتشدید چنین وضعیتی است. در شرایطی که تحریم های اقتصادی فشار خانمان براندازی را بر مردم اعمال کرده است، و درشرایطی که امروز دیگر خیلی ها ارقام ثروت های بادآورده سران حکومت را می دانند جمهوری اسلامی حتی درتعیین دستمزدهای سالانه امسال هم سعی نکرد راهی را پیش گیرد که کمی از میزان نارضایتی ها بکاهد.

یک عرصه کنکرت طرح این سوال، یعنی انتخاب میان جناح ها مربوط می شود به انتخابات جاری. و فراموش نکنیم که جمهوری اسلامی همیشه از حربه هایی برای کشاندن مردم بپای صندوق رای استفاده کرده است. زمانی برای غلبه بر منافق، زمانی برای اینکه جنگ است و اسلام در خطر، زمانی برای گسترش توسعه اقتصادی، زمانی برا ی گشایش سیاسی، و آخرین دوره انتخابات یعنی در سال 88 با ایجاد این شبهه که گویا ممکن است با انتخابات ورق برگردد و با سبزی جنبش میرحسین و شرکا مفری باز شود. این تبلیغات (و البته با چماق زور و تهدید) در کشاندن مردم بپای صندوق ها نقش داشته است. همین حالا هم ازمحافل پیرامون و نزدیک حکومت سخن از حضور مجدد خاتمی و کاندید شدن او برای نجات اصلاحات می رود و یا اینکه اصلا معمار اصلاح طلبی رفسنجانی بود و اوست که می تواند صحنه را برگرداند…. علاوه بر این، تبلیغات ناسیونالیستی ای است که گاه و بیگاه از زبان احمدی نژاد و چهره های درجه چندمی جمهوری اسلامی بیان می شود. تبلیغاتی که با حاد شدن مساله برنامه هسته ای به آرزوهای ناسیونالیسم ایرانی متوسل می شود تا از اینطریق نیز جلب آرا کند. در مجموع باید گفت که هیچکدام از دسته بندی های جناحی حکومتی و یا حتی اپوزیسیون رانده شده از حکومت، مفری نشان نمی دهند که نوید وضعیتی کمی بهتررا بدهد. و از آنجا که خطر جنگ و تهدیدهای نظامی در شرایط حاضر یک تهدید جدی علیه جامعه است، بعید نیست که مردم برای گریز از آنچه در همین سال ها درعراق و افغانستان و لیبی و سوریه شاهد بوده اند، به کلیت همین حکومتِ زیر ضرب، فعلا رضایت دهند و انتخابات جاری هم همانطور که رهبر خواسته تبدیل به یک «حماسه» شود! بنظر می رسد که حکومت خود بر همین فاکتور حساب بازکرده که با خیال آسوده افزایش ناچیزدستمزد را – که حتی صدای خودی ها را هم در می آورد- به پرده ای از قدرقدرتی خود تبدیل می کند، در شرایطی که کل موجودیتش زیر ضربِ خطرجنگ و تعویض رژیم است.

 4-      شاید لازم باشد همین جا، به اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی هم اشاره کنیم. مهم­ترین گروه­بندی­های اپوزیسیون بورژوایی کدام­ها هستند، برنامه و استراتژی اقتصادی و سیاسی آن­ها چیست؟ و آیا در صورت روی کار آمدن هر یک از آن­ها، هیچ گشایشی در وضعیت زندگی اجتماعی در ایران، و به ویژه وضعیت طبقه ­ی کارگر، رُخ خواهد داد؟

اجازه دهید ابتدا دونکته عمومی را درمورد اپوزیسیون جمهوری اسلامی صحبت کنیم. اول اینکه نه فقط اپوزیسیون چپ و برانداز بلکه حتی تمامی اپوزیسیون بورژوایی حکومت هم اساسا در خارج کشور مستقر است. دوم اینکه در ادبیات دول غربی درگیر درمناقشات جاری خاورمیانه، از ترم انتقال در رابطه با جابجایی های حکومتی استفاده می شود. باین معنی که پس از سقوط دولت حاکم شخص یا جریانی در راس دولت قرار گیرد بااین ماموریت که شرایط انتقال به یک دوره «متعارف» و برگزاری یک انتخابات «دمکراتیک» را فراهم کند. این پروسه ای است که درعراق، افغانستان، لیبی، سوریه، تونس و حتی تا درجه ای مصر پیش رفته است. اپوزیسیون بورژوایی ایران مستقل ازهرهویت سیاسی ای که پیشتر برای خود تعریف می کرده امروز تماما در پاسخگویی به شرایط دوره انتقال دارد خود را بازتعریف می کند.

اصلاح طلبان– با شکست جنبش اصلاحات یا جنبش سبز انتخاباتی 88 بخشی از چهره های این جریان راهی خارج کشور شدند؛ رئیس جمهور بازنده که خود از خودی ها بود در خانه حبس شد، و مابقی حضوریا نقش برجسته ای در سیاست ندارند مگر اینکه هراز گاهی یکی شان دست بخش هایی از حکومتیان و اسرار پشت پرده آنها را برملا کرده و سپس راهی خارج کشور شوند. این اصلاح طلبان تبعید شده (خودشان می گویند «مهاجر»!)، بهمراه لیبرال های ملی و مذهبی در خارج کشور که با پرچم رفراندوم و شصت میلیون دات کام و …. در دوره های مختلف فعالیت کرده اند، مستاصل از شکست تلاش هایشان برای تحمیل تغییری به جمهوری اسلامی اینجا و آنجا درحاشیه و یا حتی متن اقدامات دست ساخته آمریکا و دیگرهم پیمانانش قرار گرفته و باشکال مختلف ازنهادهای مختلف امپریالیستی سردرآوردند؛ و یا در ارتباط با این نهادها مشغول راه اندازی همایش و سمینار و غیره برای دیالوگ در میان اپوزیسیون و آلترناتیو سازی شده اند. کنفرانس های متعددی دراین زمینه در سال های اخیر در خارج کشور برگزار شد که بدرست از جانب اپوزیسیون چپ جمهوری اسلامی بعنوان بخشی از برنامه های دخالت گرایانه و از بالای سر مردم ایران افشا و طرد گردید.

دخالت دولت های بزرگ غربی و مشخصا آمریکا در مورد مسائل منطقه خاورمیانه تقریبا در همه جا بیکسان پیش می رود. از ریختن پول در دست و بال اپوزیسیون، تا برگزاری همایش ها و سمینارهایی که قرار است در پروسه شگل گیری یک آلترناتیو موثر باشد تا شکل دادن یک نیروی مسلح گوش بفرمان و حتی رسوخ در صفوف معترضین از کانال نهادهای حقوق بشری و «مدنی» و…. همه جزو اقداماتی است که انجام می شود. تلاش برای شکل دادن به چنین آلترناتیوهایی در سال های اخیر در مورد عراق، سوریه، افغانستان، لیبی وایران بسیار بارزبوده است. این تلاش ها در مورد ایران، خصوصا با شکست جنبش سبز و استقرار چهره های بیشتری از آن در خارج کشور اشکال پیچیده تر و البته خطرناک تری پیدا کرده است.

 سازمان مجاهدین خلق ایران در سال گذشته از لیست تروریستی آمریکا خارج شد و این عمل بدرست از سوی بسیاری گامی شناخته شد درمهیا کردن یک نیروی مسلح گوش بفرمان آمریکا تا در صورت اعمال مدل سوریه و لیبی در ایران، حاضر به خدمت باشند. این دسته از اسلامیون مثل القاعده، ارتش «آزاد» سوریه و «ربل های لیبی»، بیشتر سربازان گوش بفرمانند که تاریخ مصرف شان محدود است. اینکه مجاهدین بهیچوجه نه فقط سعی در زدودن این تصویر از نقش خود ندارند بلکه در پاسخ به واکنش بخش های دیگر اپوزیسیون (خصوصا جنبش چپ) نسبت به نقش آتی شان خط و نشان های امنیتی کشیدند، زنگ خطر گویایی است از سوی یک سازمان مسلح بی پایه اجتماعی. مجاهدین در آتیه سیاسی ایران غیر از توپ جمع کنی مسلحانه در یک جنگ ارتجاعیِ احتمالی جایگاهی ندارند.

 سلطنت طلبان– بخش دیگراپوزیسیون بورژوایی حکومت، بقایای سلطنت طلبان هستند که بروال همیشگی در تلاش اند که با کسب وجهه و اعتبار در مقابل نهادهای بین المللی و دولت های بزرگ غربی برای خود شانسی در آتیه سیاسی ایران باز کنند. جالب است که بخش هایی از فعالان اصلاح طلب بعد از شکست جنبش سبز، در تلاش برای یافتن هم پیمانان جدید از کنار این بخش اپوزیسیون سر درآورده اند. اصلاح طلبان که برای مدت تقریبا دو دهه باورشان شده بود که قرار است بدون «خشونت» و با عقل و منطق سیمای سیاست ایران را تغییر دهند وقتی خود قربانی این خشونت شدند رو کردند به جریانی که روزگاری موضوع مبارزه خودشان هم بود!

 اینکه مدافعین سلطنت بعنوان بازندگان تحولات سیاسی سال 57 همواره یک نیروی سیاسی بوده اند که نهایتا خواسته اند سلطنت را دمکراتیک کنند، نیازی به بحث ندارد. اما اینجا توجه به یک نکته دیگرضروری است و آن هم عروج روحیه ناسیونالیستی وشووینیسم عظمت طلب ایرانی است که در دوره های مختلف در زمان حیات جمهوری اسلامی موضوعیت داشته و بنوعی یا بحساب سلطنت طلبان گذاشته شده و یا آن ها خود تلاش کرده اند این را نتیجه ارزش های معنوی نظام شان در میان ایرانیان قلمداد کنند. در دوره جاری در تقابل با فشارهای بین المللی بر ایران برای کنترل غنی سازی اورانیوم و اعمال تحریم اقتصادی عده ای (علاوه بر احمدی نژاد) از سر دفاع از «حق» ملت ایران در بهره برداری از تکنولوژی هسته ای و دفاع از غرور ملی ایرانیان وارد شده اند که طبعا بمعنای دامن زدن به ناسیونالیسم ایرانی است. علاه بر اینها دخالت موثر برخی دول عربی در اعمال فشار بر ایران (عربستان سعودی، قطر و برخی امیرنشین های دیگر) که با حمایت سیاسی و مالی مشغول پراتیک کردن سیاست های آمریکا و متحدان اروپای اش درمنطقه خاورمیانه هستند هم بطور قطع بر تشدید ناسیونالیسم ایرانی تاثیر داشته است. این مجموعه رویکرد ناسیونالیستی بعینه مشابه نقش مدافعین سلطنت نیست ولی همیشه مورد بهره برداری آنان هم قرار گرفته است.

موقعیت خطیرخاورمیانه وتنگ شدن حصار فشارهای بین المللی برجمهوری اسلامی یک باردیگراپوزیسیون بورژوایی آن را در یک مسیر قرار داده است. هیچکدام از اینها بدون حمایت قدرت های بزرگ شانسی برای خود نمی بینند. و نشان داده اند که بی اندازه در کم رنگ و پررنگ کردن هویت سیاسی شان قابلیت انعطاف دارند. اصلاح طلبش حاضر است با کودتاچی کنار بیاید، سکولارش حاضر است شاخه های اسلامی را هم باری بهر جهت تحمل کند، سلطنت طلبش حاضر است با عناصر بریده حکومت وارد بده و بستان شده و گاه گاهی هم از تعهدات دیرین خود به مذهب مردم بگوید. این در مورد آرایش سیاسی این بخش از اپوزیسیون که کمابیش در چارچوب برنامه های مورد حمایت دول آمریکا و شرکای اروپایی در رابطه با منطقه خاورمیانه است. وتا جایی هم که به استراتژی اقتصادی آنها مربوط می شود، هیچکس دیگر حتی حرفی از آن نمی زند. نق زدن در مورد دزدی خودی ها وسهم غیرخودی های حکومتی را هم طبعا نمی توان پلاتفرم نامید. اما نکته مهم تر دراین زمینه اینست که همه اینها می دانند و تجربه عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و تا حدودی مصر نشان داده که نیرویی که به پشتوانه کمک های آمریکا و هم پیمانانش در راس حکومت قرار بگیرد اولین وظیفه اش تامین منافع این قدرت هاست. و این یعنی اینکه شرط قدرت گیری آنها نه الزاما برنامه ها و پلاتفرم های خودشان (تازه اگر داشته باشند) بلکه درجه انطباق با برنامه ها و سیاست های آمریکا و شرکای اروپای اش است. و این مساله در درجه اول یعنی سر و سامان دادن همان دوره انتقال کذایی که عموما با تسویه حسابی خونین در رابطه با مخالفان آمریکا آغاز می شود. برای روشن تر بودن قضیه فقط می خواهم این را تاکید کنم که شاید ده سال پیش و حتی پنج سال پیش هنوز می شد از «برنامه» های این جریانات در اپوزیسیون بورژوایی ایران بحثی کرد اما امروز دیگر بحث بر سر برنامه های آنها نیست بلکه بر سر پتانسیل انطباق شان با برنامه های حی و حاضر انتقال قدرت در خدمت آمریکا و ناتوبرمتن بحران اقتصادی جهان است.

5-      در این میان، وضعیت طبقه­ ی کارگر را چگونه می­ بینید؟ پیش­رفت­های طبقه در مبارزه علیه سرمایه­ داری و موانع پیشاروی آن؟ اصلا کدام مسایل و گره­گاه­ های مبارزه­ ی طبقاتی در شرایط حاضر کلیدی هستند، به طوری که تمرکز روی آنها و بسیج نیروی اجتماعی طبقه­ ی کارگر برای حل آن­ها، می­تواند به ایجاد فضای مناسب و لازم جهت پیش­روی­ های بیش­تر طبقه بیانجامد؟

فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم ها، زیست مردم را در ابتدایی ترین معنای آن با مشکلات جدی ای مواجه کرده است. دولتی که خود بانی این وضعیت است هم با میزان افزایش دستمزدها موضع خود را در مورد حق حیات شهروندانش گفته است. طبقه کارگر ایران یکی از سخت ترین دوره های تاریخ خود را از لحاظ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی می گذراند. اما دشواری های معیشتی و فشارهای زندگی برای طبقه کارگر طبعا با این دوره شروع نشده است. جمهوری اسلامی سالیان سال است که برای مقبول واقع شدن نزد نهادهای بین المللی مثل سازمان تجارت جهانی و صندوق بین المللی پول یک جهنم واقعی را بر طبقه کارگر ایران تحمیل کرده است. رواج قراردادهای موقت، تغییرات در قوانین کار و سازمان کار، و ورای همه اینها عدم پرداخت بموقع دستمزدها اقلامی است از تجربه تلخ یک نسل از طبقه کارگر ایران. طی دو دهه اخیر و همپای عروج اصلاح طلبان که قصد توسعه سیاسی جامعه ایران را داشتند جنب و جوش گسترده ای برای تشکیل تشکل های کارگری راه افتاد. و حاصل آن چند تشکل بود که برای در صحنه ماندن خود هم بهای گزافی پرداختند. این تشکل ها گرچه درافزایش اعتماد بنفس در مبارزات کارگری نقش داشتند اما بدلایل متعددی از ایفای نقش برجسته ای در پیش بردن مبارزات کل طبقه کارگر بازماندند. بررسی این تجربه، قوت و کاستی هایش البته نیاز به بحث جداگانه ای دارد اما توجه به چند نکته از زاویه ادامه کاری سازمانیابی کارگری در شرایط حساس امروز ضروری بنظر میرسد.

 الف- خفقان و نبود آزادی های سیاسی تنها مانع شکل گیری و ادامه کاری این تشکل ها نبوده و نیست؛

ب- تشکل های شکل گرفته بجای تمرکز بر کار درعمق، به گسترش غیرموثری درسطح پرداختند؛

ج- این تشکل ها بجای تمرکز بر حفظ تحرک در مقیاس توده ای مشغول چهره سازی، رتق و فتق امور خود بعنوان سازمان و یا چهره های شناخته شده آن شدند؛

د – هر تشکلی که بدنبال تغییری در عرصه ای از فعالیت های اجتماعی است طبعا نمی تواند به سیاست بی تفاوت باشد اما تبدیل شدن تشکل کارگری به محل حل وفصل کاستی های احزاب سیاسی، نه فقط گواه معضلات این احزاب در رابطه شان با جامعه است بلکه در عین حال حکایت از ناپختگی فعالان کارگری درگیر در آن تشکل دارد.

روشن است که همه این نکات نیاز به بحث و استدلال دارند. کاری که حتما در جای مناسب خود باید انجام شود. اما تاکید بر این نکات ضروری است چرا که سازمانیابی کماکان بسترشکل گیری عمل اجتماعی درشرایط خطیر امروز هم هست.

بر چنین پس زمینه ای اکنون طبقه کارگر ایران با دوره جدیدی از فشارهای اقتصادی و سیاسی مواجهه شده است. شرایطی که تجربه وقوع یافته آن در کشورهای همسایه ایران، آینده ناروشنی را در افق جامعه ترسیم می کند. در مواجهه با این وضعیت اگر مبارزه آگاهانه ای در دستور نباشد، دو شکل واکنش قابل پیش بینی است. یکی بی تفاوتی، استیصال و پذیرش همین وضع است و دیگری طغیان های زودگذر. در پاسخ به سوالات قبلی مفصلا در مورد موقعیت سیاسی ایران و مولفه هایی که این وضعیت را توضیح می دهند صحبت کردیم. با رجوع به آن بحث ها بنظر می رسد که  هر نوع تدبیر سیاسی در شرایط امروز ایران باید رجعت به اوضاع عمومی منطقه را در مرکز خود داشته باشد. و براین مبنا بنظر من سه محور مهم است:

 الفراه حل های آلترناتیو- یک معضل حیاتی در شرایط حاضر مسائل ناشی از تحریم اقتصادی است. هرچند سالیان سال است که مردم باید به شغل هایی راضی باشند که دستمزدش شش ماه یکبارو دوسال یکبارپرداخت می شود؛ اما روشن است که این وضعیت با تحریم های اقتصادی بمراتب بدتر شده است. فعالیت هایی که همین حالا در جریان است مثل تلاش برای افزایش دستمزدها و جمع آوری امضا و غیره… هرچند همیشه جزیی از مبارزه و مطالبات طبقه کارگر بوده اند اما بنظرکافی نمیرسد، بدون اینکه از اهمیت مبارزه مستقیم در مقابل دولت برای پذیرش مسئولیت سیاست هایش چشم بپوشیم. دولتی که خود بسبب سیاست هایش عامل تحریم اقتصادی است، موظف است مسئولیت عوارض تحریم را بپذیرد و مثلا یک درصدی های جامعه را وادارد تا با پرداخت مبالغ ویژه ای یا درصد معینی از درآمدشان، به صندوق پرداخت دستمزدهای 99 درصدی های جامعه کمک کنند. در همین شرایط امروز ایران و با جنگ همه علیه همی که در درون حکومت در جریان است چنین خواستی حتما عملی نخواهد شد، همانطور که کسی به طومار امضا شده برای افزایش دستمزد وقعی نخواهد گذاشت! اما طرح با صدای بلند چنین مطالبه ای بسیار بیشتر از طومار نویسی برای افزایش دستمزد می تواند به رشد و شکوفایی مبارزات اکثریت مردم جامعه کمک کند. استفاده از نزاع های جناح های حکومتی در دوره های متعارفتر شاید موضوعیتی داشت، امروز اما چنین موقعیتی موجود نیست و بیش از هر زمان دیگری باید به نیروی ابتکار عمل خود متکی شد و راهی برای تسهیل امور روزمره زندگی مردم پیدا کرد. در همین دوره های معاصر در تجارب جنبش کارگری جهانی، نمونه های برجسته ای از راه حل های آلترناتیو در مقابل دولت ها موجود بوده است. از تشکیل آشپزخانه های عمومی یا کلاس درس های کمکی برای بچه های خانواده های کارگری، تا سازمان دادن ارائه خدمات گوناگون به یکدیگر (مثل کمک های درمانی) بدون دریافت پول و…. همه اشکالی هستند که نه فقط مقوله گذران زندگی را تسهیل می کنند بلکه زمینه ساز همبستگی بیشتری خواهند شد. هر جا که عضوی از خانواده کارگری هست، همانجا محل متشکل شدن و سازمان دادن راه حل های آلترناتیو است. سازمان دادن چنین اقداماتی مرکز ثقل فعالیت را به محلات زندگی کارگران و زحمتکشان می برد.

ب همبستگی کارگری در مقیاس منطقه خاورمیانه– در همین دو سال گذشته آنجا که با تحمیل جنگ ساختارهای موجود جامعه ویران نشد، حرکت های اعتراضی بسرعت مرز حذف دیکتاتورها را پشت سر گذاشته و با خواست نان و آزادی به تعمیق مبارزاتشان پرداختند. سیاست خاورمیانه ای آمریکا و دیگر هم پیمانانش در شکل دادن به جغرافیای سیاسی خاورمیانه در شرایط حاضر، از جمله متکی است به تمرکز بر داده های فرهنگی و تاریخی مشترک مردم این منطقه. در این رویکرد، توجه به این داده ها ضروری می شود تا سیاست های دول غربی با اتکا به نیروهای خود منطقه پیش برده شود. یکی از این نیروها شاخه های مختلف جریانات اسلامی هستند که تا کنون هم بمیزان زیادی یک پای جنایات جاری در منطقه بوده اند. اینان پس از «بهارعرب» و درغیاب حضور آلترناتیوهای قدرتمند مردمی در اشکال مختلف و بسیار بیشتر از سابق، درگیر شکل دادن به جغرافیای سیاسی منطقه شده اند. واقعیت اینست که اشتراک فرهنگ و تاریخ جنبه های دیگری نیز دارد. مبارزات کارگری در مصر و تونس در همین چند سال گذشته کم نبوده اند. کارگران ترکیه در اول مه همین امسال در شرایطی با پلیس درگیر شدند که اردوغان و حزب عدالت و توسعه دراوج رجزخوانی هایشان برای علم کردن یک نمونه «متمدن»، معطوف به غرب و درحال توسعه از حکومت های اسلامی هستند. و سوال اینست که چرا توجه به داده های فرهنگی و تاریخی منطقه فقط برای شعله ور کردن آتش جنگ، وپروار کردن مرتجعین اسلامی باید کارساز باشد؟ تلاش برای گسترش همبستگی منطقه ای بهیچوجه مشروط به شکل گیری تشکل های گسترده (و رسمیت یافته) کارگری در مقیاس کشوری نیست. تلاش و تحرک و جنب و جوش همیشه بر سازمان یابی بعنوان شکل حرکت، تقدم داشته است. و اینجا هم بحث بر سر امکانی است که می تواند راهگشای گسترش همبستگی منطقه ای باشد. ناگفته پیداست که چنین اقدامی نیازبه شناخت جنبش کارگری هر کدام از این کشورها، سطح مبارزه شان و فرهنگ مبارزاتی شان دارد. و این هم امر غیرممکنی نیست.

ج– یک نکته محوری دیگر مساله جوانان است. و تاکید بر این مساله صرفا از سر نیاز به نوسازی ساختارهای اجتماعی با نیروی جوان نیست. جوانان بیکارند. جوانان بعنوان نیروی تغییرات گسترده در جامعه ، مستقل از درجه تحصیل و کارآزمودگی، بدون اینکه شانس وارد شدن در بازار کار را داشته باشند در میان چرخ دنده های پوسیده این جامعه دارند له می شوند. بخش بزرگی از معضلات و آسیب های اجتماعی دامن همین دسته از آحاد طبقه کارگر را می گیرد. آخرین شماره ماه آپریل نشریه دست راستی اکونومیست صفحاتی را به بررسی مساله بیکاری اختصاص داده است. مطابق آمار طرح شده در این نوشته ها، نرخ بیکاری جوانان در کشورهای در حال توسعه از سال 2007 بمیزان 30% افزایش یافته است و جمعیت بیکار جوان در جهان، اکنون چیزی است معادل جمعیت آمریکا!  پیام نشریه اکونومیست طبعا همان نسخه رایج سرمایه داران است که رشد اقتصادی برای جوانان کار ایجاد خواهد کرد. درحقیقت جهان سرمایه دارد به بخش بزرگی از جمعیت خود می گوید که جایی در این سیستم ندارید مگر بپذیرید که ما با جنگ هایمان «رشد اقتصادی» ایجاد کنیم. نظام سرمایه داری  نیروی سازنده این بخش از طبقه کارگر را یا به بند بیکاری می کشاند و یا به آتش جنگ می سوزاند. این سوال مهمی است در مقابل این نسل که آیا باید با حمایت از سیاست های جنگی آمریکا و دول هم پیمانش در تخریب جامعه به امید «گشایش» دربازار کار همراه شد و یا با اتکا به نیروی خود (بمثابه نسل و بمثابه بخشی از طبقه کارگر)، راه حل های بدیل را یافت؟ بحث دخیل شدن درشکل دادن به راه حال های آلترناتیو برای کاهش بار فشارهای رایج، نیرو و خلاقیت جوانان را به مسیری سازنده هدایت خواهد کرد.

نبود یک مبارزه آگاهانه درمقابله با شرایط جاری درایران بالقوه این خطر را دارد که جوانان را به طغیان بکشاند و میانه سال ها را به استیصال. از اینروست که متکی شدن به قدرت ابتکارات تود ه ای و راه حل های آلترناتیو، و همچنین گسترش همبستگی منطقه ای راهی می شود تا هر دوی این واکنش ها را به مسیر سازنده ای سوق دهد.

6-      به ادامه­ ی این بحث بازخواهیم گشت. اما این جا لازم است به مولفه­ ی بسیار مهم دیگری هم بپردازیم: رابطه­ ی جمهوری اسلامی با آمریکا و متحدین اروپایی آن؛ به نظر شما، هر یک از طرف­های این رابطه چه انتظاراتی از یک­دیگر دارند و چه اهدافی را تعقیب می­کنند؟ به طور مشخص­تر، سیاست آمریکا و متحدین اروپایی آن در قبال جمهوری اسلامی بر کدام آلترناتیو- ها­- متکی است.

 یک فاکتور مهم در توضیح این رابطه در شرایط حاضرمساله تحریم های اقتصادی است بر سر مناقشه اتمی و برنامه غنی سازی اورانیوم که برای دوره ای طولانی توسط جمهوری اسلامی ابزاری بوده برای قدرت نمایی در منطقه وطبعا مورد اعتراض هم پیمانان آمریکا (مثل اسرائیل و عربستان سعودی). تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در اعمال تحریم های اقتصادی بدلیل برنامه های هسته ای ایران باید در ادامه یک سلسله تحریم ها و محدودیت های تجاری و اقتصادی دیگری دیده شود که در طی حکومت جمهوری اسلامی خصوصا از جانب آمریکا در مقاطع مختلفی صورت گرفته است. دراینکه این قطعنامه با تمرکز برمساله هسته ای وامکان غنی سازی اورانیوم فشار بر ایران را وارد مرحله جدیدی کرده، تردیدی نیست. اما آنچه این دوره تحریم را متمایز می کند شرایط سیاسی ای است که تحریم ها در آن اعمال می شود (2010 میلادی) و این شرایط را با دو ویژگی میشود توضیح داد: اول، موقعیت جمهوری اسلامی پس از انتخابات سال 88 (2009 میلادی) و سرکوب شدید اعتراضات پساانتخاباتی که نه گواه قدرت حکومت بلکه دقیقا ناشی از ضعفش بود – تحریم های گسترده جدید دقیقا درهمین دوره آغاز شد. و دوم: آشکار شدن کاهش قدرت و اعتبار ایران در منطقه خاورمیانه در وقایع موسوم به بهار عرب و پس از آن.

جمهوری اسلامی با ختم جنگ ایران و عراق در تلاش بود تا به یک دولت قدرتمند درمنطقه خاورمیانه تبدیل شود و بطور واقعی هم یک پای درگیردر بسیاری از مجادلات و منازعات جاری درعراق، لبنان، فلسطین، افغانستان، سوریه و … بوده است. تلاش برای غنی سازی اورانیوم و احتمال توسعه آن به سلاح هسته ای، هم دقیقا بدلیل همین نقش از جانب آمریکا و دول اروپایی (وهمچنین اسرائیل) خطرناک تعبیر شده است، در حالیکه باعث محبوبیت ایران و یا بعبارت بهتر رئیس جمهور «ضدامپریالیست» ش – احمدی نژاد در میان مردم برخی کشورهای عربی (البته پیش از «بهار عرب») شده بود. تحولات پس ازعروج مبارزات توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا بطور قطع نشان داد که ایران اتوریته خود رادر منطقه از دست داده است. سران حکومت این وقایع را بیداری اسلامی نامیدند و ابا نکردند که آن را مدیون تاثیرات ایران بدانند، اما طولی نکشید تا معلوم شود که توفان جاری در خاورمیانه ربطی به مدل اسلامی ایران ندارد. نه فقط روی کارآمدن سنت اسلامی در مصر و تونس بهیچوجه تقویت کننده موضع ایران در وقایع جاری نبود بلکه حتی حمایت متمرکز ازدولت بشاراسد در سوریه نیز نتوانست این موقعیت را برای ایران حفظ کند. گسترش این اعتراضات به کشورهای زیادی در منطقه در همان سال 2011، بخشی از سران شیخ نشین های عربی و عربستان سعودی و اردن و…. را بصرافت یافتن راه حلی برای واکسینه کردن خود در مقابل تسری خطر مبارزات مردمی انداخت. فعالیت این کشورها نیز یک وجه روشن ضد ایرانی داشت که بنوبه خود بر کاهش اعتبار ایران تاثیر گذاشت. اینها عواملی بود که آمریکا و متحدان اروپایی اش را در تشدید فشارو گسترش تحریم ها بر جمهوری اسلامی مصمم تر کرد.

با این حال روشن است که تحریم های اقتصادی فقط یک شیوه اعمال فشار بر ایران است. بیاد داریم که ایران، سوریه و کره شمالی در زمان ریاست جمهوری جرج بوش پسر، محور اشرار معرفی شدند. و این درست زمانی بود که آمریکا و متحدانش در اوج شرارت خود درعراق و افغانستان مشغول گسترش جنگ «پیشگیرانه» بودند. فرد برگستن اقتصاد دان و مشاور سیاسی در سیاست خارجی آمریکا در سال 2009 اخطار داده بود که کسر بودجه های بزرگ خطرناک است. وعدم تمایل سرمایه گذاران  خارجی از سرمایه گذاری برای جبران کسر بودجه آمریکا می تواند بنوبه خود منجر به کاهش شدید ارزش دلار شود که اقتصاد آمریکا و کل جهان را متاثر خواهد کرد (فارین افیرز، نوامبر- دسامبر 2009). آمریکا درحقیقت برای گریز از چنین سناریویی بود که سیاست جنگی را پیشه کرده بود تا جلوی «اشرار» را بگیرد. این سیاست امروز توسط دولت اوباما و با همیاری هم پیمانان اروپایی در سوریه فجایع بیشماری ایجاد کرده است؛ ایران را با تحریم های اقتصادی تا مرز سقوط پیش برده؛ و با تحریکات علنی در رابطه با کره شمالی نیز آشکارا قصد فشار برچین را دارد که یکی از بزرگترین سرمایه گذاران در آمریکاست. چین که بزرگترین شریک تجاری کره شمالی (و همچنین ایران) است تحت فشار آمریکا حساب های بانکی کره شمالی را مسدود کرده و اکنون بخشی از نیاز نفتی خود را نیز نه از ایران بلکه ازعربستان سعودی تامین می کند. آمریکا به این فشارهای سیاسی و تهدیدهای جنگی علیه «اشرار» نیاز دارد تا بتواند مشکلات اقتصادی خود را سر و سامان دهد. بنابراین اعمال سیاست تحریم اقتصادی تنها شروع یک خط سیاسی است، گامی است از یک سلسله تحولات دیگر که نهایتا باید منجر به باز کردن راهی برای خروج آمریکا و شرکای اروپایی اش از بحران گسترده جاری باشد. از اینروست که اعمال تحریم با تبلیغات جنگی، تلاش برای اپوزیسیون سازی و آلترناتیو سازی، و همچنین سرازیر کردن سلاح به پایگاه های آمریکایی در منطقه خاورمیانه همراه می شود.

 بطور خلاصه باید گفت که سیاست آمریکا واروپا براین خط متکی است که مانع تبدیل ایران به یک قدرت صاحب سلاح هسته ای درمنطقه شوند. از جانب ایران نیز ختم این غائله مشروط است به پذیرش حق ایران درغنی سازی اورانیوم که ادعا می شود برای مصارف تسلیحاتی نیست. نه فقط سران جمهوری اسلامی بلکه بسیاری از لیبرال ها هم توان غنی سازی اورانیوم را یک افتخار ملی قلمداد می کنند و برخورد آمریکا و شرکا را پایمال کردن غرور ملی ایرانیان! یک نمونه از اینها، هوشنگ امیراحمدی است. یک چهره لیبرالِ آکادمیک و دست اندر کار روابطی درمطالعات مربوط به ایران در آمریکا که گویا صحبتی هم ازکاندید ریاست جمهورشدن ایشان از جانب تاجران ایرانی در آمریکا در میان بوده است. ایشان در مقاله ای درزمستان امسال (2013) در فصل نامه واشینگتن(The Washington Quarterly)  با عنوان «از تکرار اشتباه در مقابل ایران پرهیز کنید» صراحتا به آمریکا توصیه می کند که غرور ایرانیان را درنظر بگیرید، سیاست شلاق و شیرینی نتیجه نمی دهد: راه حلِ ختم این غائله، یا تعویض رژیم است و یا حق غنی سازی محدودی  برای ایران (مثلا 5%).

 با همه این تفاصیل نشانه های آشکاری هست مبنی بر اینکه تقریبا همه شاخه های طبقه حاکم توافق ضمنی دارند که راه خروج از این وضعیت نوشیدن مقدار مناسبی از«جام زهر» سازش با آمریکاست.

  7 تحریم های فزاینده­ی اقتصادی تا چه اندازه بر وضعیت اقتصادی جمهوری اسلامی تاثیر گذاشته است، تا کجا می­تواند تداوم بیابد، و در تحلیل نهایی چه نتایجی به بار خواهد آورد؟ احتمال جنگ چطور، در چه شرایطی احتمال جنگ به واقعیت تبدیل خواهد گشت و چه عواقبی در ایران، منطقه و جهان بر جای خواهد گذاشت؟

جمهوری اسلامی با تاکید بر حق وحقوق «ملت ایران» براستفاده از تکنولوژی هسته ای، اعلام سال حماسه، یافتن شرکای جدید تجاری، یافتن راه های جدید فروش نفت و رتق و فتق اموردر بازار سیاه  … سعی می کند عوارض سیاست تحریم اقتصادی را بهایی موجه برای افتخاری بزرگ جلوه دهد. اما تعطیلی مراکز تولیدی درمقیاس وسیع، گرانی و نرخ بالای تورم، کاهش ارزش پول و عدم پرداخت دستمزدها، نابسامانی های عدیده اجتماعی و … تصویر واقعی تاثیرات سیاست تحریم اقتصادی است بر زندگی روزمره در ایران. در مورد عراق که دوره ای تحریم های اقتصادی را از سر گذراند اکنون پس از قریب یک دهه گاه و بیگاه گزارشاتی منتشر می شود که نشان می دهد ابعاد کوتاه و درازمدت این تحریم ها چگونه زندگی چند نسل را تباه کرده است. اینها صفحات سیاهی است از تاریخ که همین امروز جلوی چشم همه ما دارد رقم می خورد.

 همانطور که گفته شد تحریم ها قرار است سرآغاز یک سیاست دیگر باشند که جنگ یکی از آنهاست. با فجایعی که جنگ های آمریکا درعراق و افغانستان بوجود آورد، با توحشی که در لیبی بکار گرفته شد و با جنگی که در سوریه درجریان است، باز کردن یک جبهه دیگر حتی از زاویه منافع آمریکا و اروپا هم عاقلانه بنظر نمی آید. درعین حال روشن است که بحث بر سر منافع خطیری برای آمریکا و هم پیمانانش است که در تمام این سالها منجر به کشتار میلیون ها نفر مردم بیگناه و ویران شدن بسیاری از کشورها (عراق، افغانستان، سوریه، لیبی …) و افزایش نابسامانی و اعتراض در خود اروپا و آمریکا شده است. ارسال سلاح به پایگاه های آمریکا ومسلح کردن امیرنشین های عرب پس از بی نتیجه بودن آخرین دورمذاکرات پنج بعلاوه یک بر سر مسائل غنی سازی اورانیوم در ایران، هنوز تهدیدی است که انتظار می رود بر روال دور آتی مذاکرات تاثیر بگذارد. اما واقعیت اینست که خطر را تماما نمی توان منتفی دانست. در شرایط حاضر تهدید جنگ با تنگ تر کردن حلقه تحریم ها، اقدام به تسلیحات و جابجایی های نظامی دارد گوشزد می شود.

 8-      چین و روسیه، که هر دو مناسبات ویژه­ای هم درزمینه­ ی اقتصادی و هم سیاسی با رژیم جمهوری اسلامی دارند تا چه اندازه با آلترناتیوهای آمریکا و متحدین اروپایی آن در قبال جمهوری اسلامی موافق یا مخالف هستند؟ و در تحلیل نهایی آیا می­توانند سدی در مقابل آن­ها باشند و به سیاست دیگری شکل دهند؟  

 روسیه و چین هردوازشرکای مهم تجاری ایران هستند و درعین حال از امضا کنندگان قطعنامه شورای امنیت علیه ایران دررابطه با پرونده غنی سازی اورانیوم. حکومت اسلامی باشکال مختلف تلاش کرده از اختلافات میان روسیه و چین با آمریکاو دول اروپایی برای تحکیم موقعیت خود و خصوصا در رابطه با تحریم اقتصادی و فشارهای سیاسی بر ایران استفاده کند. روسیه پس از یک دوره فترت ناشی از فروپاشی بلوک شرق اکنون دارد باز بعنوان یک قدرت صاحب نفوذ در مناقشات جاری بین المللی و خصوصا خاورمیانه ظاهر می شود. پایگاه های نظامی روسیه در سوریه برای دفاع از سوریه نیست بلکه قرار است حافظ منافع روسیه در مقابل آمریکا و دول اروپایی دخیل در خاورمیانه باشد. حمایت روسیه از سوریه در جنگ جاری و همچنین از ایران تماما در این راستاست. در عین حال بنا به روایت هایی روسیه باشکال مختلف در پروسه مجهز شدن ایران به ملزومات غنی سازی اورانیوم اختلال ایجاد کرد چرا که وجود یک ایران صاحب سلاح هسته ای در مرزهای جنوبی برای روسیه نیز قابل قبول نیست.

چین مبادلات تجاری بیشتری با ایران دارد. ایران یک واردکننده مهم کالاهای چینی است و چین هم بخش بزرگی از نیازهای نفتی خود را ازایران تامین می کرده است. تنها این اواخر دولت آمریکا با دخالت و همیاری عربستان سعودی سعی کرده که این رابطه را تضعیف کند. هم روسیه و هم چین در عین حال که در بسیاری از تصمیم گیری ها در کنار آمریکاو دول اروپایی هستند طبعا منافع ویژه خود را در منازعات منطقه ای و جهانی تعقیب می کنند. در ماه مارس همین امسال اتحاد بریکس متشکل از چین، روسیه، برزیل، هند و آفریقای جنوبی در اجلاس سالانه شان طرحی مبنی بر ایجاد یک بانک عمران را مورد بحث قرار دادند که با توجه به مجموعه وضعیت اقتصادی جهان و بحران آمریکا و اروپا، تلاش آشکاری است برای شکل دادن به یک بلوک اقتصادی دیگر. روزنامه گاردین چاپ انگلیس در مورد این تلاش نوشت که بعد ازدهه 70 میلادی این اولین بار است که کشورهای رو به رشد استیلای اقتصادی غرب را به این صورت به چالش می کشند. این البته تنها یک نمونه ازاین تلاش هاست ولی با افول شدید برتری نظامی و بویژه اقتصادی آمریکا، کشورهایی نظیر چین و روسیه (و حتی هند و برزیل) دنبال شکل دادن به منافع خودشان در پروسه منازعات بین المللی هستند. اینکه چقدرهمین حمایت موجود چین و روسیه از ایران ادامه یابد، تماما تابع معادلات سیاسی است. نشریه اکونومیست سرمقاله آخرین شماره ماه مارس خود را به موقعیت هند اختصاص داده بود. عنوان مقاله هست: «آیا هند می تواند یک قدرت بزرگ بشود؟» مقاله رهنمودهایی در زمینه های مختلف، رهبری دولت، خرید نفت از مثلا ایران، رابطه با پاکستان، نقش هند در منازعات آسیا و غیره دارد. و پس از تقدیر از چرخش های هند بسمت دفاع از غرب و ارزش های غربی، به نقش هند برای مثال درمتعهد کردن چین به نرم های بین المللی اشاره می کند. منظورم از نقل پیام این مقاله اینست که تشویق هند برای یافتن جایی محکمتر در مناسبات بین المللی بدلیل موقعیت جغرافیایی آنست و از جمله نقشی که می تواند درمهار چین داشته باشد. همچنانکه از مناقشات اتمی میان کره شمالی و جنوبی، آمریکا برای تحت فشار گذاشتن چین استفاده می کند. بنابراین واکنش چین و روسیه تماما بستگی دارد به میزان تامین منافع خودشان با توجه به اصطکاک هایی که مستمرا میان آن ها با آمریکاو دیگر کشورهای غربی هست. نقش این دو کشور نه سد کردن جنگ احتمالی، بلکه دقت در تامین منافع خودشان است. روسیه هم پیمان سوریه است و مداخله نظامی آمریکا و دول اروپایی را در سوریه نپذیرفته، اما جنگ در سوریه درهر حال یک فاکت است! و روسیه نهایتا یک طرف مذاکره آمریکا برای ترتیب دادن کنفرانس های بین المللی که قرار است جنگ را خاتمه دهد. یکی از این نوع تلاش ها همین الان در جریان است. با این حال روشن است که هم روسیه و هم چین منافع مشخصی در تقویت مخالفان آمریکا و متحدین اروپایی شان در خاورمیانه دارند. و بنظر نمی رسد در پرسپکتیو کوتاه مدت این دو دولت تماما در همسویی با آمریکا و اروپا برای جنگ علیه ایران قرار بگیرند اما این بهیچوجه بمعنای این نیست که در صورت مخالفت این دو دولت، جنگی راه نخواهد افتاد. جنگ لازم نیست با شلیک از پایگاه های منطقه ای آمریکا شروع شود.

9–      به نظر شما، در شرایط حاضر و در برابر هر یک از آلترناتیوهای بورژوایی، طبقه­ ی کارگر چه باید بکند؟ برای مثال، کدام سیاست­ در قبال: ادامه­ ی تحریم­های اقتصادی، جنگ احتمالی، تغییرات درونی جمهوری اسلامی، یا شکل­ گیری آلترناتیو مورد حمایت آمریکا و متحدین اروپایی آن مانند شورا یا دولت ملی و… کارساز است و می­تواند به بسیج نیروی طبقه ­ی کارگر بیانجامد و سدی در راه تحقق آن­ها ایجاد کند؟

 تغییرات درونی جمهوری اسلامی راهی است که لااقل از دوره اصلاح طلبان آزموده شده است. امروز دیگر چنین ظرفیتی موجود نیست. تحریم های اقتصادی هم همانطور که پیشتر گفته شد سرآغازاتخاذ یک سیاست دیگر است. پس می ماند جنگ و شکل گیری آلترناتیو حکومتی مورد حمایت آمریکا و متحدین اروپایی اش. در هیچکدام از این راه حل ها طبقه کارگر منفعتی ندارد. بطور کلی تغییر سیمای سیاسی و تعویض دولت ها با هر شکلی (کودتا، انتخابات، جنگ و تهاجم نظامی و…) بقصد تامین منافع طبقه کارگر صورت نمی گیرد و طبقه کارگر در درازمدت منفعتی در جابجایی حکومت میان بخش های مختلف طبقه سرمایه دار ندارد اما در عین حال نمی تواند به تلاش های طبقات حاکم برای اعمال یکی از اشکالی که گفته شد، بی تفاوت بماند. جنگ و تحمیل جنگ به ایران حتی اگر مقطعی و برای ویران کردن نیروگاه های اتمی باشد، شیرازه مدنیت را در جامعه از هم خواهد گسست. هیچکدام از جنگ هایی که تا بحال در همین یکی دو دهه اخیر در منطقه خاورمیانه صورت گرفتند نوید بخش آزادی و رفاه نبودند. عراق، افغانستان، سوریه و لیبی در چنگال مصیبت های اجتماعی صد پاره شده اند. تحمیل یک دولت آلترناتیو مورد حمایت آمریکا نیز وضع را بهتر نخواهد کرد، نمونه عراق مثال خوبی است. چنین دولتی باید تماما درچارچوب خواست ها و نیازهای آمریکا و متحدینش عمل کند و این بار ایران می شود عرصه رقابت های تسلیحاتی و پایگاه های نظامی و جاسوسی میان آمریکا و روسیه. هیچکدام از این راه حل ها بنفع مردم نیست. در برخورد به چنین شرایطی و تلاش برای شکل دادن به یک سیاست آلترناتیو دو نکته مهم است: اول نفی جمهوری اسلامی و تضعیف پایه های آن و دوم مخالفت با دخالت های خارجی درهمه اشکال آن: لشکرکشی مستقیم یا ارسال ربل و شورشی وارتش آزاد و… که همگی اجزا یک سیاست واحد هستند. و محتوای این سیاست آلترناتیو هم بنظر من همان نکاتی است که پیشتر در پاسخ به سوال 5 بحث کردیم: تلاش برای شکل دادن به راه حل های آلترناتیو درمقابل عواقب تحریم های اقتصادی، گسترش همبستگی درمقیاس منطقه ای وجذب جوانان به فعالیت های سازنده محلی و منطقه ای.

10-  انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی چطور؟ اصلا آیا طبقه­ ی کارگر، با توجه به تمامی مولفه ­های موجود، پتانسیل این اقدام اجتماعی را دارد؟ و این اقدام اجتماعی از مشروعیت و مقبولیت ذهنی در جامعه برخوردار هست؟ این سئوال از این جهت اهمیت می­یابد، که انبوهی از مباحث سیاسی و تئوریک – نه فقط در ایران، که در سطح جهان­- بر نقش تنزل یافته­ ی طبقه ­ی کارگر در قیاس با نقش برجسته ­ی طبقه­ ی «متوسط» در تحولات اجتماعی تاکید می­کنند. و هم­پای آن، انقلاب به عنوان یک راه ­حل «خشونت آمیز» و عامل کشتار و خانه­ خرابی و بدتر شدن وضعیت اجتماعی – برای مثال: انقلاب 57­- مذمت و بر تغییرات «مسالمت­آمیز» و مبارزه­ی «بدون خشونت» تاکید می­شود.

 بله، درچارچوب ایران اصلاح طلبان بودند که پرچم مبارزه بدون خشونت را علیه هر نوع انقلابی گری و سیاست رادیکال بلند کرده بودند. و بسیاری شان هم علیرغم همه رجزخوانی هایشان در این زمینه در جریان تهاجم نظامی به لیبی مدافع «انقلابیون» لیبی و سربازان القاعده شدند. نکته اصلی درآن مباحث هم همانطور که می گویید در اساس مذموم دانستن انقلاب بود ونه پرهیز ازخشونت. اینکه انقلاب کارگری یا انقلابی گری کارگری در سیاست روزمره چه جایی دارد، بحث بسیار مهمی است و می دانیم که لااقل در تجربه ما و نسل ما در ایران، این مباحث منجر به مجادلات سیاسی گسترده و ده ها انشعاب در سازمان ها و احزاب موجود مدافع انقلاب کارگری شده است آنهم در شرایطی که تحریم اقتصادی و فضای میلیتاریزه جامعه را در چنگ خود له نکرده بود! بجای عمیق شدن در این مقولات بهتر است به این فکر کنیم که بن بست موجود ناشی از چیست؟ آیا غیرازاینست که بحران سرمایه داری جهانی آمریکا و متحدینش را برای غلبه بر معضلات اقتصادی خود به شعله ور کردن جنگ در خاورمیانه کشانده است؟ آیا غیر از اینست که برسر جای خود نشاندن جمهوری اسلامی برای آمریکا، حلقه ای است در تضمین قدرت خود در منطقه؟  آیا غیر از اینست که جمهوری اسلامی همه ظرفیت هایش را تا بحال آزموده و امروز جامعه را تا لبه پرتگاه سقوط کشانده است؟ وبالاخره سوال مهم اینست که رویکرد انقلابی دردرون طبقه کارگردر شرایط حاضر چگونه عمل خواهد کرد؟ تصور من این است که رویکردی که انقلابی عمل کردنش را در مقابل مناسبات کاپیتالیستی مستمرا به فردای نامعلوم و پس از حل یک سری معضلات «دیگر» موکول می کند، اساسا انقلابی نیست. اگر راه رهایی طبقه کارگر بعنوان ستون جامعه سرمایه داری، رویکردی است که تغییرات بنیادین اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را دردستور خود دارد، بنابراین سوال الزاما این نیست که آیا انقلاب کارگری در دستور همین امروز باشد یا نه؟ بلکه سوال می تواند این باشد که رویکرد انقلابی در درون طبقه کارگر- رویکردی که خلاصی از نظام سرمایه داری را راه نجات بشریت می داند- در این شرایط مشخص چه می گوید و چه باید بکند؟ با کدام سیاستش درهر قدم به نفی نظام موجود و ارزش هایش می پردازد؟ و با کدام سیاستش درهرقدم حلقه ای از قدرت خود را تثبیت می کند؟

11-  یک بار دیگر، در پایان این گفت ­وگو، به طبقه ­ی کارگر و موقعیت آن در مبارزه­ ی طبقاتی بازمی­گردیم. به طور مشخص، طبقه ­ی کارگر و به ویژه گرایش کمونیستی آن چه باید بکند؟ کدام گره­گاه­ ها، کدام مطالبات، کدام اشکال مبارزاتی و… را می­باید مد نظر قرار دهد و پراتیک کند، تا راه انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هموار شود؟

 کمونیست های طبقه کارگرمنفعتی جدا ازکل طبقه ندارند. این بخش ازطبقه کارگر اگر راه حل های عاقلانه و پیش برنده ای داشته باشند قاعدتا باید بتوانند حمایت کل طبقه کارگر را با خود داشته باشند. هرچند می دانیم که زندگی بهمین آسانی نیست! رویکرد انقلابی در مبارزه طبقه کارگربرای خلاصی از مناسبات کاپیتالیستی درحل هرمساله کنکرت و روزهم منافع بنیادی طبقه کارگر- نفی نظام سرمایه- را مد نظر دارد. در پاسخ به سوالات قبلی درمورد مسائل وگره گاه های مبارزه طبقاتی صحبت کردیم. اینجا به توضیح همان نکات از زاویه دیگری می شود پرداخت. بحث برسر سه نکته ای بود که می تواند درشرایط امروزقدرت تاثیر گذاری طبقه کارگر بر شرایط حاضر را بیشتر کند:

–          یافتن راه های آلترناتیو در پاسخ به معضل گذران زندگی و یا همان «نان» و اکتفا نکردن به طلب دستمزدهای پرداخت نشده و افزایش دستمزد و….. سازمان دادن چنین حرکاتی فعالیت متمرکزی را در محلات کارگری ایجاب می کند که بنوبه خود زمینه ساز گسترش سازمانیابی و همبستگی در درون خانواده بزرگ طبقه کارگر می شود. فراموش نکنیم که هر جا عضوی از خانواده کارگری هست همانجا محل متشکل شدن و سازمان دادن راه حل های آلترناتیو است؛

–          تلاش برای ایجاد همبستگی منطقه ای با کارگران دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه. بورژوازی در همه سطوح همبسته عمل می کند و نیروی فرامرزی خود را در تحقق اهداف کوتاه و بلند مدتش فرامی خواند. این حرف تازه ای نیست اما در شرایط امروز ایران و بر متن معادلات جاری در منطقه تلاش برای ایجاد همبستگی (و نه صرفا کسب حمایت) و مراودات دوجانبه در میان کارگران، بدلایل بیشماری هم لازم و هم ممکن شده است. چرا باید منطقه خاورمیانه برمتن اعتراضات حق طلبانه کارگران و مردم زحمتکش آن در پی نان و آزادی، جولانگاه قشریون اسلامی وجیره خوران امیران مرتجع باشد؟ اگر بورژوازی جهانی بر فاکتورهای مشترک فرهنگی و تاریخی این منطقه تمرکز می کند تا اهداف ویرانگرانه خود را تحقق بخشد چرا همین فاکتورها نمی توانند مبنای شکل دادن به یک جبهه قدرتمند از انسان هایی باشد که کار می خواهند، نان و مسکن، آزادی و حرمت انسانی می خواهند؟

–          و بالاخره اینکه توجه به نسل جوان، نیروی کارو معضلات ویژه این نسل بسیار حیاتی است. این جوانان، تحصیل کرده باشند یا نباشند عمدتا با مشکل بیکاری مواجهند. اتحادها و پراتیک های فیس بوکی و دیگر شبکه های اجتماعی برای دوره ای انعکاس صدای اعتراض خفه شده این نسل در جامعه بوده اند و جلوه هایی ار قدرت این نیرو را نشان داده اند. وقت آنست که برای تغییر درجهان واقعی، این نسل نیز نیروی خود را در همان جهان واقعی بازیابد.

دهم می 2013

به نقل از دفتر بیست و هفتم نشریه نگاه

* * *

ببهانه هشت مارس

در طول سال گذشته از میان همه وقایع ریز و درشت، خشن و صلح آمیزی که به زن و مساله زن هم مربوط می شد چند واقعه در مقیاس جهانی و ملی ویژه بودند. نمی توان هشت مارس امسال را بی کلامی در مورد این وقایع پشت سر گذاشت.

هند

خبر تجاوز گروهی به یک دختر دانشجو و مرگ رقت آور او کلاف خشم فروخفته ای را که نسبت به اعمال خشونت و اذیت و آزارهای جنسی آشکارو سیستماتیک در هند درجریان بود، گشود. رشته ای از تظاهرات گسترده در اعتراض به ناامنی جامعه برای زنان، خشونت و تجاوز، نقش کاتالیزاتوری پلیس سرکوبگرو همچنین دولتمردان جاخوش کرده در صندلی های صدرات و وزارت توجه عمومی را به خود جلب کرد. صفوف عظیمی از زنان و بنحو آشکاری حتی مردان، به خیابانها آمدند و آشکارا پلیس را مورد خطاب قرار دادند که ایراد نه از نوع لباس پوشیدن زنان بلکه از مجاز بودن توحشی است که اجازه یافته بنام مرد و مردان تن و بدن زن را اموال عمومی ای تصور کند که تصرفش موضوع افتخار و مذاح می تواند باشد.

این وقایع و اعتراضات گسترده به آن در همان مملکتی صورت گرفت که آوازه رشد و توسعه صنعتی و تکنولوژیک اش، و همچنین مقام والایش در سلسله مراتب رشد اقتصادی در طول دهه گذشته فقط به کرات آسمانی نرسیده است. معلوم شد می توان بزرگترین دمکراسی جهان بود، پیشرفته ترین مراکز تحقیق و توسعه تکنولوژی کامپیوتری را داشت اما کماکان در ضلع ناشناخته ای ازوجودت تجاوز به دخترانی را که شانس آورده و زنده بگور نشده اند تحمل کرد. می توان در صدر جدول اقتصادهای پیشرفته قرار گرفت و فقر و بیسوادی و درگیری های عصر حجری قومی و مذهبی و تجاوزهای جمعی و فله ای به زنان را هم چاشنی بازار پر رونق بورس بازی کرد. می توان قدر و منزلت امروز هند را در بازار اقتصاد نئولیبرالی مدیون صلح دوستی و پاسیفیسم گاندی در شکل دادن به هند «مدرن» دانست اما هنوز دریده شدن پیکر زنان در خیابان های دهلی را ناشی از بی بند و باری و بد لباس پوشیدن آنها قلمداد کرد.

مصر

خیزش گسترده مردم مصر در جدال با نظامیان باقیمانده از دولت حسنی مبارک  و شرکای شان در جبهه اخوان المسلمین سنگرهای بسیاری را از دست داده است. در یکسال گذشته همپای تحکیم قدرت اخوان المسلمین مبارزه آشکاری علیه تحمیل قوانین اسلامی در حیطه زندگی اجتماعی در جریان بوده است. اخوان المسلمین بخش مهمی از اپوزیسیون بورژوایی مصر در دوره حاکمیت حسنی مبارک بود. آنها در دوره خیزش گسترده موسوم به بهارعرب با حفظ پیوندهای خود با سیستم حاکم ابتدا در حاشیه نظاره گر ماندند تا پرونده سیاسی خود را در همگامی با اعتراض مردمی آلوده نکنند. اما از آنجا که سنت اسلامی در شرایط حاضر یک کاندید مهم عرصه سیاست درخاورمیانه است، بسرعت آماده ایفای این نقش در مهار کردن اعتراضات مردمی و انتقال از دولت مبارک به دولتی جدید شدند.

اولین واکنش های عمومی به فعال شدن اخوان المسلمین بر این محور بود که چه نوع حکومت اسلامی را مد نظر دارند و اینکه آیا تشابهی با مدل ایران دارد یا نه. اخوان المسلمین بسرعت به رفع ورجوع در این مورد پرداخته و خصوصا آشکارا از اسلام تندرو فاصله گرفتند. اما سوال مهمتری که به زندگی روزمره مردم مربوط می شد، در حیطه نقش قوانین اسلامی در زندگی اجتماعی و خصوصا در رابطه با حقوق زن بود. فاصله گرفتن رهبران اخوان المسلمین از «خشونت» فقط چراغ سبزی بود به غربی ها مبنی برفاصله گرفتن از گروه های تندروی مثل دار و دسته القاعده. اما دیری نپایید که معلوم شد رابطه این دولت با خشونت بر چه مبنایی است. اعتراضات گسترده در تقابل با اعمال قوانین اسلامی، بیکاری و بی حقوقی که مردم برای آنها به خیابان آمده بودند با تجاوز و خشونت و برخوردهای آشکارا ضد زن پاسخ گرفت. در ماه های اخیر موج جدیدی از اعتراض زنان علیه حکومت در صدر اخبار بوده است. برای ما که تجربه حکومت اسلامی را داریم و دیده ایم که چگونه اولین تهاجمات آشکار دولت برای محکم کردن جای پایش با نشان کردن زنان آغاز شد، این تکرار تلخ تاریخ رقت آوراست. بورژوازی حاکم مستقل از ملیت و مذهبش هرگز تردید نکرده است که با تهاجم به زنان بسادگی می تواند صفوف اعتراض را پراکنده کند. و هرچه این تهاجمات بنحو آشکارتری ناموسی باشد ظاهرا کارکرد بیشتری دارد. با علم به این موضوع دولت اخوان المسلمین هیچ کار غریبی نمی کند که اوباش را به خیابان می ریزد تا با تعرض آشکاربه زنان، هم مردانی را که تاب تحمل «بی آبرو» شدن ندارند ویا حمایت از زنان را کسر شان وقار «مبارزات شان» می دانند به کنج خانه ها روانه کند؛ وهم مانع حضورگسترده تر زنان در اعتراضات شود.

سیاست جدید اخوان المسلمین در مقابل زنان مصر، تا همینجا با صف مقاومت مصمم زنان مواجه شده است. اما در هیچ کجای این اعتراضات هنوز بارقه های شکل گیری یک مقاومت اجتماعی که خشونت و تجاوز علیه زنان را ناشی از نیاز بالفعل حکومت نئولیبرالی اخوان المسلمین بداند و ربط این تهاجم عنان گسیخته را با سناریوهای در حال شکل گیری برای مصر و دیگر کشورهای عرب «بهار» زده بفهمد، دیده نمی شود. برهنه شدن اعتراضی علیا ماجده زن جوان مصری در اعتراض به قوانین اسلامی زمانی که سپاه اخوان المسلمین از پشت نظامیان و اعوان وانصار حسنی مبارک به جلوی صحنه پرت می شدند بیش از آنکه بعنوان یک خشم موجه فهمیده شود در رده مقولات قابل بحث با اما و اگرهای شناخته شده دسته بندی شد. برهنه شدن علیا ماجده نه فقط در مصر که حتی در میان تبعیدیان و مهاجرین «آزادیخواه» در اروپا کارکرد فرهنگ سکسیستی و ناموسی را حتی در لوای مواضع «طبقاتی» و «مارکسیستی» از پرده برون انداخت(1). اعتراض به وقایع جاری در مصر در مقایسه با نمونه مشابه در هند، نشان می دهد که زن درخاورمیانه و در چالش سنت اسلامی راه درازی در پیش دارد تا از شرسکسیسم خلاص شود. این سکسیسم سیستماتیک وعنان گسیخته هیچ ربطی به فرهنگ عشیره ای و فئودالی ندارد بلکه دقیقا محصول بلاواسطه جامعه سرمایه داری با پوشش فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است که تاثیراتش بسیار فراتر از اعتقاد به مذهب و ادای آداب مذهبی است. جان سختی این محصولات است که اعمال مجازات قانونی در این زمینه ها را هم به کارفرهنگی و عرف جامعه محول می کند.

سندیکای شرکت واحد

هیات مدیره سندیکای شرکت واحد در همین اواخر طی یک اطلاعیه بسیار رازآلود آقای اسانلو را از ریاست سندیکا خلع کرد. سندیکای شرکت واحد در سال هایی که تلاش برای ایجاد تشکل های کارگری پر رونق تر از امروز بود طی یک مبارزه شورانگیز و همچنین با نقش بلاتردید آقای اسانلو ایجاد شد. سندیکای شرکت واحد نه فقط در حیطه سیاست روز (که انتظاری هم نبود) بلکه حتی در حیطه مسائل صرف کارگری هم  هیچگاه سمت و سویی که حکایت از تمایل به تغییرات بنیادی ای در جامعه داشته باشد اتخاذ نکرد. و تا جایی که به موضع خود آقای اسانلو بر می گردد علیرغم زندان و دستگیری و شکنجه و زبان بریدن، حمایت ایشان از جناح اصلاح طلب حکومت بر کمتر کسی ناروشن بوده است.

در برخورد به این اطلاعیه ی چند خطی عده ای که فقط دنبال این هستند که از هرواقعه ای یک گسست طبقاتی و یک جهش سیاسی و یک پرش ایدئولوژیک را وصله دار و ندارشان کنند، طبق معمول نتیجه گرفتند که راه پیشروی چپ باز هم مهیا شده است! بخش بیشمار دیگری در این مجادله به همه چیز پرداختند الا اینکه بگویند: اگر این مجادله بر سر موضع سیاسی است، که پس باید گفت هیچکدام از بخش های رهبری سندیکا موضع طبقاتی رادیکالی را اتخاذ نکردند. در حقیقت اطلاعیه چند خطی هیات مدیره سندیکا تنها آشکار کردن یک بن بست جدی در یکی از واقعی ترین تشکل های کارگری ای است که در دهه اخیر تشکیل شد.

اما حواشی نه چندان کمرنگ بحث بر سر سندیکای واحد از زاویه حقوق زن نیز بسیار قابل تعمق بود. بحث بر سر مساله ای است میان دو مرد در هیات مدیره سندیکا و یک زن که او خود نیز فعال این عرصه بوده و از قضا همسر سابق یکی از این دو عضو هیات مدیره. یکی از پناه بردن به فرهنگ ضد زن جمهوری اسلامی ابا نمی کند و دیگری که بناست در خارج کشور سخنگوی جنبش سبز و یار و یاور شاخه کارگری آن باشد،  برخود جایز نمی داند که کلامی در مقابله با این فرهنگ عمیقا ضد زن بر زبان آورد!

بشر درهزاره سوم تاریخ خود بسر می برد و یا در قرن چهاردهم، برای آنها که هنوز در عمق تفکرشان اسیر زهر مذهب هستند. فعال کارگری ای که رابطه جن و بسم اللهی زن و حکومت اسلامی را در این سی سال حکومت اسلام نفهمیده باشد؛ فعال کارگری ای که حداقل در همین ماه های گذشته اعتراضات گسترده در هند و مصر را از هر تلویزیون و رادیوی سانسور زده ای هم دیده و شنیده و بازهم عمق ماجرا را نفهمیده باشد؛ فعال کارگری ای که هنوز رابطه فرهنگ ضد زن و موقعیت کارگر را در جامعه سرمایه داری نفهمیده باشد؛ فرق زیادی نمی کند که از کدام جناح بورژوازی حمایت می کند. و بطریق اولی فرق زیادی نمی کند که در این مجادله چه کسی دنبال کلاهی از این نمد می گردد(2).

***********

دفاع از حقوق انسانی زن بی قید و شرط است، همچنانکه دفاع از حق آزادی بیان و تشکل. کوچکترین تبصره بر اینکه این یکی دامن اش کوتاه بود و آن یکی به سرنوشت بچه وخانواده اش فکر نکرد؛ یکی با برهنه شدن آبروی ملی را بر باد داد و آن دیگری با زیاده خواهی حق مردان را پایمال کرد؛ هیچ معنایی ندارد جز سنگ انداختن در مقابل مبارزه ای که گرچه حول مساله زن رقم می خورد اما در حقیقت یک پایه بنیادی حق بشر و بشریت است.

باشد که با گسترش این آگاهی و برخورداری از این حقوق، ویژگی روز هشت مارس یادآوری عصر جهالت بشر باشد و نه صرفا هم پیمانی برای مبارزه ای که فی الحال سده ها قدمت دارد.

هفت مارس 2013

————————-

 (1) در حمایت از اعتراض علیا ماجده زنان دیگری از جمله زنان ایرانی، برهنه شدند. بی آنکه وارد چند و چون این اعتراض شویم از یک نکته بدیهی نمی توان گذشت. بخشی از اعتراضات انقلابیون و روشنفکران چپ ایرانی که زیر سوال بردن آشکار حرکت جسورانه علیا ماجده با پزهای انقلابی و روشنفکری شان جور در نمی آمد، به انتقاد به مدافعین ایرانی این حرکت پرداختند. یکی از اینها نشریه آلترناتیو بود که ظاهرا توسط عده ای دانشجو تهیه می شود. آلترناتیو با رویکردی بسیار عقب مانده و متاثر از فرهنگ شیعی مقالات و پلمیک هایی را در نشریه خود به این مباحث اختصاص داد. این ابتکار واپس گرا مایه تاسف بود نه فقط برای اینکه در پوشش مارکسیسم یک موضع ناب سکسیستی در برخورد به برهنگی اعتراضی داشت، بلکه درعین حال برای اینکه بازگو کننده عمق تاثیرات فرهنگ سی سال حکومت اسلامی بود بر نسل جوانی که در جستجوی راه برون رفت از بیغوله های دهشتناک این جامعه از چاه به چاله افتاده است.

(2) محمود صالحی چهره شناخته شده دیگر جنبش کارگری درمصاحبه ای پیرامون این واقعه ضمن مرزبندی های سیاسی انتقاد جالبی به آقای اسانلو دارد. صالحی تلویحا اسانلو را برای اینکه به همسرش (که متحمل رنج دوری اسانلو در زندان شده و….) «پشت» کرده مورد انتقاد قرار می دهد. ازاینکه این فی النفسه صغیر دانستن یک زن عاقل و بالغ است که حتما خود صلاح خویش را تشخیص می دهد بگذریم. آقای صالحی حتما می داند که برسمیت شناختن حق طلاق یکی از وجوه آزادی های فردی در جامعه مدرن است. قائل بودن به این حق با توجه به اینکه حتی در جمهوری اسلامی هم – البته با زحمت و مشقت – قابل وصول است، انتظار بزرگی از امثال آقای صالحی نیست. نمونه جالب دیگر از مدعیان این بازار مکاره دکتر قراگوزلوست. ایشان هم صفحات بسیاری اندر باب وقوع یافتن پیروزی های طبقاتی مرقوم فرموده اند. به جزییات این موضع گیری جای دیگری باید پرداخت. آقای قراگوزلو در این موضع گیری کلامی هم درباره وجه ناموسی این مجادله نمی گوید. از قراگوزلو دو مقاله پیشتردر مورد مساله زن خوانده ام: «جنبش زنان در گیومه» و« ناامنی جنسی زنان و جنبش های فمینیستی». شخصا با خواندن این دو مقاله قانع شدم که این تنها نثرآقای دکتر نیست که آخوندی است! و شاید ندیدن این وجه بحث در نوشته های «طبقاتی» ایشان در باره سندیکای واحد خیلی مایه تعجب نباشد.